KATANA (SEASON1)

By UltraFiction

7.9K 1.2K 177

Name: KATANA Couple: #Chanbaek #OtherExoCouples Genre: #NC+21 #Smut #BDSM #DARK writer: #Baran & Aslan Tease... More

Chapter 01
Chapter 02
Chapter 03
Chapter 04
Chapter 05
Chapter 06
Chapter 07
Chapter 08
Chapter 09
Chapter 10
Chapter 11
Chapter 12
Chapter 13
Chapter 14
Chapter 15
Chapter 16
Chapter 17
Chapter 18
Chapter 19
Chapter 20
Chapter 21
Chapter 22
Chapter 24

Chapter 23

245 37 7
By UltraFiction

به سوزنی که آهسته در رگ فرو میرفت خیره شد،نگاهش کمی بالاتر اومد و روی صورت دکتری که کنارش ایستاده بود متوقف شد؛به مردک های لرزان آن دو چشم قهوه ای نگریست.

دستی که آزاد بود رو بالا اورد و روی بانداژی که روی چشم چپ رو پوشانده بود گذاشت.

با شنیدن صدای کای نگاه خسته اش به سمت دیگه اتاق کشیده شد.

-بهوش اومدی بالاخره؟

چند قدم جلو اومد و کنار تخت بک ایستاد،دستش رو روی پیشانی بک کشید و موهای آشفته رو به سمت عقب هدایت کرد.

-دو روز کامل بیهوش بودی،وقتشه بلند بشی دیگه،اینقدر لوس نباش.

بک چشم راستش رو بست؛نمیخواست چیزی بشنوه،حتی فکر کنه و یا بخاطر بوی تیز الکل توی اتاق گله ای بکنه،فقط میخواست یکم دیگه بخوابه،روز های سختی رو پیش رو خواهد داشت.

وقتی بیدار شد توی اتاق تنها بود،از نور سردی که به داخل تابیده میشد حدس زد که هنوز اول صبحه و ساعت از هفت رد نشده.

از روی تخت بلند شد و سوزن سرم رو بیرون کشید؛مقصد طبقه هیفدهم،اتاق خودش بود.

نمیخواست زیاد مورد توجه قرار بگیره پس کلاه دکتر که روی جا لباسی بود رو برداشت و روی سرش گذاشت،چشم چپ بانداژ پیچ شده رو پنهان کرد و از اتاق بیرون زد.

سوار آسانسور شد و مستقیم به سمت اتاق رفت.

لباس هایی که بوی دوا و الکل میدادن رو از تن کند و وارد حمام شد.

رو به روی آینه ایستاده و به انعکاس محو چشم راست خودش خیره شد.

آرام و بدون عجله پانسمان رو باز کرد.

به زخم کوچکی که بالا پالک چپش خودنمایی میکرد نگاه کرد،سرخ خونی بود و کبود،احتمالا حسابی درد داره ولی بخاطر مسکن های قوی که بهش تزریق کردن چیزی احساس نکرده.

حتی موقع دوش گرفتن هم قطرات سنگین آب باعث به درد آمدن زخم نشدن.

بعد از شستن صورت و پاک کردن قطرات خون خشک شده روی پلک،توی وان دراز کشید و اجازه داد گرمای آب بدنش رو ماساژ بده.

با باز شدن درب حمام،بک سریع دستش رو روی چشم چپش گذاشت.

-اینجایی پس،حالت خوبه؟ کای قدمی به داخل حمام برداشت.

+خوبم،چند دقیقه دیگه میام بیرون.

کای ابرویی بالا انداخت،سرش رو به نشونه تایید تکون داد و از حمام بیرون رفت.

بک از داخل وان بیرون اومد و حوله رو دور کمرش پیچوند.

قبل از بیرون رفتم پانسمان زخم چشمش رو دوباره چسبوند و با بانداژ ثابتش کرد.

رو به روی پنجره نشسته بودن و صبحانه میخوردن.

کای هرزگاهی نیم نگاهی به صورت تهی از رنگ و احساس بک مینداخت و لبخندی کمرنگ میزد.

