Flames [L.S]

Від cavolot91

26.1K 5.2K 6.6K

"یادته چی بهت گفتم؟ شعله ها...یا گرم میکنن ، یا همه چیز رو برای همیشه ، تبدیل به خاکستر! حالا...بهم بگو! چرا... Більше

chapter 1
chapter 2
chapter 3
chapter 4
chapter 5
chapter 6
chapter 7
chapter 8
chapter 9
chapter 10
chapter 11
chapter 12
chapter 13
chapter 14
chepter 15
chapter 16
chapter 17
chapter 18
chapter 19
chapter 20
chapter 21
chapter 22
chapter 23
chapter 24
chapter 25
chapter 26
chapter 27
chapter 28
chapter 29
chapter 30
chapter 31
chapter 32
chapter 33
chapter 34
chapter 35
chapter 36
chapter 37
chapter 39
chapter 40
chapter 41
good bye =]

chapter 38

372 85 49
Від cavolot91

"نیکلاس گریمشاو و لوکاس اسمیتسون."

ابروهاش رو بالا داد و دستهاش رو روی میز، به هم قفل کرد. کمی خودش رو روی صندلی جلو کشید و نگاهش رو به لویی داد که بهش خیره شده بود.

"همین دو نفر بودن لویی؟"

لویی کمی فکر کرد و بعد از چند ثانیه، سرش رو با قاطعیت تکون داد.

"گریمشاو و اسمیتسون."

تلفظ اون دو اسم به تنهایی، باعث میشد بغض سنگینی به گلوی خشکش چنگ بزنه و راه تنفس اش رو ببنده.

هرجا اسم نیکلاس و لوکاس رو میدید، رنگش به سفیدی گچ میشد و عرق سردی، تمام تنش رو میپوشوند.

هنوز هم میتونست به یاد بیاره روزی رو که به همراه نایل، برای خرید به یک فروشگاه رفته بودند. رنگ لویی در ثانیه ای سفید شده بود و نفس هاش تند و نا منظم شده بودند. فقط چون اسم یکی از فروشنده ها، لوکاس بود.

"همین دو نفر بودن."

کیلین، سرش رو به نشانه تایید تکون داد و برگه ای رو روی میز گذاشت. نگاهی به لویی انداخت که با گیجی به حرکات کیلین نگاه میکرد و برگه رو بیشتر به سمتش هل داد.

"میدونی این چیه؟"

لویی، با دقت برگه رو از نظر گذروند. البته که میدونست اون چیه! بار ها و بار ها از این برگه استفاده کرده بود. البته به صورت کاملاً غیر قانونی.

"جعل هویت؟!"

نگاهش رو به چشمهای به ظاهر خرسند کیلین داد و وقتی تایید اون مرد رو دید، لبهاش رو جمع کرد و پلکهاش رو برای چند ثانیه روی هم گذاشت.

"تو حالت خوبه لویی؟"

اخم ریزی کرد و به لویی خیره شد که چشمهاش رو با خشونت زیادی میمالید.

لویی بالاخره دست از از حدقه دراوردن چشمهاش کشید و به چهره کمی نگران کیلین خیره شد.

حالش خوب بود؟ آره اون حالش خوب بود! اگه استرس بیش از حد، ترس و نگرانی غیر طبیعی و پریدن عصبی پلک راستش رو فاکتور بگیریم، آره اون عالی بود!

لویی سرش رو به نشانه تایید تکون داد و لبخند محوی زد. آره...اون عالی بود!

"فقط یکم استری دارم. چیز مهمی نیست."

کیلین با شکاکی به لویی نگاه کرد و بعد از دقایقی سکوت، نفس عمیقی کشید و از روی صندلی بلند شد. میز چوبی وسط اتاق رو دور زد و پشت سر لویی ایستاد.

"نترس لویی. ما یه نقشه خوب داریم."

دستهاش رو روی شونه های لویی گذاشت و با ملایمت، شروع به ماساژ دادن تن خسته لویی کرد.

لویی چشمهاش رو بست و لبخندی از سر رضایت زد.

"بهتره شب ها یکم زود تر بخوابی. اینجوری نمیتونیم نقشه رو درست اجرا کنیم. باشه لویی؟"

لویی، سرش رو به نشانه تایید تکون داد و از روی صندلی بلند شد. کیلین رو آروم و طولانی در آغوش گرفت و چشمهای خسته اش رو بست.

