🍷 Dancing In The Dark_VKOOK...

By Sonya_vkooker

282K 51K 17.2K

جونگ کوک حتی تصورش هم نمی‌کرد زندگیش اینجوری بشه🍷✨ *** Couple:Vkook-So... More

0
1
2
3
4
5
6
7
8
9
10
11
12
13
14
15
16
17
18
19
20
21
22
23
24
25
26
28
29
30
31
32
33
34
35
36
37
38
39
40
41
42
43
44
45
46
47
LAST PART

27

4.3K 870 301
By Sonya_vkooker

ووت یادتون نره♡.♡

"واقعا باید بریم از اینجا بیرون؟کوک من هنوز منتظرم بگی این یه شوخیه کثیف بوده‌.."
هوسوک زمزمه کرد و جونگ کوک آب دهنش رو قورت داد:"سوک...تو که میدونی حقیقته و‌‌‌‌..آره‌‌..باید بریم..این یه جور بی احترامیه اگه نریم و.."
هوسوک بین حرف هاش پرید:"از اول هم منو ندیدن ، پس میتونی تنهایی بری ، من توی اتاقت میمونم و مطمعن میشم در رو فقط روی تو باز کنم نه کس دیگه ای"
هوسوک گفت و جونگ کوک با تردید سر تکون داد:"در رو روی اون دوتا پیرمرد هم باز نکن"
هوسوک ناخوداگاه خنده اش گرفت:"منظورت یونگی و جیمینه؟باز نمیکنم نترس"
باید تنها میبود تا اتفاقات رو هضم کنه.
جونگ کوک کمی با تردید نگاهش کرد و از اتاق بیرون رفت ، تهیونگ رو جلوی در دید که داره نگاهش میکنه:"تا کِی باید اونجا بمونه؟"
تهیونگ با صورت بی حسش پرسید و جونگ کوک شنید که در اتاق قفل شد.
"تا هر وقت بخواد"
جونگ کوک با اخم گفت و به تهیونگ تنه زد و از کنارش رد شد.
"کجا داری میری؟اصلا اینجا رو میشناسی برای خودت میری؟"
تهیونگ غرید و جونگ کوک عصبی خندید:"آره دیگه تو میشناسی ، زیاد اومدی"
تهیونگ با گیجی نگاهش کرد ، منظورش چی بود؟
"منظورت چیه؟"
پرسید و جونگ کوک زیر لب گفت:"هیچی..میشه بریم؟"
تهیونگ کمی نگاهش کرد و بعد سر تکون داد.


***


جونگ کوک نمیدونست به چه دلیلی پیتر انقدر بهش میچسبه ولی..شاید باید باهاش کنار میومد.
"غذای مورد علاقت چیه؟؟"
پیتر با لبخند پرسید و جونگ کوک معذب توی جاش تکون خورد:"من همه چیز رو دوست دارم.."

پیتر سر تکون داد:"عالیه ، تا حالا ایتالیا اومده بودی؟"

جونگ کوک سرشو به نشانه ی نه تکون داد و پیتر گفت:"هوممم دوست داری ببرمت گردش؟"

جونگ کوک میخواست بگه نه ولی نمیتونست‌‌..چرا؟
"اما‌..دوستم هوسوک چی؟؟نمی-نمیتونم تنهاش بزارم"
"میخوای اون رو هم بیار‌‌.."
پیتر با تردید گفت و جونگ کوک سر تکون داد:"نه راستش...اون میترسه.."

"از چی میترسه؟؟فهمیده خون‌آشامیم؟؟اوه خب..من کاری بهش ندارم..میتونم تضمینش کنم"
پیتر گفت ؛ اونا توی تراس بزرگ اونجا بودن.تهیونگ کنار اشلی نشسته بود و صمیمی به نظر می رسیدن.

"میای؟"
پیتر دوباره پرسید وقتی جونگ کوک جوابی نداد.
جونگ کوک از فکر در اومد:"ها؟؟آه‌‌...باشه ولی فکر نکنم هوسوک بیاد‌.."

