Despite the scars [L.S]

By sepi1919

7.2K 1.1K 1.8K

(on going...) "فکر نمیکردم پدر با هرزه های ارزون خودش رو مشغول کنه" لویی مست و سرخوش قهقه زد. دختر توی بغلش چ... More

Hi
Part 1
Cast
Part 2
Part 3
Part 5
Part 6
Part 7
Part 8
Part 9
Part 10
Part 11
Part 12
Part 13

Part 4

378 76 251
By sepi1919

های لاولیز
چطورین؟
من اومدم با قسمت جدید و شخصیت جدید

فقط میخوام قیافتون بعداز این قسمت رو ببینم:)

کامنت و ووت یادتون نره

.
.
.

7سال بعد

دختر جیغ زد"هرییییی..."

بلافاصله بعد از جیغ دختر، هری نیشخندی زد و خودش رو از توی دختر بیرون کشید.

کنار دختر دراز کشید. دختر وقتی نفس هاش منظم شد، آروم به سمت هری چرخید و بوسه های ریزش رو روی سینه ی هری به جا گذاشت.

هری ولی بی خیال ساق دستش رو روی چشماش گذاشته بود. نمیدونست الان بعداز سکس با یه دختر باید چه حسی داشته باشه. اون حتی بعداز این همه سال اسم هیچ کدوم از همخواب هاش رو نمیدونست. تنها چیزی که میدونست این بود که اون مرد بهش گفته باید با دخترای مختلف بخوابه، همین.

صدای گوشیش بلند شد. بی توجه به دختر بلند شد و گوشیش رو از روی زمین برداشت.

با دیدن اسم روی گوشی خندید، کی میتونست باشه غیراز نیل هریس جذابش؟

" کجایی؟"

هری تک خنده ی بلندی کرد و گفت
"منم از شنیدن صدات خوشحالم عزیزم"

نایل حرصی چشماش رو چرخوند
" پدر برگشته."

هری دیگه لبخند نزد. نایل تماس رو قطع کرده بود ولی هری هنوزم تلفن رو روی گوشش نگه داشته بود.

دختر که خشک شدن هری رو دید، دوباره نزدیکش شد و بوسه ای روی شونه ی هری گذاشت.

"کی بود؟چی گفت؟"

هری یخ زده خندید و لبای دختر رو محکم بوسید.

" پدر برگشته... شوهرم برگشته"

دختر که هنوزم یکم گیج اورگاسمش بود و از پیش قدم شدن هری خوشش اومده بود، حتی متوجه نشد منظور هری چیه و فقط با خوشحالی همراهیش کرد.

هری دختر رو از خودش جدا کرد و با لحن اغوا کننده ای گفت
"یه دور دیگه؟"

بعد چشمکی زد و منتظر جواب نموند و دوباره روی دختر رفت.

...

"زین اون قراره همسر من باشه نه تو، فقط بس کن"

لویی همونطور که با قدم های بلند به سمت سالن تمرین میرفت، غر زد.

زین چشماش رو چرخوند و فاکی نشون لویی داد و از اونجایی که لویی پشتش به زین بود و فاکش رو ندید زین تونست زنده بمونه.

"منم غیر این نگفتم، فقط دلم براش تنگ شده. دفعه ی پیش نذاشتی برگردم ببینمش، الان بیشتراز 10ماهه که هریم رو ندیدم . "

لویی خسته از کارای زین دیگه به این اشاره نکرد که هری مال اون نیست و فقط با حرص در سنگین سالن رو محکم باز کرد.

وقتی در باز شد، جفتشون مات شده به صحنه ی روبه روشون نگاه کردن و دهنشون باز موند.

با اینکه اولین بارشون نبود ولی هربار که هری رو توی این وضعیت میدیدن جفتشون میخ هری میشدن.

افراد هری دور رینگ ایستاده بودن و هری با تاپ و شلوارک مشکی و موهایی که بالای سرش گوجه کرده بود، توی رینگ به جک مشت میزد و جک بیچاره حتی فرصت دفاع از خودش نداشت.

اوایل اینقدر ضعیف بود که میترسید مستقیم به جک نگاه کنه و حالا جک شده بود کیسه بوکس هری.

با صدای بتی که به لویی سلام داد، هری دست از کتک زدن برداشت و با ذوق یه دستش رو به سیم دور رینگ گرفت و با یه حرکت از توی رینگ بیرون اومد.

