بیست و هشتم

Start from the beginning
                                    

«چیزی که من ازش مطمئنم اینه که... آدما هر چقدرم که زیرک باشن، در مقابل عشقشون فقط یه احمقن! و من مجبورم یه جوری پدرخوانده رو از سوراخی که توش پنهان شده بکشم بیرون.»

«جونگین چی؟ از اونم مطمئنی؟ یادت نرفته که باهاش چیکار کردی؟ اونی که من دیدم دیگه برات تره هم خورد نمی‌کنه! انتظار داری-»

سهون حرفشو قطع کرد:

«عاشقمه؛ خوشبختانه یا متاسفانه!»

«اصلاً ازش خبر داری؟ می‌دونی کجاست؟»

«نه.»

«نه؟!»

«نه واقعاً. در مورد اون تئوری که به تو گفتم فقط اینو نمی‌دونستم که جونگین پسرعموی خودمه. می‌دونی، جای نگرانی برای حفظ جونش وجود نداره. کسی که این همه سال مراقبش بوده، حتماً الانم هست.»

بکهیون پوزخند ناباورانه‌ای زد:

«تو دیگه زیادی به هوشت ایمان داری لعنتی!»

«به عشقم بیشتر.»

سهون گفت. بعد موبایلشو برداشت و یه تکست برای جونگین فرستاد:

[دلم برات تنگ شده. فردا میای بیمارستان؟ هم منو ببین هم پدرو. اوضاع قلب هیچ کدوممون خوب نیست!]

***

دسامبر ۲۰۱۸

خانۀ جیهو

جیهو تمام چراغ‌های خونه رو روشن کرد. با این که دیگه شب شده بود اما با وجود تعداد زیادی لامپ و لوستر خونه‌ی بزرگش نورانی بود. جونگین با چشم‌هایی به خون نشسته و لب‌هایی که از شدت گریه سرخ و پف‌دار شده بودن خودشو روی اولین مبل پرت کرد و به روبرو خیره موند. جیهو کنارش نشست و دستی روی شونه‌ش گذاشت:

«خوب شد اومدم دنبالت وگرنه خودتو می‌کشتی. اون طوری که تو گریه می‌کردی همه فکر کردن پسرشی. واقعاً انقدر آجوما رو دوست داشتی؟»

جونگین روی شال گردن قرمزی که به گردنش بود دست کشید:

«اینو برای من بافته بود. قشنگه نه؟ نوه‌ش بهم داد. گفت که آجوما تاکید کرده که برای منه... دلم براش تنگ می‌شه.»

با جمله‌ی آخرش دوباره بغض گلوشو فشرد. جیهو شونه‌شو ماساژ داد و سعی کرد از گریه‌ی دوباره‌ش جلوگیری کنه:

«دیگه کافیه. فکر نکنم اون از دیدن گریه کردنت خوشحال بشه. مطمئناً الان می‌تونه ببینتت... تو به این اعتقاد داری مگه نه؟ به این که کسانی که از این دنیا رفتن می‌تونن بازمانده‌هاشونو ببینن، درسته؟»

جونگین سر تکون داد. اون ایمان داشت؛ به خدا، به مسیح و به عشق. حقیقت این بود که تاریکی هیچ وقت نتونست فطرت پاک و ضمیر روشنشو آلوده کنه. اما اون مرتکب اشتباهاتی شده بود که حالا برای پی بردن بهش شاید دیر بود. نمی‌دونست اشک‌هایی که در مراسم آجوما ریخته بود چقدرش برای مرگ اون پیرزن بودن، چقدرش برای قلب از کارافتاده‌ی هانیول، دل خون شده‌ی خانواده‌ش، قلب شکسته‌ی چانیول و بکهیون، و چقدرش برای سهون...

Oh JonginWhere stories live. Discover now