"ممنونم."

کیلین لبخندی زد و دستش رو روی کمر لویی کشید.

"من ازت ممنونم لویی! ممنونم که انقدر قوی هستی و تسلیم نمیشی."

لویی بعد از دقایقی، از آغوش کیلین بیرون اومد و با لبخند بهش خیره شد. زیرلب تشکر کرد و بعد از اینکه پلکهاش رو به نشانه تشکری دوباره روی هم فشرد، از اتاق کیلین خارج شد.

نفس عمیقی کشید و به دیوار تکیه داد. باید نقشه رو برای بقیه هم تعریف میکرد. نباید میترسید‌. چیزی برای ترس وجود نداشت.

"قوی باش لو...چیزی نیست...تو تنها نیستی..."

برای بار هزارم در اون ساعت، نفس عمیقی کشید و به سمت بقیه قدم برداشت.

پسر ها، روی صندلی های راهرو نشسته بودند و هرکدوم، مشغول کاری بودند.

زین، سرش رو روی شونه لیام گذاسته بود و اجازه میداد تا انگشت های لیام، موهای سیاهش رو نوازش کنند.

نایل، طبق معمول سرش توی گوشی عزیزش بود. خدا میدونست دوباره داشت کدوم بیچاره ای رو هک میکرد.

راجر، روی صندلی لم داده بود و چشمهاش رو بسته بود. لاغر تر از همیشه به نظر میرسید. دست زکس رو گرفته بود و هر از گاهی، پشت دستش رو نوازش میکرد.

و اما هری...کسی که قبل از همه، متوجه حضور لویی شده بود. با لبخند گرمی بهش نگاه میکرد و بهش آرامش میداد.

لویی چند قدم جلو تر رفت و رو به روی پسر ها ایستاد.

"گایز؟ نقشه آمادست."

با شنیدن این جمله از لویی، تقریباً همه از جا پریدند. لویی به ریکشن نایل خندید وقتی که گوشیش از دستش روی زمین افتاد و زیرلب فحش داد.

"دوباره بحث اعتماده. ولی اینبار کسی که اعتماد میکنه، ما نیستیم." ...
.‌‌
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
گوشیش رو از جیبش بیرون کشید و به صفحه روشنش خیره شد. انتظار تماسش رو داشت!

تماس رو برقرار کرد و منتظر شد تا اول، پسری که پشت خط بود شروع به حرف زدن کنه. مشتاق شنیدن خبر های خوب بود.

"رئیس! از نقشه ای که دارن تا یه جاهایی سر دراوردم!"

با ذوق و هیجان آشکاری گفت و باعث شد تا نیکلاس، نیشخندی بزنه و از پنجره به بیرون خیره بشه.

"خب؟ بگو زکس!"

"مثل اینکه قراره لویی رو بهمون تحویل بدن. در ازاش از پشت بهمون خنجر میزنن."

مکالمه بین اون دو مرد، حدود چهل و هفت دقیقه طول کشید. تمام نقشه بی نقص لویی، برای نیکلاس برملا شده بود و نیشخند اون مرد، به هیچ وجه از صورتش پاک نمیشد.

نگاهش رو به لوکاس دوخت که روی کاناپه نشسته بود و با آرامش، شکلات تخته ای تلخش رو میخورد.

"چرا اونجوری بهم نگاه میکنی؟"

خطاب به اسلید گفت که با حالتی که انگار چندشش شده، به لوکاس زل زده بود.

اسلید چشمهاش رو چرخوند و به دیوار رو به روش خیره شد.

"لطفاً دور دهنت رو تمیز کن. داری حالمو بهم میزنی!"

با حرص گفت و پوست لبش رو به دندون گرفت. چرا تنها کسی که اونجا مثل یه آدم نرمال رفتار میکرد فقط اسلید بود؟!؟!

لوکاس ابروهاش رو بالا انداخت و به خوردن بقیه شکلاتش پرداخت.

"نقشه بی نقصی دارن."

اسلید باید عادی رفتار میکرد. نباید هیچ چیزی رو بروز میداد. تنها برگ برنده لویی و خانواده اش، اسلید بود و نباید به هیچ قیمتی حتی یک کلمه از نقشه های کثیف نیکلاس رو از دست میداد.