"مشکلی براش پیش نمیاد ، بزار بمونه ، ما میتونیم بریم"
پیتر با لبخندش گفت و جونگ کوک باز هم ناخواسته با تهیونگ مقایسه اس کرد ، تهیونگ جذاب تر بود.

"باید بهش بگم.."
جونگ کوک در جواب پیتر گفت و اون سر تکون داد:"حتما"

وقتی برگشتن سمت بقیه ، تهیونگ نگاهشون کرد ، نگاهش‌..یه جوری بود‌.

"خب ما چند ساعتی نیستیم."
پیتر گفت و دست جونگ کوک رو گرفت ، جونگ کوک با تعجب به دستاشون نگاه کرد و بعد برگشت سمت تهیونگ تا واکنشش رو ببینه و خب..
تهیونگ بلند شد و با اخم گفت:"کجا میخواید برید؟!"

"گردش توی اطراف شهر ، فکر نکنم‌ مشکلی پیش بیاد وی"
پیتر گفت و تهیونگ اخمش غلیظ تر شد:"چرا یهویی این به فکرت رسید؟اصلا چرا انقدر بهش میچسبی؟؟"

پیتر ابرویی بالا انداخت:"زیادی واکنش نشون نمیدی؟؟تو فقط آروم باش و روی خواهرم تمرکز کن ، ما میریم بیرون"
و دست جونگ کوک رو کشید و منتظر جواب تهیونگ نموند.
جونگ کوک آهی کشید و پشتش راه افتاد ، روی خواهرش تمرکز کنه؟؟

"خب جونگ کوک ، با همین لباسا میای یا میخوای عوضشون کنی؟؟"
پیتر پرسید و جونگ کوک نگاهی به لباس هاش انداخت:"خوبن ولی..اول میخوام برم‌ پیش هوسوک"

پیتر سر تکون داد:"باشه."

وقتی به اتاق رسیدن ، جونگ کوک آروم در زد و هوسوک رو صدا زد:"سوک؟منم"
کمی بعد در باز شد و هوسوک با دیدن شخص دیگه ای کنار جونگ کوک ، ترسیده عقب رفت.
پیتر با دیدن واکنشش دستاش رو بالا اورد و گفت:"هی هی!نگران نباش کاریت ندارم"
همون موقع در اتاق رو به رویی باز شد و جیمین بیرون اومد ، هوسوک با دیدنش دلتنگی رو حس کرد اما ..دست جونگ کوک رو گرفت و کشیدش داخل و در رو محکم بست.
"آخخ..چیکار میکنی سوک؟"
جونگ کوک وقتی به دیوار کوبیده شد ، پرسید.
"چرا اینو برداشتی اوردی جلوی در؟؟"
هوسوک با اخم پرسید.

"خب...خب..میخواستم‌ بهت بگم میای بریم بیرون؟با همینی که جلوی دره.."
جونگ کوک گفت و از دیوار فاصله گرفت.

"شوخی میکنی کوک؟"
هوسوک پرسید و وقتی صورت جدی جونگ کوک رو دید ، خنده ی متعجبی کرد:"کوک؟من نمیام ، حتی از این اتاق بیرون هم نمیام.."

"خیلی خب.."
جونگ کوک گفت و بعد دستی به لباسش کشید:"خب..من میرم پس..در رو روی کسی باز نکن تا بیام."
جونگ کوک گفت و هوسوک با نگرانی گفت:"آسیبی بهت نزنه؟"
"نمیزنه نگران نباش ، مراقبم"
جونگ کوک گفت و هوسوک سر تکون داد:"باشه ، برو خوش بگذرون ، چیز خفنی دیدی عکس بگیر برام بفرست"

جونگ کوک خندید:"باشه ، فعلا"
گفت و در رو باز کرد و هوسوک وقتی از بیرون بودنش مطمعن شد ، در رو قفل کرد.

"بریم؟"
پیتر وقتی جونگ کوک از اتاق بیرون اومد ، پرسید‌.
جونگ کوک حس بدی نسبت بهش داشت ولی سعی کرد اهمیت نده ، حتما تاثیر حرف های هوسوک بود‌.

