ugly fan & Hot Fucker prt 42

Start from the beginning
                                    

___________________________________

بهار نزدیک بود و شکوفه های صورتی سفید گیلاس، وقتی توی پیاده رو به سمت محل کارش می‌رفت توی هوا رقص نرمی میکرد و در آخر باعث میشدن بکهیون هر چند لحظه یک بار موهاش رو برای چک کردن اینکه نکنه گل برگی روی سرش افتاده باشه چک کنه.
این پیاده رو که کلا به خاطر داشتن درختای شکوفش معروف بود دقیقا جایی بود که این موقع صبح فقط آدمای بخت برگشته ای مثل خودش ازش عبور میکردن, اما خب شب موقع برگشت میتونست زوج های زیادی رو اینجا ببینه.
خمیازه خسته ای کشید و مالشی به چشماش داد...میتونست بره تو ماشین و تا وقتی اون آیدل تخمی بیاد بخوابه.
خوشبختانه به لطف کیونگسو، کای دیگه راننده شخصی و اینجور چیزا رو کنار گذاشت و حالا بک یه رییس جدید داشت.
هر چند با توجه به شانس زیباش این یکی هم زیادی اوسکول بود ولی بازم مثل کای شلپ شلپ تو مخش راه نمی‌رفت.
_رسیدیم.
به اونطرف خیابون یا بهتره درست بگم به ساختمان کمپانی نگاهی انداخت و زیر لب با ذوق زمزمه کرد.
همون طور که به همراه آدمای دیگه منتظر سبز شدن چراغ و عبور از خیابون بود بدون توجه به شکوفه هایی که حالا باد اونا رو تا وسط خیابون هم آورده بود با پاش روی زمین ضرب گرفت.
نور خورشید کم و بیش درست وسط تخم چشماش می‌تابید و همین باعث میشد چشماش رو کمی جمع کنه...اما خب جدا از همه اینا عاشق هوای خوب بهار بود.
با سبز شدن چراغ به همراه آدمای دیگه به سمت اونطرف خیابون حرکت کرد ولی یهو...درست وسط خیابون متوقف شد.
بوی عطر آشنایی زیر بینیش رو نوازش کرد و همین باعث شد برای چند لحظه تمام فعالیت های ارادی بدنش از کنترلش خارج بشن.
چند تا پلک شوکه زد و بدون توجه به آدمایی که از کنارش رد میشدن به سمت عقب برگشت ولی چیزی ندید...یعنی اشتباه کرده بود؟
چشماش رو ریز کرد و سعی کرد از بین چهره های مختلف هیکل آشنایی رو پیدا کنه و در لحظه آخر از بین شونه های آدم ها تونست مردی که با گذاشتن کلاه کپش گوش های کیوتش رو بیشتر به نمایش می‌ذاشت ببینه.
خودش بود نه؟
داشت می‌رفت و دقیقا مسیرش برعکس مسیر خودش بود...در عرض چند صدمه ثانیه اون تصویر آشنا پشت آدم های دیگه محو شد.
_دیوونه ای چیزیه؟
دو دختری که از کنارش رد شدن با چشم غره ای که بهش رفتن زمزمه کردن چون...محض رضای خدا کی وسط خیابون یهو میاستاد؟
بدون اینکه خودش بخواد...پاهاش به سمت کمپانی که باید میرفت کشیده شدن و طبق معمول فرار کرد.
نمیدونست چیزی که حس کرده تا چه حد درسته ولی قلبش...آه بدجور داشت میتپید...چرا دقیقا وقتی داشت از هوای خوب بهاری لذت میبرد اون اتفاق افتاده بود؟
با قدم های بلند داخل پارکینگ شد و بعد از باز کردن قفل ماشین خودش رو تقریبا داخلش پرت کرد.
دستاش به فرمون چنگ شدن و بالاخره تونست نفس حبس شدش رو بیرون بده.
مژه هاش روی هم افتادن و سرش روی فرمون فرود اومد...حالش بدجور گرفته شده بود.
ای کاش چانیول هم اونو دیده بود...ای کاش اون آدم چانیول بود ای کاش...فاک این چه افکار شخمی تخیلی بود که داشت از سرش میگذشت؟
توی کشور یه عالمه آدم هستن که از اون عطر استفاده میکنن، یه عالمه آدم هستن که گوشاشون مثل یودا کیوته و کلاه کپ میذارن و...بیخیال! داشت کی رو گول میزد؟
مهم این بود بازم قلبش داشت با یه تصویر مبهم و یه بوی آشنا از جاش درمیومد.
در هر صورت مهم نبود...حتی اگه قلبش از جا درمیومد هم قرار نبود بازم با اون آدم روبه رو بشه، هر چقدرم دلش تنگ میشد اهمیتی نداشت، چیزی که باید میرفت رفته...میتونست با همین احساس تا آخر عمرش به یاد اون آدمی که یهو اومد و زندگیش رو زیر و رو کرد بمونه ولی...قرار نبود هیچوقت اسم بیون بکهیون کنار پارک چانیول باشه، پس چه دلیلی داشت که خودشو اذیت کنه؟
با باز شدن یهویی در کشویی عقب ماشین نفسش رو یه ضرب بیرون داد و لحظه بعد اون دختر تو مخی توی ماشین جا گرفته بود.
_سلام.
زیر لب زمزمه کرد و طبق معمول جوابی نگرفت و خب! البته که به کتفشم نبود.
وقتی در کمک راننده باز و منیجر کنارش جا گرفت با هم سلام و احوال پرسی گرمی کردن که با جیغ یهویی دختر هر دو سکوت کردن.
