KATANA (SEASON1)

By UltraFiction

7.9K 1.2K 177

Name: KATANA Couple: #Chanbaek #OtherExoCouples Genre: #NC+21 #Smut #BDSM #DARK writer: #Baran & Aslan Tease... More

Chapter 01
Chapter 02
Chapter 03
Chapter 04
Chapter 05
Chapter 06
Chapter 07
Chapter 08
Chapter 09
Chapter 10
Chapter 11
Chapter 12
Chapter 13
Chapter 14
Chapter 15
Chapter 16
Chapter 17
Chapter 18
Chapter 20
Chapter 21
Chapter 22
Chapter 23
Chapter 24

Chapter 19

240 41 13
By UltraFiction

ده دقیقه ای میشد مشغول بازی کردن با آخرین تکه کلم بروکلی ته بشقابش بود،کمی به سمت راست،بالا،چپ،پایین و دوباره تکرار
_به چی فکر میکنی؟  

با شنیدن صدای کای ریتم حرکت کلم بروکلی بهم خورد،چنگال رو داخل ساقه اش فرو کرد و توی دهنش گذاشت

+به همه چیز،به هیچی

جوابی که داد گنگ بود،مثل افکارش،احساساتش،گذشته ای که پشت سر گذاشت و آینده ای که باید میساخت

کای سرش رو به نشونه تایید تکون داد و شراب گیلاسی که توی جامش بود رو کمی مزه مزه کرد

بک هم متقابلا جام رو برداشت و به انعکاس تصویر خودش توی اون مایع سرخ رنگ خیره شد

+هیچ چیز عوض نشد،ذات  و ریشه همونی که همیشه بود باقی موند کای به چشم های بک خیره و در سکوت منتظر شنیدن ادامه حرف هاش شد  +شاید مثل یک الهه باهام رفتار کنی ولی درنهایت هیچ فرقی با اون هیولا نداری،همتون به دنبال یک سگ دست اموز خوب میگردین،یک قاتل حرفه ای و مطیع

کای از پشت میز ناهار خوری بلند شد و به بک اشاره کرد که دنبالش بیاد

  

وارد اتاق کارش شد و مستقیم به سمت میزی که رو به روی درب ورودی قرار داشت رفت

از روی میز یک پوشه مشکی رنگ برداشت و به سمت بک برگشت

_بخونش

پوشه رو به دست بک داد و به صندلی که پشت میز قرار داشت برگشت مشغول روشن کردن سیگار شد،هرزگاهی زیر چشمی نگاهی به بک که مشغول چک کردن کاغذ های داخل پوشه بود مینداخت

وقتی چهره سوالی و متعجب بک رو دید خودش شروع به توضیح دادن کرد
_قبل از هرچیز میخوام اینو بدونی که سری مسابقات سیزده برای همیشه با مرگ چان از بین رفت،پس نیاز نیست نگران این موضوع باشی

بک سعی داشت همچنان خودش رو مشغول خوندن نوشته های رو کاغذ نشون بده ولی افکارش جای دیگه ای سیر میکرد،جایی نزدیک به چان و قلبی که توی سینه اش همچنان درحال تپش بود

_سه تا از برگه های داخل پوشه شامل یک سری اطلاعات درباره فردی میشه که فکر کنم به خوبی بشناسیشون  

بک دستی رو چشم هاش کشید و سعی کرد حواسش رو روی نوشته ها و حرف های کای متمرکز کنه

_اقای جون سوکهو،افسر درجه دو پلیس و همکارت که نزدیک حدودا دو سال باهم روی پرونده های مختلف کار کردید

بک چشم هاش رو بست،نمیخواست دیگه چیزی بشنوه،ادامه حرف هاش رو به راحتی میشد حدس زد

ناخودآگاه تمام روزهایی که با سوکهو گذرونده بود براش مثل یک فیلم کوتاه پخش شد؛چهره اش،صداش،نحوه لباس پوشیدنش و عشق بی اندازه ای که نسبت به همسرش داشت