"آره بریم"
جونگ کوک گفت و سعی کرد لبخند بزنه ، تهیونگ کجا بود؟


















"اینجا خیلی قشنگه"
جونگ کوک گفت و ازش عکس گرفت ، البته بخاطر تاریکی هوا چیز زیادی معلوم نبود ولی به چشم خیلی خوشگل بود.

"آره ، اینجا رو خودم دوست دارم"
پیتر گفت و لبخندش حس خوبی به جونگ کوک داد ، اون به نظر مهربون بود.

جونگ کوک عکس رو برای هوسوک فرستاد و گوشیش رو توی جیبش گذاشت.پرسید:"خب ، اینجا خیلی خوشگله ولی بعدش میریم شهر؟"
"آره میخوام چند از غذا هامون رو بخوری ، شاید خوشت اومد"
پیتر گفت و کمی بعد هر دو سمت ماشین رفتن.




***


"قربان!اون همراه یکی از خون‌آشام ها بیرون اومده."
یکی از الفا هایی که همراه خودش اورده بود ، گفت.

نامجون اخم کرد:"کی؟!"
گوشای سوکجین که کنارش نشسته بود ، تیز شد.

"جونگ کوک شی ، همراه یکی از خون‌آشام هایِ—"
الفا دوباره گفت و نامجون وسط حرف پرید و سریعا بلند شد:"بگو به تعقیبشون ادامه بدن ، میرم پیش سانگ تیان"

و باز هم بی توجه به سوکجین سمت اتاق اون جادوگر دوید و در رو باز کرد ، ویکتوریا هم پیشش بود:"هی چته یهو میای؟احمقی؟"
سانگ تیان غر زد و نامجون بی توجه بهش گفت:"نقشه رو باید عوض کنیم"

سانگ تیان اخمی کرد:"منظورت چیه؟ما برنامه ریزیش کردیم.."

نامجون نیشخندی زد:"یکی از اون خون‌آشام های احمق جونگ کوک رو تنهایی آورده بیرون ، میتونیم جونگ کوک رو زودتر بگیریم و...وی با خودتون"

سانگ تیان خواست چیزی بگه که نامجون از اتاق بیرون رفت ، پوفی کشید:"اون احمق‌...زود شکست میخوره.."
ویکتوریا نگاهش کرد:"چطور؟"

سانگ تیان نفس عمیقی کشید:"خودت میفهمی.."
ویکتوریا که با این اخلاق سانگ تیان به خوبی آشنایی داشت ، چیزی نگفت و فقط منتظر خبر موند.





***




"اوه این خیلی خوشمزست ، از اینا توی جایی که من زندگی میکنم پیدا نمیشه"
جونگ کوک با ذوق گفت و پیتر خندید:"میدونم ، این پیتزا با اونایی که همیشه میخوری فرق داره"
"آره راستش خوشمزه تره ، باید برای هوسوک هم بخرم"
جونگ کوک گفت و کم کم داشت با پیتر راحت می شد ، اون دوست خوبی بود.

"من حساب میکنم ، هرچی میخوای بگو"
پیتر گفت و جونگ کوک خندید:"ممنون"

"خواهش می کنم ، بعدش میخوام ببرمت شهر رو ببینی ، راستش توی این وقت کم تا وقتی صبح بشه ، جای دوری نمیتونیم بریم پس..."
"اشکالی نداره ، جدی میگم"
جونگ کوک سریع بین حرف پیتر پرید و پیتر هم گفت:"راستش وقتی دیدم توی اونجا موندی..حس بدی پیدا کردم..میدونی که خونه ی ما یکمی انرژی منفیه.."

"ام...خب ممنون"
جونگ کوک گفت و با یاد آوری پدر پیتر لرزید‌.

وقتی بالاخره خوردن اون تموم شد ، جونگ کوک برای هوسوک هم خرید و از اونجا بیرون اومدن ، پیتر بعضی جاهای شهر رو نشونش داد و اونا راجب علایقشون به چیز های مختلف حرف زدن ، جونگ کوک حالا بیشتر به پیتر احساس نزدیکی می کرد‌.