"ولی ما قرار نیست باهاشون همکاری کنیم. اونا درست با پای خودشون روی تیغه راه میرن و بعد، بوممم!!!"

با دستهاش، ادای یک انفجار رو دراورد و چشمهاش رو درشت کرد و بعد، با صدای بلندی خندید.

"رو آب بخندی موش صفت..."

زیرلب گفت و چشمهاش رو چرخوند. نیکلاس روی مبل، درست کنار لوکاس نشست و دستش رو دور گردن اون پسر انداخت.

"به زودی اون عروسک چشم آبی رو برات میاریم پسر. با این تفاوت که این بار قراره بقیه هم به جمعمون بپیوندن!"

اسلید اخم ریزی کرد و نگاهش رو به چشمهای نیکلاس دوخت که از هیجان، آشکارا برق میزدند.

"منظورت چیه؟"

نیکلاس شونه هاش رو با بیخیالی بالا انداخت و درحالی که تکه ای از شکلات های روز میز رو تو دهنش می انداخت، پاهاش رو روی میز انداخت.

"خیلی سادست بازرس مورگان. نمیخوام هیچ مدرکی از خودم به جا بذارم. تمام اعضای اون خانواده مزخرف رو میگیرم. حالا برای بعدش یه فکری میکنیم."

موهای لوکاس رو بهم ریخت و با لبخند چندش اوری به اسلید خیره شد.

"نکنه میخوای به عنوان برده بفروشیشون؟"

پوزخندی زد و چشمهاش رو چرخوند. نیکلاس ابروهاش رو بالا داد و سرش رو به نشانه مخالفت تکون داد.

"نه اسلید این کار رو نمیکنم. ولی تو باید یه کار خیلی مهم برام انجام بدی."

اسلید با استرس، به نیکلاس خیره شد. نیکلاس نیشخندی زد و روی مبل زرشکی رنگش لم داد.

"استایلز...میخوام روزی که نقشه به ظاهر بی نقصشون خراب میشه، دیوار های خونه رو با خونش رنگ شده ببینم!"

و اسلید باید یه کاری میکرد...یه کار بجز کشتن هری استایلزی که تمام زندگی بهترین دوستش، لویی بود.

شاید اون روز، یک نفر میمرد. ولی اون یک نفر، بدون شک هری نبود. چون اون اسلید بود! بازرس اسلید مورگان! غیرممکن براش تعریف نشده بود.

و دقیقاً بخاطر همین افکار، نیشخند عمیقی روی صورتش شکل گرفت و اون شب، هیچکس بجز خودش دلیل نیشخندش رو نمیدونست ...

_______________________________
💚💙ووت و کامنت فراموش نشه💙💚

با یک معده دردی دارم براتون اپ میکنم که دارم میمیرم...

خب نظرتون چیه؟ شدیدا روی اسلید کراشم پسر ناززمممم😍😭

دیگه کم کم به چپترای پایانی میرسیم =]
اگه سوالی دارید بپرسید

Your sincerely, Cavolo...XX

Продовжити читання

Вам також сподобається

2.2K 565 24
چطوری اینقدر راحت تونست عاشق کسی بشه که از همه بیشتر ازش متنفره!!؟؟ اون فکر کرده کیه؟! چطور میتونه اینجوری اونطرف پیاده رو بِایسته؟! اینقدر جذاب و زی...
2.5K 543 11
𝐓𝐇𝐑𝐈𝐋𝐋𝐄𝐑 || - و تو لويي؛ تو زيباييم رو ازم گرفتي،عمرم رو هدر دادي و حالا من اينجام كه روح و جونت رو بگيرم؛تو باعث شدي من چيزي كم داشته باشم،ش...
HARRY STYLES'S QUOTES Від it's A

Щоденники та біографії

29.8K 4.5K 47
cober by @poorlarrie نقل قول هایی از هری استایلز... برای وقتایی که یکی میگه فقط بخاطر قیافش طرفدارشی بگی نه فقط برای اون، چیزای دیگه ای هم هستن...?
2.5K 688 12
چگونه با پارتنر فیک خود واقعی رفتار کنیم؟ - Larry, ziam