🍷 Dancing In The Dark_VKOOK...

Oleh Sonya_vkooker

282K 51K 17.2K

جونگ کوک حتی تصورش هم نمی‌کرد زندگیش اینجوری بشه🍷✨ *** Couple:Vkook-So... Lebih Banyak

0
1
2
3
4
5
6
7
8
9
10
11
12
13
14
15
16
17
18
19
20
21
22
23
24
25
26
27
28
30
31
32
33
34
35
36
37
38
39
40
41
42
43
44
45
46
47
LAST PART

29

4.3K 927 306
Oleh Sonya_vkooker

ووت منو بدید برم:*

"اینجا که تغییری نکرده"
جونگ کوک با دیدن دکور قبلی ، زمزمه کرد‌.
مینهو که حالا دیگه پشتش نبود و جلوش ایستاده بود ، گفت:"هیس احمق تهیونگ میتونه همه چی رو بشنوه ،بگو ببینم ایتالیا چیشد که انقدر زود برگشتید؟میدونم اون کیم نمیگه"
مینهو با آروم ترین صدای ممکن گفت.
جونگ کوک ابرویی بالا انداخت:"اگه اون نمیگه چرا من بگم؟"

مینهو پوفی کشید:"بیا یه معامله کنیم ، من کمتر میترسونمت توام بگو اونجا چه خبر بوده"
"کمتر؟"
جونگ کوک پرسید و لبخند ریزی زد.
"آره ، خیلی کم ، شاید در روز یه بار"
مینهو با نیشخندش گفت که دندونای تیزش معلوم شد.

"هی دندونات چرا دیگه ترسناک نیستن؟"
جونگ کوک پرسید و لبخند مینهو خشک شد:"شوخی میکنی؟کافیه یه لبخند بزنم تا یه ملت سکته کنن ، اونوقت میگی ترسناک نیست؟!"
مینهو یهو متوجه شد جونگ کوک بحث رو عوض کرده ، آهی کشید:"بیخیال پسر خیلیم سخت نیست ، فقط بگو چه اتفاقاتی افتاد؟"
"به یه شرط.."
جونگ کوک گفت و زبونش رو از داخل به لپش فشار داد.
"چه شرطی؟"
مینهو پرسید.

"هوسوک رو اذیت نکنی"
جونگ کوک گفت و مینهو خندید:"این که آسونه ، باشه با اون کاری ندارم ولی به جاش سر تو تلافی میکنم"
و دوباره نیشخند زد.

"باشه...خب بزار بگم..ببین اولش که یه دختره به اسم اشلی به تهیونگ‌ میچسبید تا آخرش.."
جونگ کوک گفت و چشم هاش رو چرخوند.

مینهو با حالت متفکری گفت:"اشلی؟آشناست..آآه اون دختر خوشگله!آره اون از اول تهیونگ رو دوست داشت ولی تهیونگ بهش محل نمیداد ، الان نظرش عوض شد؟البته منم بودم نظرم عوض میشد اون خیلی خوشگل—"
"بسه دیگه بزار ادامه بدم"
جونگ کوک زمزمه وار غرید و مینهو دستاش رو با حالت تسلیم واری بالا آورد:"باشه باشه!بگو"

"خب بعدشم که دو تا خون‌آشام خوب بودن اسمشون ادوارد و کاملیا بود ، یکیم بود به اسم پیتر که با هم دوست شدیم و—"
"اوه پیتر؟!اون از تهیونگ متنفره"
مینهو گفت و جونگ کوک ابرویی بالا انداخت:"متنفره؟نمیدونستم.."
"البته حسشون متقابله...ادامه بده!"
مینهو گفت.

"اوکی ، خب بعدش یه اتفاقات ساده ای افتاد و اره دیگه...بهمون گرگینه ها حمله کردن و تهیونگ یهو تصمیم گرفت برمون گردونه"
جونگ کوک توضیح داد و بعد مینهو گفت:"حمله؟هومم..جالبه...دیگه اتفاقی نیفتاد؟"
جونگ کوک با یادآوری اون شب ، لبش رو گاز گرفت:"اون..مرده..اسمشو نمیدونم ولی پدر خانواده بود..اون یه جورایی منو ترسوند و یه سری حرف عجیب زد"
"اون کلا عجیب غریبه جدیش نگیر ، خب مرسی بابت اخبار به دوستت هم‌ کاری ندارم ولی تورو قراره سکته بدم ، فکرشم نکن صلیب و اب مقدس و این چرت و پرتا بیاری"
مینهو گفت و دندونای تیزش رو با یه لبخند نشون داد و غیب شد.