پیتر با احساس بوی آشنایی ، لبخندش از بین رفت.
گرگینه ها؟!
جونگ کوک وقتی حالت صورتش رو دید ، پرسید:"چیزی شده؟"

"نه..فقط‌..هیچی..برمیگردیم خونه"
پیتر گفت و ماشین رو سمت عمارت هدایت کرد.

پیتر میدونست تعداد اونا زیاده و تنهایی نمیتونه از پسشون بر بیاد و فقط سعی می کرد زودتر برسه خونه تا جاشون امن باشه.

"باشه"
جونگ‌ کوک آروم گفت و به بیرون پنجره نگاه کرد‌.

"اینجا خیلی قشنگ بود ، بهم خوش گذشت ، ممنون بخاطرش.."
جونگ کوک گفت و پیتر انقدر مضطرب بود که توجهی به حرفش نکرد و بیشتر گاز داد و جونگ کوک رو مطمعن کرد یه اتفاقی افتاده.

"هی فقط میشه بگی چیشد—"
حرفش نصفه موند وقتی پیتر یهو ترمز کرد و هردو به جلو پرت شدن ، البته کمربند بسته بودن ولی به هرحال..
جونگ کوک شوکه به پیتر نگاه کرد که به جلوشون زل زده بود.جونگ کوک نگاهش رو دنبال کرد و به جلوی ماشین رسید که...دوتا گرگ بزرگ بودن؟!
کم کم اون هم ترس رو احساس گرد..گرگینه ها...اونا تقریبا نزدیک عمارت بودن و اون جاده‌..

پیتر نفس عمیقی کشید و سعی ‌کرد به خودش مسلط باشه ، از ماشین پیاده شد:"دارید چی کار میکنین؟اینجا محدوده ی ما هاست."
داد زد و یکی از گرگ ها غرید.

"من زبون شما رو نمیفهمم ، میشه یکیتون تبدیل بشه و بگه چی میخواید؟!"
پیتر گفت و یکی از اون گرگ ها تبدیل شد و حالا یه انسان به نظر عادی رو به روش بود:"ما با تو کاری نداریم ، اون پسر رو میخوایم!"
و به جونگ کوکی که هنوز توی ماشین نشسته بود ، اشاره کرد‌.

"چرا میخوایدش؟"
پیتر با اخم‌ پرسید و اون گرگینه اخم کرد:"به تو ربطی نداره ، فقط بهتره مثل یه خون‌آشام خوب اون پسر رو به ما بدی"
و دوباره تبدیل شد و جلو اومد ، پیتر یه قدم عقب رفت که تونست غرش دیگه ای رو از پشت سرش بشنوه و متوجه بشه دوتا گرگینه ی دیگه هم پشت سرشن.
چهار تا؟!

"چرا فقط اونو به من نمیدی و راحت برنمیگردی خونه ات؟!"
صدای بمی رو شنید و برگشت سمتش ، یه مرد قد بلند بود.

چهره اش به شدت آشنا بود:"تو..کی هستی؟"

"وقتی برگشتی به وی بگو کیم نامجون جونگ کوکو برده"
مردی که پیتر تونست با شنیدن اسمش ، بشناستش گفت و چشم های پیتر گرد شد.

"تو...نمیتونی ببریش ، من نمیزارم!"
پیتر‌ گفت و نامجون خنده ای ‌کرد و بهش نزدیک شد:"جدی؟فکر کردی در برابر ما چیزی هستی؟مطمعنا یکی از ما میتونه تو رو بکشه"

پیتر یه قدم دیگه هم عقب رفت که نامجون دوباره بهش نزدیک شد:"فقط حرفمو به کیم وی برسون..."
و پیتر رو هول داد و سمت ماشین رفت تا جونگ کوک رو پیاده کنه.

جونگ کوک نفسش رو لرزون بیرون داد ، تمام مدت شاهد دعوای اونا بود‌ و..چرا بیخیالش نمیشدن؟!
نمیخواست دوست جدیدش بخاطرش آسیب ببینه..