با قدمای بلند سمت لویی رفت و توی راه تاپ خیس از عرقش رو دراورد و روی زمین انداخت.

زین با دیدن بدن ورزیده ی هری که حاصل چندسال ورزش سخت بود، آب دهنش رو قورت داد.

هری بالاخره به لویی مات شده رسید و توی یه حرکت خودش رو توی بغل پدر انداخت.

"خوش اومدین پدر."

لویی هم متقابلا محکم بغلش کرد. با اینکه بدنش خیس بود ولی لویی دست از لمسش برنداشت و سعی کرد کمی از دلتنگی چند ماهش رو رفع کنه.

هری همونطور که توی بغل لویی بود، چشماش رو باز کرد و زین رو دید که خیره و با دلتنگی نگاهش میکنه.

خندید و دستش رو سمت زین دراز کرد و زین مثل تشنه ای که به آب رسیده باشه، دست هری رو گرفت و یکم لویی رو کنار زد تا بتونه هری رو بغل کنه.

لویی ناله ی ناراضی ای کرد ولی گذاشت زین هم به بغلشون بپیونده.

"میدونی چقد دلم برات تنگ شده بود فرفری؟ موهاتو باز کن هری."

زین با خواهش گفت و زبونش رو به دندون گرفت. لویی فقط دندوناشو روی هم محکم سایید.

هری بلند خندید و کش موهاش رو باز کرد.

لویی کلافه کتش رو دراورد و روی تن هری انداخت و حوله ای که بتی نگه داشته بود رو روی سرش.

زین نیشخند زد و هری آروم خندید. لویی دست هری رو گرفت گفت
" سرما میخوری دارلینگ... یه حموم داغ خوبه؟ بعداز5 ماه؟"

هری بلافاصله موافقت کرد و همراه لویی شد. قبل از اینکه کامل از در سالن بیرون برن، برگشت و بوسه ای کنار لب زین گذاشت و بعد خارج شدن.

افراد هری همراهش بیرون رفتن و افراد زین بلافاصله وارد سالن شدن.

زین همونطور که نیشخندش رو حفظ کرده بود به یکی از افرادش اشاره کرد وارد رینگ بشه.

مرد که میدونست زین الان چه مود گهی داره ترجیح داد با اون آدمکش وارد رینگ نشه.

زین که تعلل مرد رو دید با چهره‌ای خنثی گفت
"توی رینگ نمیتونم بکشمت، ولی بیرون رینگ دیگه قانونی ندارم. حالا انتخاب با خودته"

مرد با چشمای گشاد شده، سریع کتش رو از تنش درآورد و وارد رینگ شد. به هرحال خورد شدن استخواناش بهتر از مردن بود .

زین با رضایت خندید و اولین مشت رو توی صورت مرد زد.

...

لویی همونطور که در اتاق خودش رو باز میکرد اول گذاشت هری وارد بشه و بعد در رو بست.

هری کت لویی و حوله رو روی زمین انداخت و جلوتر وارد حمام بزرگ لویی شد.

توی یه حرکت شورت بوکس و باکسرش رو درآورد و منتظر ایستاد تا وان پرشه.

لویی هم بدون لباس وارد حمام شد و داخل وان رفت.

دست هری رو گرفت و گذاشت هری جلوش بشینه.

اسفنج حمام هری رو برداشت و یکم روش شاورژل ریخت و آروم شروع به شستن کمر هری کرد.

هری چشماش رو بسته بود و خودش رو توی بغل لویی ریلکس رها کرده بود.

یکم گذشت و هری حس کرد دست لویی داره از شکمش رد میشه و به سمت دیکش میره.

چشماش باز شدن ولی نتونست واکنشی نشون بده.

لویی دیک هری رو گرفت و زیر گوش هری آروم گفت
"دیگه تحریکت نمیکنم فادر اچ؟"

هری نمیتونست حرکت بکنه، کمتراز 2ساعت پیش چندبار پشت هم اومده بود و شک داشت الانم باز بتونه.

لویی همونطور که یه دستش مشغول دیک هری بود، با دست دیگش موهای هری رو شست.

اینکه هری مثل همیشه تحریک نمیشد داشت عصبیش میکرد.

دوش رو روی بدن هری گرفت و همه ی کف هارو پاک کرد. هری ایستاد و لویی سرش رو پایین گرفت.