مرور خاطرات اون مرد فقط برای لحظه ای گذرا بود،وقتی درد و عذابی که توی این جهنم تحمل کرده بود رو به خاطر اورد هیچ احساسی بجز خشم و کینه براش باقی نموند

_ادرس محل زندگیش داخل همون برگه ها نوشته شده،هروقت که دوست داشتی میتونی بری اونجا،اگه به چیزی هم نیاز داشتی فقط کافیه که بهم بگی

سکوت بک رو که دید از روی صندلی بلند شد و به سمتش رفت

برگه هایی که توی دستش میفشرد رو گرفت و دوباره داخل پوشه گذاشت

_بقیه برگه ها رو توی یک فرصت دیگه مطالعه میکنیم

همین کفایت میکرد،همین که کای درک میکرد الان فرصت مناسبی برای ادامه دادن صحبت نیست کفایت میکرد

با صدایی آهسته تشکر کرد و از اتاق بیرون رفت

خیانت زخمی چرکی و دردناکی بود که به مرور آدم رو از پا درمیاورد،این چیزی بود که در طول این مدت فهمید،ثمره ای بیهوده و بی ارزش از یک زندگی حیوانی

+مهم نیست که چقدر بهم نزدیک بودیم،اصلا اگه رفاقتی شکل گرفت یادشمنی ایجاد شد،اصلا مهم نیست

بک وارد اتاق خودش شد و درب رو آهسته پشت سرش بست

+مهم نیست که چه خاطرات مشترکی داریم،مهم نیست که از من خوشت میاد و یا متنفری

گلدون سفالی که روی میز بود کنار دستش بود رو برداشت و به دیواری که رو به روش قرار داشت کوبید

اینبار فریاد زد،از روی خشم،از روی عصبانیت،از روی دردی که کشید،از روی خون های بی گناهی که ریخت

+تو حق نداشتی چنین کاری باهام بکنی هوسوک و

اینبار صندلی و میز عسلی و آینه قدی بودن که به نوبت به دیوار کوبیدهمیشدن

+تو حق نداشتی حروم زاده،حق نداشتی چنین کاری باهام بکنی

قطرات اشک و خون روی آینه هزار تکه شده سقوط میکرد، یکی از چشم ها و دیگری از زخم عمیقی که روی دستش ایجاد شده بود

به سمت تخت رفت و خودش رو روی اون پرت کرد پتو رو دورش پیچید و بالشت رو روی صورتش گذاشت اینبار نالید،آهسته و دردناک +حق نداشتی،تو حق نداشتی

دستش رو سینه اش گذاشت و مشت خونین رو فشرد +من درد کشیدم،تو حق نداشتی

  

زیاد طول نکشید که نفس ها آروم و قطرات اشک خشک شدن

چشم که باز کرد همچنان روی تخت دراز کشیده بود،هنوز هم اطراف روکمی تار میدید،تنش خشک شده بود و زخمی که روی دستش بود به شدت میسوخت

دوباره چشم هاش رو بست اما با برخورد جسمی گرم با پاهاش سریع از جا پرید و خودش رو روی تخت بالا کشید

به جسمی که زیر پتو درحال وول خوردن بود خیره شد

دستش رو آهسته به سمت پتو دراز کرد و اونو به سمت خودش کشید

نفسش برای لحظه ای کوتاه رفت،عضلات منقبض شدن و قدرت واکنشسریع رو ازش گرفتن

با چشم هایی ترسیده و متعجب به مردی که روی تخت رو به روش نشسته بود نگاه میکرد

به سختی اسمش رو زمزمه کرد .

+چان  

دست ها شروع به لرزیدن کردن،احساس داغی و سوزش شمشیری که پشتش هک شده بود آزار دهنده بود .

