𝑰 𝒕𝒉𝒐𝒖𝒈𝒉𝒕 𝒕𝒉𝒂𝒕

By jun_melika

12.7K 2.4K 815

دارم سعی میکنم که فراموشت کنم ولی همزمان هنوزم منتظرم که بیای...🥀❤️‍🩹 More

💙معرفی💜
💙Part1💜
💜Part2💙
💙Part3💜
💜Part4💙
💙Part5💜
💜Part6💙
💙Part7💜
💜Part8💙
💙Part9💜
💜Part10💙
💜اطلاعیه💙
💜Part11.1💙
💙Part11.2💜
💜Part11.3💙
💙style💜
💜Part12💙
💙Part13💜
💙Part15💜
💜Part16💙
💙Part17💜
💜Part18💙
💙Part19💜
💜Part20💙
💙Part21💜
💜 Part22 💙
💙 Part23 💜
💜 Part 24 💙
💙 Part 25 💜
💜Part 26💙
فیک جدید
عااام پارت جدید

💜Part14💙

278 63 20
By jun_melika


اگه اهنگ به پایان رسید دوباره پلی کنید ؛)

Chanyeol

کنار بکهیون ایستاده بودم و به رقص دو نفره عروس داماد نگاه میکردم که یهو لرزش گوشیم احساس کردم …!
جیمین چرا بهم زنگ خدا میدونه باز چی گم کرده !

چانیول : سلام کوچولو :)
جیمین با گریه : هیونگ اون منو میشناسه !
چانیول : چییییییی ؟
جیمین با صدایه بلند گریه میکرد : ا..و..ن...من....منو....می...می...میشنا...سه !
عصبی بودم ولی باید خودم آروم جلوه بدم : آروم باش عزیزم عشق یکی یدونم الان دقیقا کجایی ؟ هوم ؟
صدایه گریه جیمین بلند تر شد : م..من...ن..می...نمی...دون...م....
نفس عمیق کشیدم : لوکیشن بفرست ! میتونی ؟
جیمین با گریه : با...باش...ه..
خواستم قطع کنم با هق هق :  ل...لط....فا....قط...قطع....نک....نن....
با کلافگی : باشه عشقم قربونت بشم الان راه می افتم باشه ؟
جیمین : ب...با...ش..ه

زدم به شونه سهون و با گفتن " از طرف من از آقای لی معذرت خواهی کن بعدا بهت میگم "

سمت ماشین ماشین راه افتادم که بکهیون جلوم سبز شد : چیشده ؟

عصبی : حوصله بحث با تو یکی رو ندارم !

بکهیون خواست چیزی بگم که صدایه جیغ شنیدم یادم افتاد جیمین پشت خطه !

با استرس : جیمینی عزیزم ؟
.
.
.
چیزی در جواب نشنیدم !!!!!!

سریع سوار ماشین شدم که بک هم گفت منم میام !

با آخرین سرعت به سمت جایی که جیمین بود میروندم !

بعد از 5 دقیقه رسیدم به پیاده رو سنگی !

ولی خبری از جیمین نبود !

با صدایه خیلی بلند : جیمین !

.
.
.
.
.
در جوابم فقط سکوت بود !

بکهیون با صدایی بلند : چانیول بیا اینجا !

بکهیون کنار صندلی ایستاده بود !

با دو رفتم سمتش !

جیمین داخل خودش جمع شده بود !

بکهیون با تعجب : چیشده ؟

بی توجه بهش سمت جیمین رفتم !

دستمو گذاشتم روی شونه اش : جیمینی منم عزیزم منم چانیول هیونگ منم چانیول عشقم قربونت منم فقط منم ! قربونت برم خوبی عشق قشنگم !

پاهاشو بغل کرده بود و صورتش هم پنهان کرده بود !

موهای تازه رنگ شده اش نوازش کردم : من اینجام عشقه قشنگم من هستم تا وقتی من هستم کسی نمیتونه بهت کاری داشته باشه ! حالا نمیخوایی هیونگ رو ببینی ! هوم ؟

صورتش آورد بالا و با صدایی بلند شروع کرد به گریه کردن !
با صدای بلند هق هق میکرد !
نمیتونستم کاری کنم !
اگه جلوشو میگرفتم بدتر میشد !
صورتش به شونه ام تکه داد و با صدا بلند گریه میکرد !
و من فقط موهاش نوازش میکردم !

بکهیون کنارمون روی زانو نشست و دست گذاشت روی کمره جیمین !
جیمین با جیغ : بههههههه من دستتتتت نزننننن عوضی !
و با صدایه بلند بلند تر گریه میکرد !
رسما فریاد میزند !