'خیلیم ترسناک نمیزنه ها..چرا ازش میترسیدم؟'
جونگ کوک فکر کرد و شونه ای بالا انداخت.
'شاید ترسناکه و من عادت کردم'

















'اینجا چرا آنتن نمیده؟!'
هوسوک فکر کرد و آهی کشید و گوشی رو کناری پرت کرد و دراز کشید ، واقعا داشت حوصلش سر میرفت و نمیدونست اتاق جونگ کوک کجاست و از این عمارت و کسایی که توش بودن میترسید.
'جیمین و یونگی...اونا دارن چیکار میکنن؟'
ناخواسته از فکرش گذشت.

'نباید بهشون فکر کنم!اونا فقط یه کراش ساده بودن'
هوسوک به خودش یادآوری کرد و ناگهان یاد انگشتای سکسی یونگی افتاد ، ناله ی بلندی کرد و سرش رو به بالش کوبید:'چرا انقدر منحرفم؟!لبای پفکی جیمی—نه!!!باید به چیزای دیگه فکر کنم..'
توی جاش نشست و هوف کلافه ای کشید:'این زندگی عجیب غریب کِی تموم‌ میشه؟من زندگی عادیمو میخوام..'
با صدای تق تقی که به در خورد ، افکارش رو نصفه ول کرد و برگشت سمت در ، کی بود؟!نکنه اون..نه نه.
شاید جونگ کوک بود.

بلند شد و سمت در رفت ، پشت در ایستاد و پرسید:"ک-کیه؟؟"
ناخواسته لکنت گرفته بود ، واقعا فکر می کرد تمام این چیزا برای فیلمای تخیلی باشه و حالا...تمام صحنه های مشابه همون فیلما توی ذهنش بود!

"منم ، جیمین"
صدای لطیف جیمین رو شنید و نفسشو با خیال راحت بیرون داد ،حداقل اونا تلاش نمیکردن بترسوننش.
"چیکارم داری؟"
پرسید و هنوز در رو باز نکرده بود.
"فقط‌..میخوام یکم صحبت کنیم سوکی.."
جیمین از پشت در گفت و ادامه داد و گفت:"دلم برات تنگ شده..."
هوسوک میخواست خودشو بخاطر ضربان قلب بالاش بکشه!صددرصد جیمین داشت میشنید!
"میدونم دل توام برام تنگ شده هوسوک...بیا فقط صحبت کنیم...یکم.."
جیمین گفت و هوسوک در اتاق رو قفل کرد:"لازم نیست!فقط یه حس زودگذره ، شب بخیر"
گفت و سمت تخت برگشت ، حس زودگذر؟اینجور به نظر نمیومد..
جیمین بغض کرد و لبش رو گزید ، باید میزاشت تا هوسوک به وضعیت عادت کنه و بعد باهاش حرف میزد.از در اتاق هوسوک فاصله گرفت و نگاهش کرد ، امیدوار بود هوسوک بتونه خوب بخوابه‌.سمت اتاقش رفت.

"چه لوس.."
تهیونگ که تمام این صحنه ها رو دیده بود ،زمزمه کرد و سمت دیگه ای رفت.باید صبح زود آموزش جونگ کوک رو شروع می کرد و ایده ای نداشت که از کجا شروعش کنه یا جونگ کوک اصلا براش اماده هست؟!قدرت اون جوری نبود که بخواد بهش تمرین های سنگین بده یا بگه باید کلی بدوه و این چیزا...اون باید ذهنی تمرین میدید.باید یاد میگرفت که قدرتش رو کنترل کنه و در زمان مناسب آزادش کنه.
نیم نگاهی به راه روی تاریک انداخت ، احساس تشنگی می کرد.مینهو براش چیزی اماده کرده بود؟
باید میرفت پیش..

















'احساس میکنم‌ یه نفر داره نگاهم‌ میکنه...'
جونگ کوک در حالی که تلاش میکرد بخوابه ، یا کلافگی فکر کرد.
'شاید اون مینهوی عوضیه!بعید نیست!'
و چشم هاش رو بیشتر فشار داد.