در ماشین باز شد و نامجون با نیشخند نگاهش کرد:"جئون کوچولو...تا کِی میخواستی فرار کنی؟"
و جونگ کوک رو به زور از ماشین بیرون کشید.

جونگ کوک به سختی گفت:"تهیونگ...میاد دنبالم..."

"تهیونگ؟منظورت وی ئه؟اسمش هم مثل شخصیتش مسخره ست.."
نامجون با تمسخر گفت و جونگ کوک رو سمت دیگه ای کشید ، جونگ کوک تقریبا ناامید شده بود ، تهیونگی نبود کا نجاتش بده‌..

پیتر داد زد:"ولش کن!"
و سعی کرد سمتشون بره ولی یکی از اون‌ گرگ های بزرگ سمتش اومد و نزاشت جلو تر بره.

"میکشمت!"
پیتر داد زد و نامجون پوزخند زد:"هیچ وقت نمیتونی من رو شکست بدی"

"ولی من میتونم"
صدای آشنایی گفت و جونگ کوک ناخودآگاه لبخند زد.
تهیونگ‌ جلو اومد:"واقعا انقدر احمقی کیم نامجون؟به نظرت من با این تنها میزارمش؟!"
و به پیتری که روی زمین افتاده بود اشاره کرد.

نامجون ترسیده و با سرعت بیشتری دست جونگ کوک رو کشید و سمت یکی از بتا های جنگجوش رفت که..
"قبل از هر کاری اول فکر کن!"
تهیونگی که جلوش ظاهر شده بود گفت و مشت محکمی به صورت نامجون زد که اون افتاد زمین و دست جونگ کوک رو ول کرد.
تهیونگ دست جونگ کوک رو گرفت و سمت ماشین برد:"اینجا بمون و به هیچ وجه بیرون نیا"
زمزمه کرد و در رو بست و جونگ کوک رو توی ماشین تنها گذاشت.

یکی از اون‌ گرگ های بزرگ سمت تهیونگ دوید که تهیونگ سریع تر عمل کرد و سمت دیگه اش رفت و اون گرگ رو سمت درخت پرتش ‌کرد.

نامجون که تبدیل شده بود ، بهش حمله کرد و خواست گازش بگیره که تهیونگ طرف دیگه رفت:"شاید اون احمق باشه ولی من نیستم!"
و لگدی به نامجون زد.

جونگ کوک وقتی فهمید در ماشین باز شد ، نگاهش رو از اونا گرفت و به سمت صدا برگشت ، پیتر بود:"نمیخوای کمکش کنی؟؟"
با تعجب از پیتر پرسید.

"خودش میتونه از پس خودش بر بیاد"
پیتر زمزمه کرد و خواست ماشین رو روشن کنه که جونگ کوک سریع جلوش رو گرفت:"شوخی میکنی؟حتی نمیخوای کمکش کنی؟!"
پیتر اخمی کرد:"اگه میخوای خودت برو کمکش!"
پیتر گفت و جونگ کوک سری از روی تاسف تکون داد و از ماشین پیاده شد  و اهمیتی به صدا زدنای پیتر نداد.

تهیونگ که صدای باز شدن در ماشین رو شنید ، سرش رو برگردوند و همون غفلتش باعث شد یکی از اون گرگینه ها زخمیش کنه.

جونگ کوک هینی کشید و سمت اونا دوید ، اون گرگ میخواست باز هم به تهیونگِ زخمی حمله کنه.
قبل از این که به تهیونگ‌ برسه ، اون بلند شد و دوباره به اون گرگ حمله کرد.پیتر هنوز اونجا بود ولی کاری‌ نمی کرد.

جونگ کوک ایستاد و به دعوای اونا نگاه کرد ، تهیونگ به تنهایی نمیتونست از پس اون پنج تا گرگ بزرگ بر بیاد‌..خودش هم کاری نمیتونست بکنه..چیزی راجب قدرت هاش نمیدونست!

ولی وقتی تهیونگ روی زمین افتاد ، جونگ کوک تونست متوجه ی کتف خونیش بشه ، اون خیلی بد زخمی شده بود.اون چند تا گرگ دور تهیونگ بودن ، نامجون تبدیل شد و با همون نیشخند اعصاب خرد کنش گفت:"دیدی بالاخره شکست خوردی وی؟"
و بلند خندید.