به خودم بیشتر فشار دادم و با نوازش : عشق من اون بکهیونه بکهیون همونی امروز صبح باهات صبحونه خورد !
کوچولوی من بکهیون آدم خوبیه !
بکهیون بهت آسیب نمیزنه !

صداش فقط کمی آروم تر شد و کتم تو مشتش گرفت !

بغلش گرفتم و سرش گذاشتم سینه ام و با نوازش کمرش : عشق من کسی نمیتونه بهت آسیب برسونه !
خوشگلکم من اینجام آروم باش ، آروم !
آدم بد اینجا نیستن !

همینجور که بغلم بود اروم بلند شدم دستشو دور گردنم حلقه کرد کرد !
با دستام دور کمرش گذاشتم !
آروم آروم به سمت ماشین رفتم !

بکهیون در عقب ماشین باز کرد !

همینجور که بغلم بود داخل ماشین نشستم و به بک گفتم سمت خونه رانندگی کنه !

و تمام راه فقط نوازش میکردم !

گریه هاش نسبت به قبل آروم تر شده بود !

بعد از 20 دقیقه به خونه رسیدیم تقریبا خوابش برده بود !

بادیگاردا در ماشین باز کرد !

خیلی آروم از ماشین پیاده شدنم !

به سمت خونه راه افتادم !

سمت اتاق جیمین رفتم که جیمین با صدا گرفته : میشه بغلت بخوابم ؟

با لبخند کوتاهی : البته عشق یکی یدونم !

به سمت اتاق خودم رفتم !

قبل از اینکه برم به بکهیون گفتم " ممنون که کمکم کردی به راننده میگم برسونت "

وارد اتاقم شدم جیمین که بغلم بود آروم گذاشتم روی تخت

با لبخند : قربونت برم نمیخوایی لباس هاتو عوض کنی ؟

با صدای گرفته : نه فقط بغلم کن !

کتم در اوردم کنارش دراز کشیدم و بغلش کردم

بعد 40 دقیقه که خوابش سنگین شد بکهیون وارد اتاق شد. !

با نگرانی : میتونم بشینم ؟

با صدای پایین :  بشین

بکهیون با ناراحتی به جیمین نگاه کرد : میشه بدونم چه اتفاقی براش افتاده ؟

با پوزخند : نه !

بکهیون با ناراحتی : لطفا !

چانیول : چرا میخوایی بدونی ؟

بکهیون با ناراحتی : چون اون جیمینی که داخل مراسم دیدم خیلی شاد بود و چشماش لبخند میزندن اون خوشحال بود !
اما جیمینی که داخل پیاده رودیدم یه فرد خیلی غمگین بود چشماش انقدر گریه کرده بود قابل دیدن نبود اون میشد از رفتاراش فهمید که سالهاست روحی داخل بدنش نیست اون مثل ابر بهار گریه میکرد ؛ درد کشیدن سخته مخصوصا اگه درد روحی باشه !
میدونی وقتی جسمت زخم میشه تو میتونی اون رو درمان کنی !
اما
وقتی روحت زخم میشه هیچ وقت درمان نمیشه !

جیمین نه تنها درد جسمی داره بلکه درد روحی هم داره !

با تعجب : چی ؟ از کجا میدونی ؟

بکهیون با لبخند تلخی : پدرم روانشناس بود همیشه برام از رفتار آدما یا زخم هایی که دارن میگفت !

حتی اگر تو شمشیر هم بره تو قلبت نهایت دوبار فریاد میزنی و میمیری !

ولی جیمین دقیقه ها یا شاید هم ساعت ها فریاد می زد !

همینطور که موهای جیمین نوازش میکردم : بهت میگم !

17 سال پیش که جیمین 7 سالش بود عمه که تو آمریکا بود سرطان گرفت خوب عمه نه شوهر داشت نه بچه تنها بود بابا برای اینکه عمه تنها نباشه و امیدی براش باشه قصد داشت به آمریکا سفر کنه !
و خب مامانم هم برای تفریح هم دیدن عمه ام که دوست صمیمیش بود بهمراه پدرم تصمیم به سفر کرد و ما رو گذاشت پیش مادر و پدر بزرگمون  !
اونا قرار بود 10 روزه برگردن !
اما تقریبا 1 ماه بود که خبری ازشون نبود !
من داخل روزنامه چیزایی دیدم اما باور نکردم وقتی به مادربزرگم گفتم ……
او....ن...گفت...که....اون...در.....سانحه...ی.....هوایی.....اون...نا.......سقوط.....ک.....ردن....رو....یه....اقیان....اقیانوسی.......و..و....حت....ی....ج...جسد.......شو......ن.....پ.....پیدا......نش...د

دستی رو گونه ام حس کردم که داره اشک هامو پاک میکنه !!
خانوادم ، مایه خانواده خوشبخت بودیم که همیشه کنار هم بودیم !