'باید بهش بی محلی کنم تا بره'
به ایده ی خودش لبخند کوچیکی زد و سعی کرد بخوابه.نمیدونست چقدر گذشته ولی هنوز اون نگاه لعنتی رو حس میکرد ، دیگه داشت مطمعن میشد توهم زده.
چشم هاش رو باز کرد تا از فکرش مطمعن بشه که با دیدن تهیونگی که کنار تختش ایستاده ، با ترس عقب رفت:"یااا!!!اینجا چیکار میکنی؟!"
با ترس گفت.

"اینجا خونه ی منه و هرجا که بخوام‌ میرم"
تهیونگ جواب داد.

"خونه ی خودت اتاق مخصوص خودت رو نداره؟!"
جونگ کوک غر زد.

"داره ولی من تشنمه و—"
جونگ کوک حرفش رو قطع کرد:"خب به من چه ربطی داره؟!بزار بخوابم دیگه"
و دوباره توی جاش برگشت و بالش کنارش رو بغل کرد.

"مینهو نیست و خونی هم توی این عمارت نیست پس باید—"
تهیونگ میخواست حرف بزنه ولی جونگ کوک بازم حرفش رو قطع کرد:"فکرشم نکن"
و دیگه صدایی نشنید.لبخندی با فکر این که تهیونگ رفته زد و چشم هاش رو بست.کم کم داشت خوابش میبرد که حس کرد تخت پایین رفته و یکی کنارش دراز کشیده.آب دهنش رو قورت داد و سعی کرد توجهی نکنه.

"این دفعه رو ازش میگذرم تا وقتی مینهو بیاد.."
تهیونگ زمزمه کرد و جونگ کوک نفس راحتی کشید:"پس چرا از اتاق نمیری؟"
"لازمه همش حرفام رو تکرار کنم؟خونه ی منه"
تهیونگ‌ حرف دقایق قبلش رو تکرار کرد و جونگ کوک برگشت سمتش و الان فاصله ی زیادی بین صورتاشون نبود:"لازمه منم بگم که تا وقتی اینجام این اتاق مال منه؟"
تهیونگ نگاهش رو از چشم های درشت جونگ کوک سمت لب های کوچیک و سرخش برد ، لیسی به لبش زد:"لازم‌ نیست چیزیو تکرار کنی چون هر چی هم بگی...من نمیرم"
و به جونگ کوک نزدیک تر شد.جونگ کوک ناخواسته نگاهش سمت لبای درشت تهیونگ رفت و آب دهنش رو قورت داد.
فاصله ی زیادی بین لباشون نبود...

"هی تهیو—"
در اتاق باز شد و صدای مینهو شنیده شد.
"وات د فاک!!ببخشید"
مینهو با دیدن وضعیتشون گفت و سریع از اتاق بیرون رفت.

جونگ کوک با خجالت از تهیونگ فاصله گرفت و با گفتن:"من‌ میرم دستشویی"
تهیونگ رو ترک کرد‌.
تهیونگ‌ توی جاش نشست و چنگی به موهاش زد ، از اتاق بیرون رفت ، حس میکرد تشنگیش شدید تر شده.

از اتاق بیرون‌ رفت تا ببینه مینهو چیکارش داشته.
مینهو جلوی در اتاق ایستاده بود و با دیدن حالت کلافه ی تهیونگ ، نیشخند اعصاب خرد کنش-از نظر تهیونگ و جونگ کوک-رو زد.
"وسط کار مزاحم شدم؟"
مینهو پرسید و تهیونگ‌ بی توجه بهش گفت:"چیکارم داشتی؟"
"برات خون آوردم ، پیدات نکردم و فهمیدم اتاق جونگ کوکی..."
مینهو توضیح داد و تهیونگ سر تکون داد:"باشه میتونی بری."
تهیونگ زمزمه کرد و سمت جای همیشگی رفت.