مشغول نوشیدن قهوه بود که سر صحبت رو باز کرد.

-جنازه کیم سوکجین رو پری روز توی خونه اش درحالی که نصف صورتش بخاطر برخورد گلوله از هم پاشیده بود پیدا کردن.

پلیس از خواهر کوچیکترش که همون روز توی کلیسا پیداش کردن بازجویی کرده ولی بخاطر شوکی که بهش وارد شده فراموشی موقتی گرفته و چیزی یادش نمیاد.

ممکنه دلیل قتل جین یک مشکل شخصی باشه ولی نمیخوام سر تو ریسککنم،پس مواظب باش.

بک بدون نشون دادن هیچ واکنشی به مالیدن کره روی نون ادامه داد.

کای لبخندی زد و به منظره بیرون پنجره خیره شد.

-برو سراغ مین یونگی،به اسم شوگا میشناسنش،آدرس کلابی که پاتوقشه رو بهت میدم.

لیوان قهوه رو روی میز گذاشت و صورتش رو به سمت بک برگردوند.

-میخوام دردناک بکشیش،تمام خونش رو از بدنش بیرون بکش و سرش رو برام بیار.میخوام همه بفهمن عاقبت خیانت به من چیه.

آخرین دکمه پیرهن رو بست و قبل از خارج شدن از هتل به سمت اتاق پزشک رفت.

توی آسانسور جملات کای رو توی ذهنش مرور میکرد،شوگا،خون،سر،یک مرگ دردناک...

وارد اتاق پزشک شد و بدون هیچ حرفی روی صندلی رو به روی دکتر بود نشست.

لرزش دست ها و عرق سردی که روی پیشانی دکتر نشسته بود از چشم بک دور نموند.

+قوی ترین ماده بیهوشی که اینجا هست رو بهم بده.

از نفس سنگین بک مشخص بود که چیزی آزارش میده و حالش خوب نیست،با اینحال دکتر بدون پرسیدن هیچ سوالی از داخل طبقه دارو ها شیشه کلروفرم رو برداشت و جلوی بک گذاشت.

با خروج بک از اتاق فضای سنگین و خفه کننده داخل این چهاردیوازی هم ازبین رفت.

هوا بارونی و سرد،بک بخار بازدمش رو به بیرون فرستاد و چتر رو باز کرد.

تا کلاب مسیر زیادی بود،احتمالا دو و نیم تا سه ساعت پیاده روی.

با این حال بک عجله ای برای سریع رسیدن نداشت،آهسته قدم برمیداشت و عطر باران رو به سینه اش میکشید.

ساعت حدودا هفت بعد از ظهر بود،رو به روی کلاب ایستاد و قبل از واردشدن چترش رو بست.

هزینه عضویت و ورودی به کلاب رو با کارت بانکی کای پرداخت کرد.

دو لیوان اسکاچ سفارش داد و منتظر شد.

گوشه کلاب روی مبل چرم قرمز زنگ لم داده بود و محتوای لیوانش رو مزه مزه میکرد،نگاهش اما قفل پسری بود که شیشه ودکا رو روی سینه دخترا خالی میکرد و بعد با زبون تمام قطرات رو جمع میکرد.

زیادی جوون بنظر میرسید،خام و احمق.

بک بازهم منتظر شد،بدون هیچ صحبتی فقط از دور نظاره گر بود.

ساعت یک بامداد، کلاب مملو شده بود از دختران و پسرای مستی که برای یک سکس چیپ و ارگاسم بی کیفیت پشت درب توالت ها صف بسته بودن.

بک از روی مبل بلند،از سمت تاریک دََنس فلور به شوگا نزدیک شد.

جو زیادی متراکم بود و بدن هایی زیادی بهم مالیده میشدن،بک شیشه کلروفرم رو توی لیوان شوگا خالی کرد و پشت سرش ایستاد.

یک جرعه کوچیک ازون مایع کافی بود تا کمتر از سه ثانیه کاملا بیهوش بشه.