"بعداز 5ماه، واقعا هری؟"

هری برگشت سمتش و دستاش رو دور گردن لویی انداخت.

"من فقط دوران پر فشاری رو دارم میگذرونم لو. یکم بهم حق بده. آموزشام دارن تموم میشن و مثل جهنم سخت تراز همیشن."

بعد بوسه ای رو شروع کرد تا بحث رو تموم کنه. لویی با اشتیاق همراهیش کرد.

جفتشون توی بوسه غرق شده بودن. هری حس می کرد توی هوا معلقه و ذهنش توی خلسه فرو رفته.

لویی یهو کنار کشید و با خنده گفت
" سلام پدر اچ"

هری با بدخلقی چشماش رو باز کرد. از اینکه لویی یهو رهاش کرد، سرش تیر کشید.

چشماش رو باز کرد و با اخم به چیزی که لویی نگاه میکرد و میخندید نگاه کرد.

اون هارد شده بود.

با خواهش لب زد
"بهت احتیاج دارم."

لویی بوسه ای به لبش زد و مثل خودش زمزمه کرد
" نه عزیزم"

هری میخواست گریه کنه، 7ساله که لویی ردش میکنه و نمیزاره یه رابطه ی درست داشته باشن.

اینبار با درد زمزمه کرد
"7سال گذشته، من 20سالمه،تو گفتی وقتی20سالم شد."

لویی از وان بیرون اومد و حوله ای روی تن هری کشید و آروم بغلش کرد.

آروم بین صدای دوش و بخار آب زمزمه کرد
"چیزی نمونده عشق من"

هری اینبار یه قطره اشک از چشمش چکید. میدونست این دردی که این همه ساله میکشه، قرار نیست به این زودی تموم شه و بعداز ازدواج با لویی ممکنه بیشتر هم بشه.

لویی کمکش کرد لباس بپوشه و کنارش روی تخت دراز کشید و گذاشت پسرش توی بغلش آروم بگیره و بخوابه.

...

با صدای در لویی از خواب پرید. بتی پشت در بود.

"آقای زین برای عصرانه دعوتتون کردن."

لویی در رو بست. هری توی خودش جمع شده بود. میدونست هری توی این چندسال فقط وقتی لویی برمیگرده میتونه درست بخوابه.

هری با حس خالی شدن تخت چشماش سریع باز شدن. لویی داشت لباساش رو عوض میکرد.

"کجا میری؟"

لویی برگشت سمتش و همونطور که تی شرتش رو سرش میکشید گفت
"معشوقت برای عصرونه دعوتمون کرده. دیگه نتونسته دوریت رو تحمل کنه."

هری خندید و همه ی حسای بدش از بین رفتن.

از جاش بلند شد و عطری که همیشه پیش زین میرفت میزد رو برداشت و باهاش دوش گرفت.

لویی با تاسف سرش رو تکون داد و زودتر از در بیرون رفت.

توی سالن غذاخوری اصلی، زین میز بزرگ رو پراز غذا کرده بود و ده نفر رو آماده به خدمت نگه داشته بود که هری هرچیزی خواست توی ثانیه بهش بدن.

لویی با دیدن میز و تلاشای زین چشماش رو چرخوند و رفت سرجای همیشگیش که بالاترین قسمت میز بود، نشست.

زین صندلی همیشگی هری که سمت راست پدر بود رو براش بیرون کشید و هری با لبخند سرجاش نشست.

زین با حس کردن عطر هری، لبش رو گاز گرفت و کنارش نشست.

"مناسبت اینا چیه زی؟"

هری پرسید و گلس شراب قرمزش رو دست گرفت.

"آشپز گفت چندماهه درست غذا نخوردی"

لویی گلسش رو برداشت و همش رو یه نفس خورد مسخره و روبه هری گفت
"چون اون همیشه از همه ی خدمه میپرسه، هری غذامیخوره، هری درست میخوابه، هری خوبه، هری هری هری... "

هری لبخندی زد و از روی میز دست لویی رو گرفت.

"منم همیشه حال تورو از نایل میپرسم عزیزم. از اونجایی که تو و لویی هیچوقت نمیتونین در دسترس باشین"

لویی اول فکر کرد هری با اونه ولی بعد که وقتی جفتشون فهمدین منظور هری به زینه، قیافش پوکر شد. البته که هری حال زین رو میپرسه. معشوقه ی مو مشکیش.