'داشت چه اتفاقی میفتاد؟!میخواست منو ببوسه؟اگه مینهو نمیومد چی میشد؟'
جونگ کوک جلوی آینه روشویی ایستاده بود و واقعا نمیدونست..اگه مینهو نمیومد اونا همو میبوسیدن؟
'ما جدیدا خیلی کارا میکنیم...اون چندین بار منو بوسیده‌..من نمیدونم باید چه حسی راجبش داشته باشم...دوستش دارم؟نه!شاید بخاطر اون پیوند مسخره ست؟'
فکر کرد و شیر آب رو بست.
'اون‌ نمیتونه انقدرم روم تاثیر گذاشته باشه..'
برای اخرین بار به خودش توی آینه نگاه کرد و داخل اتاقش برگشت.با قدم های آرومی سمت تختی که تا دقایقی پیش با تهیونگ روش دراز کشیده بود ، رفت.








***

‌‌

"عاشقتم.."
زمزمه کرد و لباش رو به لبای تهیونگ چسبوند ، میتونست دستای تهیونگ رو روی کمرش حس کنه.
"منم عاشقتم.."
تهیونگ زمزمه کرد و لباش رو اروم مکید.
دستاش رو برای راحتی بیشتر دور گردن تهیونگ حلقه کرد.
"جونگ کوک"
ناله ای کرد وقتی تهیونگ لبش رو گاز گرفت.
"جئون جونگ کوک!"
این صدای تهیونگ بود؟
"جونگ کوک بیدار شو"
چشم هاش رو یهو باز کرد و به جلو خیره شد ، همش خواب بود؟!

"هی چرا خوابت انقدر سنگین شده؟"
تهیونگ‌ با اخم گفت و وقتی جوابی از جونگ کوک نگرفت ، چشم هاش رو چرخوند:"بیخیالش...پاشو صبحونه بخور امروز کار داریم"
"چیکار..داریم؟"
جونگ کوک درحالی که سعی میکرد به تهیونگ نگاه نکنه ، پرسید.خجالت میکشید!این چه خوابی بود؟!

"باید آموزشت رو شروع کنیم ، من میرم پیش بقیه ، زود بیا"
تهیونگ گفت و جونگ کوک بدون نگاه کردنش سر تکون داد.

وقتی تهیونگ از اتاق رفت ، جونگ کوک سمت حموم/دستشویی رفت تا دوش کوتاهی بگیره و بعد بره پیش بقیه ، شروع تمریناش؟هیجان زده اش میکرد.
وقتی دوش گرفتنش تموم شد ، یه دست از لباسایی که توی کمد بود رو برداشت و پوشید ، یه شلوار مشکی و یه هودی توسی رنگ بود.
وقتی از اتاق بیرون رفت ، انتظار دیدن هوسوک رو جلوی در اتاقش نداشت:"کوک!"
هوسوک تقریبا داد زد.

"آآ-آخ گوشم..چرا داد میزنی؟"
جونگ کوک غر زد.

"اون...اون جنه...از جلوم رد شد.."
هوسوک به سختی لب زد ، جونگ کوک با یاداوری کارایی که مینهو باهاش می کرد ، آهی کشید:"این که خوبه..جای من بودی سکته میکردی"
و بی توجه به هوسوکی که سوالی نگاهش می کرد ، از اونجا فاصله گرفت.هوسوک هم بی هیچ حرفی دنبالش رفت.
















"فکر میکنی امادگیش رو داری؟"
تهیونگ‌ پرسید و جونگ کوک بدون نگاه کردن بهش سر تکون داد.
تهیونگ هومی‌ کرد:"اولین چیزی که باید بدونی...و فکر کنم میدونی...تو قراره خیلی ها رو بکشی.."
جونگ کوک با فکرش لرزید ولی زمزمه‌ کرد:"میدونم.."

"تو فرشته ی مرگی!فقط کافیه به کشتن کسی که جلوته فکر کنی و بعد بکشیش!"
تهیونگ گفت و جونگ کوک با تعجب سرش رو بالا آورد:"همین؟"

"همین؟میدونی چقدر قدرت زیادیه؟"
تهیونگ با اخم گفت و جونگ‌ کوک سرش رو پایین انداخت:"درسته ولی...این که ساده ست؟"
به تهیونگ نگاه کرد و ادامه داد:"مثلا من میتونم تورو بکشم؟یا مینهو؟"
چشم های تهیونگ گرد شد:"انگار خیلی به کشتن ما علاقه داری ، ولی باید بهت بگم بخاطر پیوندمون نمیتونی منو بکشی و یادت رفته؟مینهو یه جنه"
تهیونگ گفت و جونگ‌ کوک 'آهان' ای گفت.