بک با یک حرکت شوگا رو روی کولش انداخت و به بهانه اینکه یک نفر اینجا حالش بده سریع و بدون جلب توجه از کلاب خارج شد.

به سمت پشت ساختمان کلاب رفت و شوگا رو روی زمین گذاشت.

فرصت زیادی نداشت و باید قبل از پیدا شدن رفیق های شوگا کار رو تموم میکرد.

چاقو کوچکی که توی جورابش گذاشته بود رو دراورد.

شوگارو دمر خوابوند و کنار گوشش زمزمه کرد.

+در آرامش بخواب.

از موهای شوگا گرفت و سرش رو به عقب کشید،نگاهی به گردن سفیدش انداخت،نفسی عمیق کشید و چاقو رو روی شاه رگ ها گذاشت.

تیغه تیز چاقو رو به گردن شوگا فشار داد،خون فوران کرد،بعد از دو دقیقه دست و پا زدن و جون دادن،آخرین قطرات خون گرم هم از رگ هاش خارج شد.

 بک بقیه عضلات و رگ های گردن رو قطع کرد و در آخر استخون ستونفقرات رو شکست.

سر شوگا رو کاملا از بدنش جدا کرد.

همونجا روی جسد بدون سر شوگا نشست و دست های خونش رو با لباس های مارک اون پاک کرد.

گوشی رو بیرون اورد و با کای تماس گرفت.

+پشت ساختمان کلاب منتظرم.

-یک دقیقه و بیست ثانیه.

بک از روی جسد شوگا بلند شد،سر قطع شده رو برداشت و زیر پالتو پنهانش کرد،به سمت خیابون رفت و سوار ماشین کای شد.

فرمون رو توی مشتش میفشرد،تمام ذوق و هیجان و شادی که توی وجودش فوران کرده بود رو با یک لبخند ساده نشون میداد.

هرچند ثانیه یک بار چشم از خیابون میگرفت و به سر قطع شده شوگا که جلوی پای بک افتاده بود نگاه میکرد.

احساساتش رو کنترل کرد و با لحنی خنثی از بک پرسید:

-اتفاق خاصی نیوفتاد؟همه خوب پیش رفت؟

بک پاش رو روی سر شوگا گذاشت و به لکه های خونی که روی آستین پیرهنش خشک شده بودن خیره شد.

+آ..

تلاش های کای برای پنهان کردن لبخندش اینبار ناکام موند،آهسته خندید و سرش رو به نشونه تایید تکون داد.

بامداد بود و خیابان های سئول خالی از مردم.

کای چند دقیقه ای میشد که زیر پل بامپو،رو به روی رودخانه پارک کرده و مشغول کشیدن سیگار بود؛بک اما همچنان به لکه های خونی نگاه میکرد.

کای که به موج های کوچک روی آب رودخانه خیره بود بدون برگردوندن نگاهش اشاره ای به سر شوگا کرد.

-قرار نیست با این به هتل برگردیم،ی جوری از شرش خلاص شو.

چند ثانیه بیشتر از پایان جمله کای نگذشته بود که بک به موهای سر شوگا چنگ زد و از ماشین پیاده شد.

چند قدم جلو رفت و سر قطع شده رو مثل یک توپ بادی به داخل رودخانه شوت کرد؛دوباره به داخل ماشین برگشت و به لکه های خونی خیره شد.

کای ابرویی بالا انداخت و تمام حرف هایی که دوست داشت به زبان بیاره رو توی یک پوزخند پیروزمندانه خلاصه کرد.

آخرین کام رو از سیگارش گرفت و ماشین رو روشن کرد.

تا رسیدن به هتل کای به آسفالت خیس خیابون خیره بود و بک به لکه های خونی.

بعد از رسیدن بدون هیچ حرف اضافه ای بک به سمت اتاقش رفت.

توی آسانسور سعی در پنهان کردن لکه ها داشت تا باعث جلب توجه مردم نشه.

حتی توی راهرویی که به اتاقش ختم میشد هم سرش رو پایین انداخت و با قدم هایی بلند به سمت درب رفت.