زین بلند خندید و دست هری رو بوسید و گذاشت همه از شنیدن صدای بلند خندش تعجب کنن. ایرادی نداشت برای هری بخنده، به هرحال هری عشق عزیزش بود. میتونست گاهی بخاطر هری نیشخند نزنه و واقعی بخنده.

هنوز شروع به خوردن نکرده بودن که در باز شد و نایل وارد شد.

هری بلافاصله بلند شد و نایل رو بغل کرد. نایل هم متقابلا بغلش کرد و گذاشت پسر یکم احساس امنیت و خونه بودن بکنه.

لویی و زین ناراضی به اونا نگاه کردن.

نایل رو به روی هری نشست و با دیدن دست زین و لویی که یه جوری به هری وصل شده بودن، نیشخند زد.

"هنوز سورپرایزت رو ندیدن نه؟"

هری با بدجنسی به معنی نه سرش رو تکون داد و باعث شد زین و لویی گیج بهش نگاه کنن.

هری بلافاصله گفت
"هیچی نپرسین چون قرار نیست بهتون جواب بدم."

لویی و زین دهنای بازشون رو بستن ولی جفتشون داشتن میمردن تا بفهمن قضیه چیه.

اینکه نایل همیشه از همه چیز هری خبر داشت و میتونست هر ساعتی که میخواد با هری حرف بزنه، به اندازه ی کافی بد بود برای هردوشون.

ادامه ی غذا با لاس زدنای همیشگی زین و هری باهم دیگه گذشت و این وسط فقط لویی حرص میخورد و نایل نیشخند میزد.

بعداز غذا هری خواست دوباره با لویی تنها باشه که نایل نذاشت
"با من بیا کتابخونه"

هری سریع اطاعت کرد و دنبال نایل راه افتاد. وقتی زین و لویی تنها شدن و بقیه ی خدمه رو مرخص کردن، زین خودش رو توی بغل لویی انداخت.

"پدر"

زین نالید و گذاشت لویی موهاش رو نوازش کنه.

"میدونم منم نمیدونم چه خبره عزیزم."

زین ناراضی گفت
"چرا هری با من صمیمی تر نیست؟"

لویی همونطور که موهای پرکلاغی زین رو نوازش میکرد آه کشید
"شوهرمون به نایل بیشتر اعتماد داره چشم طلایی"

زین لباش آویزون شد. یکم دیگه توی اون وضعیت موندن تا زین از بغل لویی دراومد.

" میرم به نگهبانا سر بزنم پدر"

زین جدی گفت و صورتش دوباره مثل همیشه سخت شد.

لویی سر تکون داد و مرخصش کرد.

خودش هم باید میرفت به پدر زنگ میزد. دلش برای خواهر و مادرش تنگ شده بود. خواهرش باید برمیگشت.

...

محکم توی صورتش زد و عکس هارو توی سینش پرت کرد.

" این نتیجه ی اعتماد من به توعه؟"

هری فقط ساکت ایستاده بود. چیزی نداشت که بگه.

"اینا فقط معشوقه های 1ماه آخرتن. خدا میدونه توی این 7سال با چند نفر بودی."

هری چیزی نگفت و نگاهش رو روی زمین نگه داشت.

"بهتره بقیه ی عمرتم همینجوری دهنت بسته بمونه و دیگه کاری نکنی. یک ماه دیگه عروسیتونه احمق، اگه کسی یکی از این عکس هارو رو کنه، همین زین سرت رو وسط حیاط میبره. "

نایل با حرص گفت و روی صندلی نشست.

" ما قراره یه هفته بریم تا پدر کاراش رو جمع و جور کنه و بعدش برای همیشه برمیگرده توی قصر. وقتی برگردیم مقدمات عروسیتون رو درست میکنن و تو رسما میشی پدر اچ. حواست رو جمع کن پدر اچ، اگه بتی یا هرکس دیگه اینارو پیدا کنه یا بویی ببره، کارت تمومه. "

هری سرشو تکون داد. خودش همه ی اینارو میدونست.

" برو لیام رو بهشون معرفی کن"

هری بی حرف از کتابخونه خارج شد. نایل کلافه سیگاری روشن کرد و گذاشت روی لبش.

اون میدونست هری خیلی چیزارو مخفی میکنه و این کاراش دیلیل داره ولی هیچ ایده ای نداشت که چی توی سر هری میگذره.