"خب...چطوریه؟باید به چی فکر کنم؟"
جونگ‌ کوک پرسید ، واقعا نمیدونست قراره چطور تمرین کنن.
تهیونگ‌ نگاهش رو سمت دیگه ای برد و بعد به چیزی اشاره کرد که جونگ کوک متوجه اش نشد ، همون موقع مینهو همراه با یه قفس اومد.
"این..پرنده ست؟!"
جونگ کوک با تعجب پرسید و به پرنده ای که نای تکون خوردن هم نداشت ، نگاه کرد.

"آره ، اون مریضه ، دیر یا زود میمیره ، قراره رو اون تمرین کنی"
تهیونگ توضیح داد و بعد به مینهو اشاره کرد و اون ازشون فاصله گرفت.

"من...باید بکشمش؟"
جونگ‌ کوک زمزمه وار پرسید..انگار داشت از خودش میپرسید‌.

"یعنی تو حتی نمیتونی یه پرنده رو بکشی؟اونوقت قراره موجودات ماروایی ای مثل خون‌آشام ها رو بکشی؟!"
تهیونگ با تمسخر گفت و جونگ کوک اخم کرد:"اون هم یه موجود زنده ست‌ ، ما میتونیم درمانش کنیم به جای کشتنش"
"ما دامپزشک نیستیم کوک!الانم‌ وقت این کارا رو نداریم ، اون درد میکشه ، تو با کشتنش بهش کمک میکنی"
تهیونگ توضیح داد تا جونگ کوک رو قانع کنه.
"ولی...ولی...من‌ نمیتونم بکشمش.."
جونگ کوک با بیچارگی گفت.

"میتونی ، فکر کن داری روحش رو از بدنش بیرون میکشی ، تصورش کن!"
تهیونگ گفت و کمی از جونگ کوک فاصله گرفت.

جونگ کوک آب دهنش رو قورت داد و به پرنده ی مریض نگاه کرد ، راهی نداشت!
با دقت به پرنده نگاه کرد ، تصور کرد داره روحش رو بیرو—نمیشد!!!
'باید تمرکز کنم!به اون هم کمک میکنم!'
به خودش یاداوری کرد.
بعد از کلی تلاش ، روی زمین نشست و آهی کشید ، نمیتونست! به نظر آسون میومد ولی پرنده با هر تلاشش کشته نمیشد که نمیشد!تمرین کمکش کرده بود تا خواب مسخره اش رو فراموش کنه.

تهیونگ به جونگ کوکی که داشت تلاش می کرد نگاه کرد ، اون دوست داشتنی بود‌ ، حتی وقتی تلاشی براش نمیکرد.

'فکر کنم‌ عاشقش شدم..'
تهیونگ‌ توی ذهنش اعتراف کرد و وقتی باد خنکی به پوست صورتش برخورد کرد ، چشم هاش رو بست.






سلام~
میدونم پارت مسخره ای بود ولی ببخشید دیه:>

دوستتون دارم و مراقب خودتون باشید💜💜

بای یتیحسحسح💜💜💜

Lanjutkan Membaca

Kamu Akan Menyukai Ini

On My Way Oleh blackmoon

Fiksi Penggemar

150K 23.1K 54
_ چرا اینجوری شدی؟ + این چیزا رو دوست نداشتم... سر راهم قرار گرفتن!
35.8K 5.7K 16
خلاصه: خودت بخون قول میدم سورپرایز شی :) کاپل:ویکوک ، یونمین ، نامجین ژانر:اسمات،ومپایر،رومنس، سافت ، آمپرگ ,لیتل بوی زمان آپ : نامشخص⭐
21.8K 4.8K 11
من تهیونگم! یه هیبرید سگ که در قالب یک سگ خونگی به اسم یونتان با جیمین و یونگی زندگی میکنم و سعی میکنم از گذشته ام فرار کنم!...اونا از راز من خبر ند...
1M 176K 162
[به من نگاه نکن] -:میشه انقدر بهم زل نزنی؟ تهیونگ: خب متاسفم چون باید بگم نمیشه ، تو زیادی خوشگلی. جونگ کوک پسر ساکت دانشگاه که خیلیا روش کراش دارن و...