دلم برای شوخی های بابام تنگ شده …
دلم برای غذا هایی که همیشه میسوزاند …
دلم حتی برای نصیحت هاش ، دعوا کردناش تنگ شده !

دلم برای لبخندای مامانم تنگ شده …
لبخندهایی که حتی اگه تلخ بود بازم دلِ آدم رو گرم میکرد …

کاش هنوزم بودن …

میتونم هنوز اون دست های گرم رو احساس کنم !

مامان ؟؟؟

اون مادرم نبود اون بکهیون بود !

آروم از روی تخت بلند شدم و به سمت بالکن رفتم روی سرامیک که بر اثر سردی هوا سرد شده بود نشستم !

بکهیون هم کنارم نشست !

سرمو گذاشتم روی شونه های بکهیون !

با بغضی که هر لحظه آماده بارش بود ادامه دادم !

میدونی بک چقدر سخته ؟

به یه بچه 11 ساله بگی مادر...پ..پدر...ت.......م...م....ردن......چه جوریه ؟

اون لعنتیا بهم قول داده بودن !!!!

قرار بود بعد از اینکه بیان باهم بریم شهر بازی !!!

یه بچه 11 ساله که هیچ پشتیبانی نداره تازه باید پشتیبان یه کی دیگه هم بشه !!!

یه بچه 11 ساله چه میدونه تسلیت گفتن برای مرگ پدر و مادر یعنی چی ؟

خیلی سخته که همه بهت تسلیت مرگ پدر و مادرت رو بگن و تو نمیدونی منظورشون چیه !

اول اصلا حسی نداشتم !

یکی دو روز گذشت با خودم میگفتم چرا پس برنمیگردن ؟

بعد یک ماه هنوز منتظر بودم !

عادتم بود همیشه ساعت که 4 بعد از ظهر میشد میرفتم پیش جیمین که شاید اون احساس ناشناس رو نداشته باشم اما هرجارو گشتم نبود !

به مادر بزرگم گفتم حتی با اون گشتم اما نبود !

بهمراه پدر بزرگم و بادیگارد ها کل سئول زیر و رو کردیم اما نبود !

تنها کسم نبود !

حالا دیگه جیمین نبود !!

احساس تلخ تنهایی کل وجودم پر بود !!

یه بچه 11 ساله چه میدونه تنهایی چیه ؟

حالا که جیمین نبود هروز مثل بختک اون احساس ناشناس باهام بود !

کار هروزم این بود که تمام جاهایی که قبلا باهم بازی میکردیم منتظرش باشم !!!

شاید برگرده !!!

یک ماه گذشت نیومد !

جیمین هم منو ترک کرد !

من آدم بدی بودم یعنی ؟

برقیه بچه های 11 ساله هم مثل من بودن ؟

بعید میدونم !

6 ماه گذشت …!

هروز منتظر بودم …!

کل بچه های مدرسه حسرت منه پولداره با راننده شخصی و لباس های مارک .

اما من حسرت کسایی که با پدرشون میان مدرسه لباس هایی که مادرشون شسته و اتو کرده میپوشن …!

تازه فهمیدم اون حس ناشناس دلتنگی بوده !

میدونی بعضی وقتا سرچ میکردم برای رفع دلتنگی چیکار باید کرد ؟

بعد از اینکه به نتیجه ای نمی رسیدم میرفتم چند تا بالش می اوردم و اونی که خوشگل بود میشد مامانم اونی بزرگ و گرم بود میشد بابام اونی که خیلی تپل و کیوت بود میشد جیمین !

بعضی روزا با همونا خوابم میبرد !

بعضی روزا هم من که حرف میزدم جواب نمیدادن !

حالا 11 ماه گذشت !

به خوبی معنی تسلیت گفتن ها رو فهمیدم
حقیقت اینکه من حالا تنهام مثل پتک تو سرم کوبیده میشد !

من تو 11 سالگی بزرگ شدم !

«فلش بک 17 سال پیش »

مثل هر روز از خواب بلند شدم

ایندفعه تصمیمی گرفته بودم که برگردم پیش خانوادم !

با پدربزرگم داشتم صبحانه میخوردم که یکی وارد سالن غذا خوری شد

با خوشحالی : ارباب پیدا شد نوه تون پیدا شد !

مثل رنگ آمیزی با مداد رنگی داخل کتاب های رنگ آمیزی بود که رنگ شده و کامله !
انگار زندگیم رنگ گرفت !