_چرا قبول نکرد؟
دختر که از بدو نشستنش تو ماشین اخماش رو بدجور تو هم برده بود مثل بچه های دو ساله نالید و منیجر بیچاره بعد از بالا دادن عینکش به سمت عقب برگشت.
_گفت سرش شلوغه و میخواد کمی...
_من قبول ندارم...کمپانی باید هر جور شده راضیش میکرد...یه آهنگ با پارک چانیول می‌تونه منو دوباره سر زبون همه بندازه...مطمئنا سودی که به دست میاد خیلی بیشتر از هزینه میشه.
دختر که حالا کمی به سمت جلو متمایل شده بود با لحن کلافه ای سعی کرد چیزایی که تو مخش چیده شده رو به زبون بیاره.
واقعا آیدل بودنم بد دردی بود...واقعا مشهور شدن اینهمه مهمه که آدم بخواد منت کسی مثل پارک چانیول رو بکشه؟...مطمئنا که نه.
صبر کن ببینم...گاد خطر از بیخ گوشش گذشته بود وگرنه ممکن بود با پارک چانیول مواجه بشه.
نامحسوس تو دلش خدا رو شکر کرد و اون نیمه از ذهنش رو که سمت جایی وسط خیابون و یه عطر آشنا کشیده میشد رو نادیده گرفت.
_سانا خودتم میدونی که چقدر باهاش صحبت کردیم...بلاکم کرده میفهمی؟
_من راه بیافتم؟
بکهیون با لحن آرومی از منیجر پرسید و وقتی مرد سری به نشونه مثبت تکون داد، پسر کوچکتر نفسش رو به بیرون فوت کرد و با فشاری که با پاش به پدال گاز وارد کرد از پارکینگ خارج شد.
فکر میکرد اگه رانندگی کنه می‌تونه حواسش رو از حرفای اون دختر راجب چانیول پرت کنه ولی خب...در اصل داشت اون حرفا رو گوش میداد و در کنارش رانندگی میکرد.
_خودم بهش زنگ میزنم.
دختر یهویی گفت و چشمای منیجرش به علاوه رانندش همزمان گرد شدن.
_چی؟...عمرا...چطور قراره راضیش کنی؟
_نمیدونم...ولی یادت نمیاد؟ من از نظر همه کویین سکسی کیپاپم.
و همین حرف باعث شد قلب پسر پشت فرمون ناخواسته مچاله بشه و فشار دستاش به دور فرمون به بیشترین حدش برسه.
_کی زنگ میزنی؟
_الان...باهاش قرار میذارم.
دختر با لحن شیطونی همون‌طور که موبایلش رو از کیف دستی ظریفش خارج میکرد گفت...واقعا شهرت در این حد اهمیت داشت؟
لباش رو تا جایی که سفید بشن بهم فشرد و بعد از چند دقیقه بعد صدای بوق گوشی سانا تنها صدایی بود که تو ماشین شنیده میشد...فاک چرا گذاشته بود روی بلند گو؟
_بله؟
صدای کلفت و گرم چانیول بود...گوشاش نامحسوس تکون ریزی خوردن و قلبش شروع کرد به دیوانه وار کوبیدن خودش به قفسه سینش.
_الو سلام چانیول شی.
دختر با لحن به شدت کیوت شده ای وقتی موهاش رو به پشت گوشش فرستاد گفت و چند لحظه سکوت توی فضا حاکم شد.
_شما؟
_من سانام...امروز اومدید کمپانی تا راجب مشارکتمون صحبت کنیم ولی نتونستم شما رو ببینم...میشه همو ببینیم؟
_نمیخوام.
لحن بی تفاوت چانیول توی گوشای هر سه نفر پیچید و لحظه بعد گوشی رو قطع کرد.
_گاد...ا...الان موبایلش رو روی من قطع کرد؟
_گفتم که زنگ نزن.
منیجر وقتی چشمای پر شده دختر رو دید زمزمه کرد و آهی کشید.
_نگران نباش جور میشه.
_چطوری میخواد جور بشه سونبه؟...دیدی چطور رفتار کرد؟
_ما اینجا یه برگه برنده داریم.
منیجر بعد از چشمکی که به چهره سوالی دختر زد گفت و این یعنی بهتر بود دیگه صحبتی راجب این موضوع نکنند.
_یعنی چی می‌تونه باشه؟
دختر وقتی تو جاش تکیه زد زمزمه کرد...در هر حال به زودی میفهمید چون مطمئنا با اون لحنی که از چانیول شنیده بود راضی شدنش به این آسونی ها نبود.
با صدای دینگی که از گوشیش اومد نگاهش رو از بیرون گرفت و فقط کافی بود وارد صفحه چت با منیجرش بشه تا لینکی که براش فرستاده بود رو باز کنه.
با دیدن ویدیو چند لحظه مکث کرد و لحظه بعد چشماش به درشت ترین حد ممکن رسیدن و لباش چند بار باز و بسته شد.
این پسری که کنار چانیول بود چقدر شبیه رانندش لیون بکهیون بود...فقط کافی بود چند دقیقه از ویدیو رو ببینه تا بفهمه چانیول بکهیون رو به عنوان دوست صمیمیش به فرانسه برد و بنگ!
پس تیر مخفی منیجر عزیزش همین بود؟
البته که اون پسر بیچاره نمیتونست حتی یه درصد اون نگاه های ترسناک آدم های تو ماشین رو درک کنه.

_____________________________________

بعد از صد سال ببینید کی اومدههه🥺😭🤧
مرسی از صبوریتون مهربونام^^
امیدوارم این پارت رو دوست داشته باشید💞😍
ووت و نظرم یادتون نرههه🥂
مایا کلی کلی دوستون دارههه•~•

ugly fan and hot fuckerWhere stories live. Discover now