بعد از ورود به اتاق بدون مکث به سمت سرویس بهداشتی رفت و رو به روی آینه ایستاد.

نفس نفس میزد،چشم هاش کاسه خون شده بودن و گلو از شدت خشکی میسوخت.

از داخل کمد کوچکی که پشت آینه تعبیه شده بود بسته تیغ رو بیرون آورد.

به صورتش آب زد و عرق های سرد رو از روی پوستش پاک کرد.

به تیغی که توی دست های لرزونش محکم گرفته بود نگاهی انداخت.

دستش رو بالا اورد و تیغ رو زیر چانه،روی گردن گذاشت،نیاز به فشار زیاد نبود،خون به سرعت فوران کرد،پوست برش خورد و بافت گوشت از هم گسسته شد.

تیغ رو پایین تر کشید،به اندازه سه بند انگشت خطی عمیق روی گردنش انداخت.

به خونی که لباسش رو سرخ کرده بود نیم نگاهی انداخت.

از سرویس بهداشتی خارج شد و به سمت بطری ودکا اسکاچ که روی میز،کنار تختش قرار داشت رفت؛دربش رو باز کرد و قطرات تیز و وحشی ودکا رو روی گردنش ریخت،زخم رو سوزوند و اجازه داد درد و سوزش تمام تنش رو احاطه کنه.

توی همون حالت بود که درب اتاق باز شد.

نیازی به نگاه کردن نبود،تنها نفری که بدون اجازه و مثل گاو وارد میشد صاحب این هتل،کای بود.

از سکوت سنگینی که کرده بود میشد فهمید جا خورده و انتظار دیدن بک با یک زخم بزرگ روی گردنش رو نداشت.

چند لحظه سکوت و بعد انفجار صدایی بلند و هجوم به سمت بک.

یقه خونی رو توی دستش گرفت و نگاهی دقیق به زخم انداخت.

مشخص بود قصد خودکشی نداشته وگرنه نیازی به این همه مقدمه چی نبود و میتونست با زدن شاهرگ گردنش بدون درد و زجر زیاد بمیره.

زخم رو چک کرد و وقتی اثر قطرات ودکا رو روی گردنش دید نفسی راحت کشید.

بطری ودکا رو از توی دست بک گرفت و به سمت مبل کنار پنجره رفت. سرش رو به پشتی مبل تکیه داد و نفسی عمیق کشید.

به پاش ضربه ای آهسته زد و به بک اشاره کرد تا روی اون بشینه.

بک اما جلوتر اومد و رو به روی کای روی مبل تک نفره نشست.

نگاهش گستاخ بود و مستقیما به تخم چشم های کای خیره شده بود.

کای اول با تعجب و کمی بعد با اخمی تهدید کننده جواب نگاه های خیره بک رو داد.

-دوست ندارم به اموال من آسیب بزنی.

بدون هیچ واکنشی بک همچنان خیره به کای بود،حتی پلک هم نمیزد.

-چشمت رو نشنیدم.حرفم مفهوم بود برات؟

بک بدون هیچ تغییری در روند نگاه های وحشیش زیر لب (آ) رو زمزمه کرد.

کای آخرین قطرات باقی مونده در بطری ودکا رو سر کشید و برای چند لحظه چشم هاش رو بست تا طعم این مایع بهشتی رو به تک تک سلول هاش هدیه بده.

-این مدل زندگی منو درنده کرده،بدون رحم و بخشش. اما خب،هنوزم انسانم نه؟شاید گاهی،برای فرد خاصی بتونم بخشنده بشم.

مثلا اگه یکی دیگه بجای تو بود چشم هاش رو با سرب داغ میسوزوندم.

اما،تو فرق داری،میخوام ببخشمت،چون برام خاصی،فقط میخوام به ناله کردنت وقتی که زیرم داری به فاک میری بسنده کنم.

از روی مبل بلند شد و به سمت بک رفت،موهای بک روی توی مشتش گرفت و به سمت تخت کشید.

لبخند میزد و از تاثیر نرم و آهسته ودکا که توی خونش جریان داشت لذت میبرد.