جونگ کوک سمت تهیونگ دوید و سعی کرد با هیچی ازش دفاع کنه.
"شما نمیتونین بهش آسیب بزنین!"
جونگ کوک داد زد و نامجون دوباره خندید:"اوه ببینین کی خودش اومده پیشمون ، جئون جونگ کوک انقدر وی برات مهمه که به جای فرار اومدی با هیچی ازش مراقب کنی؟!"
با تمسخر گفت و سمت جونگ کوک اومد ، تهیونگ به سختی بلند شد:"برگرد‌‌...توی اون ماشینه فاکی.."
تهیونگ به سختی گفت و جونگ کوک سرشو تکون داد:"نه!"
و تهیونگ رو پشت خودش مخفی کرد‌.
نامجون خنده ی متعجبی کرد:"واقعا با چه رویی این کار رو میکنی جئون؟تو رسما هیچی نمیدونی و هیچ کاری بلد نیستی ، یه خون‌آشام زخمی و یه فرشته که هیچی بلد نیست و یه خون‌آشام دیگه که ترسوئه؟!تنهایی میخوای چیکار کنین؟"

"البته زیاد تنها هم نیستن"
صدای ادوارد رو شنیدن و تهیونگ‌ با وجود دردش پوزخندی به نامجون زد و تقریبا داشت میفتاد زمین که جونگ کوک محکم بغلش کرد.

نامجون با دیدن ادوارد و دوتا زن دیگه و یونگی و جیمین ، تبدیل شد و به بقیه ی گرگینه ها گفت که باید برن ، شاید اون موقع میتونستن از پسشون بیان ولی الان...هفت تا خون‌آشام بودن و مطمعنا نمیتونستن...
نامجون غرشی کرد و با بقیه ی پکش سمت جنگل دویدن.

ادوارد پوزخندی زد:"سگای احمق"
و سمت تهیونگی که توی بغل جونگ کوک بود ، رفت:"خوبی مَرد؟"

"آره..فاک..خوبم"
تهیونگ جواب داد و جونگ کوک آهی کشید.

"خیلی خب برمیگردیم ، باید خون بخوری تا زخمت زودتر خوب شه، زهر اون گرگای لعنتی ، همراه پیتر با ماشین بیاین"
و ثانیه ی بعد اونا تنها بودن ، جونگ کوک هیچ وقت نمیتونست به سرعت اونا عادت کنه.

"خودم میتونم بیام‌.."
تهیونگ به جونگ کوک گفت و اون توجهی نکرد و کمکش کرد تا ماشین بره.پیتر هنوز بود و البته...هیچی نمیگفت.

"ممنون.."
جونگ کوک زمزمه کرد و تهیونگ جوابی نداد.











سلام♡.♡
امیدوارم خوب شده باشه:>💜

دوستتون دارم💜

مراقب خودتون باشید ، شب و روزتون خوش:>






Continue Reading

You'll Also Like

122K 18.8K 25
- فقط خواستم بهت ثابت کنم، من توی رابطمون عاشق ترم! و تو ترسوتر ----------------------------------- + جونگکوووووک صدای جیغ های آزاردهنده ی تهیونگ وقت...
61.8K 8.3K 50
~عشق خونین~ جونگ کوک بچه یتیمه ( نه اینکه چون یتیمه مظلوم باشه نه اصلا چون لقبش استاد ریدن به بقیس) و گیر یه خون‌آشام به اسم کیم تهیونگ میوفته ** ؟ :...
227K 31.3K 26
ته: من دیوونه میشم وقتی کسی بهت دست میزنه پس نزار کسی لمست کنه.. ژانر:امگاورس کاپل:ویکوک،تهکوک سیکرت کاپل🤐
203K 34.2K 49
کیم تهیونگ همیشه فکر میکرد که یه الفای مغلوب........ ولی همه چی از موقعی که ناگهان توی هیت رفت تغییر کرد! Genre:romance.omegaverse.comedy.mpreg.angst...