  

باید بلند میشد،باید دور میشد ازین مرد،باید میرفت پیش کای،باید بهشمیگفت که این حرومزاده هنوزم زندس،باید،باید  

با برخورد دست چان به سینه بک تمام باید ها و نباید ها ناپدید شدن،نور اتاق محو و همه جا تاریک شد،بجز چشم هایی چان که میدرخشیدن هیچ چیز قابل رویت نبود

دست چان آهسته از روی سینه به پایین کشیده شد،عضلات منقبض شده شکم رو نوازش کرد و از روی شلوار دستش روی آلت بک کشید

بدون مقدمه زیپ رو پایین کشید و دیک بک رو توی دهنش گذاشت داغ بود،نرم و لذتبخش

بک به موهای چان چنگ زد،قصد داشت که اونو از خودش دور کنه ولی برعکس بیشتر سرش رو به جلو فشرد،آلتش رو کاملا توی دهن چان فرو کرد انگار که زمان محدود بود،ثانیه ها به سرعت سپری میشدن

چان، بک رو کاملا روی تخت دراز کرد و شلوارش رو دراورد،روی شکم بک نشست و مشغول بوسیدن گردن و ترقوه ها شد

بک مست این لمس شدن و بوسه های داغ بود که با شنیدن ناله های چان چشم هاش رو باز کرد

چان دیک بک رو روی سوراخی تنظیم کرد و آهسته روش نشست تنگ بود،دیواره های لطیف و نرمش مدام دور دیک بک منقبض میشدن آهی که از بین لب های بک خارج شد کاملا لاارادی بود

کمرم چان گرفت و ثابت نگهش داشت،خودش با شدت مشغول تلمبه زدن شد صدای ناله و آه هایی که سر لذت توی اتاق میپیچد به اوج رسید ضربه های آخر رو محکم داخل چان فرو  و خودش رو خالی کرد

به چهره خوشحال و راضی چان خیره شد،به صورتی عرق کرده و گونه هایی سرخ که میدرخشیدن

چان خم شد تا لب های بک رو ببوسه اما در ثانیه ای کوتاه همه چیز محو شد،گرمای تن و بوسه و لذت،انگار که از اول هم هیچکدوم اتفاق نیوفتاده بودن

با برخورد جسمی سرد با پیشونیش چشم هاش رو باز کرد کای بود

_بیداری شدی؟ تکون نخور فعلا،دستت رو بدجور بریده بودی،کلی خون از دست دادی،فعلا هنوزم بدنت ضعف داره

دستمالی که روی پیشونی بک رو برداشت و دوباره داخل کاسه آب خیسش کرد

_فکر کنم داشتی کابوس میدیدی،توی خواب خیلی آه و ناله میکردی دستمال رو مجددا روی پیشونی بک گذاشت
_البته عادیه،بخاطر تب بالایی بود که داشتی

بک چشم هاش رو بست،قبل ازاینکه دوباره به خواب فرو بره باید این حرف رو به کای میگفت +میخوام برم

کای سرش رو نزدیک صورت بک اورد تا بهتر صداش رو بشنوه

+میخوام برم پیشش،میخوام بکشمش،باید بکشمش  کای پوزخندی  زد و با پشت دست صورت بک رو نوازش کرد _خوبه،بیا همین کارو کنیم

Continue Reading

You'll Also Like

833 92 15
OPEN ❎ HIATUS ❎ CLOSED ✅ May 19, 2023 - September 8, 2023 #1 Critique🏅 #7 Book Reviews🏅 #8 Feedback🏅 #21 Community🏅 Looking for feedback on your...
6.6K 86 9
idk i was bored (the guy on the cover wasnt in boys planet but he fine🙈)
829K 50.7K 115
Kira Kokoa was a completely normal girl... At least that's what she wants you to believe. A brilliant mind-reader that's been masquerading as quirkle...
549K 19.8K 95
The story is about the little girl who has 7 older brothers, honestly, 7 overprotective brothers!! It's a series by the way!!! 😂💜 my first fanfic...