مشغول سوت زدن بود که ناگهان دردی شدید رو توی بازوش احساس کرد.

نگاهش به عقب برگشت.

دستی که به موهای بک چنگ زده بود در ثانیه ای کوتاه کاملا کبود شده،احتمالا استخونش از چندتا شکسته بود.

هضم این درد وحشتناک سخت بود و حتی فرصت برای نشون دادن واکنش درست نداشت.

روی تخت افتاد و دستش رو محکم بغل کرد،فریاد میکشد و از شدت درد توی خودش میلولید.

بک رو کای خیمه زد و دستش رو روی دهن کای گذاشت.

+ادعای میکنی یک گرگ درنده ای،ولی درجریان نیستی برای من یک سگ ولگرد بیشتر به حساب نمیای.

بک دستش رو پایین برد و زیپ شلوار کای رو باز کرد.

شورت و شلوار رو با یک حرکت پایین کشید.

دوباره خیمه زد و به مردمک های لرزان چشم های کای نگاه کرد.

دستش آهسته پیش روی میکرد و سوراخ کای رو با لطافت نوازش میکرد.

+اگه قرار باشه امشب یک نفر زیر یکی دیگه ناله کنه،اون تویی،در حالی دیک من این سوراخ تنگ رو حسابی گشاد کرده.

انگشتش رو تا انتها وارد سوراخ کای کرد.

سرش رو پایین اورد و از زیر چانه تا روی پلک کای رو لیس زد.

انگشت دوم رو اضاف کرد.

بدن کای که از شدت درد و فشاری که بهش وارد شده سفت شده بود رو آهسته نوازش میکرد و روی گردنش مارک هایی پررنگ به جا میذاشت.

دستش اما همچنان درحال پیشروی بود،انگشت سوم رو میخواست اضافه کنه که مشتی محکم به صورتش برخورد کرد.

کای سعی در بالا کشیدن خودش داشت،اما با یک دست شکسته و انرژی بدنی که به سرعت رو به تحلیل بود امکان پیروزی مقابل این هیولا رو نداشت.

بک به موهای کای چنگ زد و اون رو دمر دراز کرد.

هربار که احساس میکرد کای قصد مقابله داره با فشار دادن شکستگی استخون دستش اون رو وادار به تسلیم شدن میکرد.

انگشت سوم رو اضاف کرد،سرعت دستش بالا بود و وحشیانه دیواره های درونی کای رو لمس میکرد.

لاله گوش کای رو بین دندون هاش فشرد و آروم زمزمه کرد.

+داخلت خیلی لطیف و داغه ارباب.

آخرین ضرباتی که با چهار انگشت داخل کای فرو برد به خون ریزی مقعدی ختم شد.

وقتی به خودش اومد کای بیهوش شده بود.

از روی تخت بلند شد و به داخل سرویس بهداشتی رفت دستش هاش رو شست،لباسش رو عوض کرد و روی مبل نشست،قبل از روشن کردن سیگارش با خدمه هتل تماس گرفت و ازشون خواست تا اتاق رو تمیز کنن.

مشغول کشیدن سیگار شد و اهمیتی به سروصدا ها و نگاه های بهت زده خدمتکاران وقتی که کای رو بیهوش در اون حالت رقت انگیز،دیدن نداد.

Continue Reading

You'll Also Like

1.3M 50.3K 54
Being a single dad is difficult. Being a Formula 1 driver is also tricky. Charles Leclerc is living both situations and it's hard, especially since h...
2.7K 53 10
Riven was the hidden triplet that no one in Scotts pack knew about She befriended all of them just to stab them all in the back I do not own teenwol...
92.1K 2K 19
In which Jungkook and Yuju used to be married. It was forced also known as an arranged marriage. Jungkook didn't want it but Yuju did. Yuju's dad has...
2.3M 120K 65
↳ ❝ [ INSANITY ] ❞ ━ yandere alastor x fem! reader ┕ 𝐈𝐧 𝐰𝐡𝐢𝐜𝐡, (y/n) dies and for some strange reason, reincarnates as a ...