...

لویی و زین داشتن از تمرین برمیگشتن و مقصد جفتشون اتاق هری بود.

وقتی به در رسیدن، زین خواست در رو باز کنه که صدایی از داخل اتاق اومد و باعث شد دستش روی دستگیره خشک بشه.

"اههههه لی بزارش برای بعد الان نمیتونم به اندازه کافی پرم کردی."

لویی چشماش گشاد شده بود و زین مات مونده بود.

"هری فقط یه بار عزیزم"

هیچکدوم جرعت باز کردن در رو نداشتن و نمیدونستن مردی که هری بهش گفت لی با اون صدای جذاب و کلفت کی میتونه باشه.

"باشه لی ولی یهویی انجامش نده"

لویی دیگه طاقت نیاورد و زین رو کنار زد و در رو باز کرد.

اسلحش رو درآورده بود تا اون لی یا هرچیزی که هست رو سوراخ سوراخ کنه ولی با دیدن روبه روش سریع اسلحش رو قبل از اینکه هری ببینه پشتش قایم کرد و چاقوی زین رو از دستش کشید بیرون.

" اتفاقی افتاده پدر؟"

هری گفت و با تعجب به لویی و زین که انگار برق گرفته بودشون نگاه کرد.

هری و مردی که بهش گفته بود لی روی صندلی نشسته بودن و 2تا لب تاب جلوشون باز بود و هری حتی عینک مطالعش به چشمش بود.

لویی من من کرد
"اوم... خب... چیکار میکردین؟"

هری عینکش رو برداشت و بلند شد.
"امروز توی سایت اعلام میکنن کیا برای مسابقه ی گروه بوکس دانشگاه انتخاب شدن. داشتیم با لیام اون رو میدیدیم"

زین خودش رو انداخت جلو با شک پرسید
"لیام کیه؟"

لیام هم بلند شد و جلوتر رفت و دستش رو دراز کرد.
" لیام پین هستم، همکلاسی هری توی دانشگاه."

زین با خشم توی چشمای لیام نگاه کرد و بهش دست نداد. لویی که دید زین رفته توی حالت تدافعی سریع با لیام دست داد.

" لویی تاملینسون نامزد هری. زین مالیک... اون دوست ماست"

لیام لبخندی به لویی زد و سرتکون داد. بدون هیچ توجهی به زین برگشت پیش هری.

" دیدی که انتخاب شدی، اینقدر کولی بازی نداشت."

هری با خجالت خندید و چیزی نگفت.

زین از خنده ی خجالتی هری برای یه غریبه ی زشت حرصی شد.

" فکر کنم بهتره ما بریم"

لویی گفت و دست زین رو کشید. لحظه ی آخر شنیدن که لیام گفت
"از آشنایی باهاتون خوش وقتم آقای تامیلینسون و... دوستشون"

زین خواشت برگرده و لیام رو بزنه که لویی دستش رو محکم گرفت و نذاشت بره.

"هری میکشتت زین."

زین چیزی نگفت و نفسش رو عصبی بیرون داد.

بعداز رفتن اونا هری نیشخند زد.
"زک افرون تیک خورد لی"

لیام هم نیشخند زد. نقشش شروع شده بود.

.
.
.

ول ول ول

هری چطوره؟

لویی عجیبه ،خیلی زیاد

نایل هم که پراز سورپرایزه و لیام

لیام هنوز اول راهه

خیلی دوست دارم بدونم چه ایده ای دارین که قراره چی بشه

لاو
سپی

Continue Reading

You'll Also Like

216K 4.5K 47
"You brush past me in the hallway And you don't think I can see ya, do ya? I've been watchin' you for ages And I spend my time tryin' not to feel it"...
1.1M 37.9K 63
𝐒𝐓𝐀𝐑𝐆𝐈𝐑𝐋 ──── ❝i just wanna see you shine, 'cause i know you are a stargirl!❞ 𝐈𝐍 𝐖𝐇𝐈𝐂𝐇 jude bellingham finally manages to shoot...
1.8M 60.5K 73
In which the reader from our universe gets added to the UA staff chat For reasons the humor will be the same in both dimensions Dark Humor- Read at...
1.1M 20.1K 44
What if Aaron Warner's sunshine daughter fell for Kenji Kishimoto's grumpy son? - This fanfic takes place almost 20 years after Believe me. Aaron and...