من امروز تصمیم گرفتم خودمو از پشت بوم مدرسه مون پایین پرت کنم ولی انگار روزگار روی خوشش رو به من هم نشون داد :)

.
.
.
.
.
.
.
.

بعد از پیاده شدن از ماشین مدل بالا یه پدر بزرگ به سمت بیمارستان رفتیم !

.
.
.
.
.
.
.

به سمت دردی که به گفته بابا بزرگ اتاق جیمین بود رفتم .

جیمینی من چقدر لاغر شده بود !
چرا دیگه گوشت دستای توپولش روهم نی افتاده ؟
چرا دستاش کبوده ؟
چرا دیگه لپ نداشت ؟
چرا چشماش بستس ؟
اون چیه داخل دهنش ؟
چرا انقدر کوچیک تر شده ؟
چرا دست پاهاش داخل گچ هستن ؟
اون سوزنا چیه ؟

دکتر وارد اتاق شد با ناراحتی : واقعا باید خداروشکر کنید که اون زندس !

مادر بزرگ با گریه : یعنی چی ؟

دکتر با ناراحتی : چندین فقره تجاوز پاره شدن  پرده بکارت ، شکستن جمجمه سر و دست و دَر رفتن پاها خون ریزی داخلی ، اون تو این چند ماه فقط چند دفعه غذا درست و حسابی خورده ، درصد هوشیاری اون درحال افت هست و لطفا باهاش صحبت کنید تا به کما نره !!!
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.

بعد از 2 هفته جیمین به هوش اومد اما دیگه مثل قبل نبود !!

« پایان فلش بک »
( حال)

میدونی بک دقیقا 15 سال طول کشید تا مثل قبل باشه

بخنده
حرف بزنه
تو جمع باشه
از کسی نه ترسه !

تواین 17 سال از شدت ترسش جنسیت خودش رو عوض کرد …!
از شدت ترسش محله زندگیمون عوض کردیم …!
به همه گفتیم جیمین قبلی مرده …!

اون امشب که بهم زنگ زد بهم گفت که اون منو میشناسه هیونگ …!

جیمین با هر قطره اشکش منو نابود میکنه !
میدونی تو این 15 سال چه چیزایی که نکشیدم !
دیگه هیچ وقت نمیزارم مثل قبل بشه !
هیچ وقت !

************************

کاش زندگی از آخر به اول بود.
پیر بدنیا می آمدیم..
آنگاه در رخداد یک عشق جوان میشدیم..
سپس کودکی معصوم می شدیم و در
نیمه شبی با نوازش های مادر آرام میمردیم…!!!

*********************

سلام خب پارت قبلی شرطش کامل نشد !
آپ کردم چون امروز تولدمه :)
خیلی از دسته تون ناراحتم :(
خب تقریبا گذشته جیمین فهمیدین اما نه کامل !
خب یه پارت بلند طولانی داریم که کلا فلش بکه ؛)
راستی اون انیمیشن 4 دقیقه ایی رو دیدید ؟
وایییییییی خیلی غمگین بود :(
لطفا از این به بعد لوازم آرایش که میخرید نگاه کنید اگه یه سری مارک خرگوش روشه بدونید که آزمایش میکنن و هست نخرید !
وایییییییی این پارت هم خیلی غمگین بود :)

حرفام کلا بهم ربط نداشت :)
واتپد چرا اینجوری شده ؟ :(
شرط : 20
خیلی میخواستم 1888 بشه ولی نشد :)
1902 کلمه

Continue Reading

You'll Also Like

248K 31.7K 41
تهیونگ و جونگ کوک با هم ازدواج کردن ولی جونگ کوک هیچ علاقه ای به زندگی با تهیونگ نداره... از این رو دختر دایی کوک که عشق اولش هم محسوب میشه با اینکه...
11.5K 1.7K 26
~اولین فیک فارسی انهایپن در واتپد _روی زمین کشیده میشد...مقاومت نمیکرد...نمیتونست و...نمی‌خواست...بی حس بود...به داخل حولش دادنو درو روش بستن...بی جو...
82.5K 9.5K 36
نام:❤𝕌𝕟𝕨𝕒𝕟𝕥𝕖𝕕 𝕞𝕒𝕣𝕣𝕚𝕒𝕘𝕖🖤 کاپل اصلی: ویمین.سپ. کاپل فرعی: نامجین تعداد پارت: نامعلوم.. در حال نوشتن •-• زمان آپ: نامشخص♡ 🔞💦بیشتر پار...
37.3K 5.2K 102
♤ ترجمه فارسی رمان بی ال پیشرفت شجاعانه ♤ Author: Chai JiDan Genre: Romance, Boylove, modern, humor, heartmelting, heartbreaking, top adores bottom. ...