UGLY FAN AND HOT FUCKER prt46

3.8K 927 123
                                    


تاریکی شب بیشتر از هر لحظه دیگه ای به چشم میخورد...نمیتونست باور کنه چشماش رو باز کرده و هنوز اینجاست.

اون مگه خودش نبود؟

آدمی که داخل تابوت گذاشته شد...حاضر بود قسم بخوره بسته شدن در چوبی تابوت رو دید.

همه بودن، آدم های مختلفی که چانیول از هر کدوم به نحوی ضربه خورده بود و حقیقتا با دیدن اونا خوشحال بود که مرده و دیگه لازم نیست چهره مزاحمشون رو تحمل کنه حتی دلش میخواست گل هایی که اونا داخل تابوتش میذارن رو به بیرون پرت کنه، البته اگه دستاش جون تکون خوردن داشت.

خودش مطمئن بود که انتظار میکشید زودتر اون مراسم تموم بشه تا ببینه قراره چه بلایی سرش بیاد...همه چی طبق برنامه بود تا اینکه صدای گریه های پشت سر هم پسری باعث شد برای چند لحظه روحش پر بکشه.

بکهیون....اون کوچولوی مزاحم بدجوری براش گریه میکرد، نوک بینی پفکیش قرمز شده بود و حتی توی کت و شلوار مشکی که به تن داشت زیادی بامزه به نظر می‌رسید.

تو بغلش قاب عکس چانیول رو گرفته بود و وقتی بالا سرش اومد، دوست داشت از جاش بلند بشه و بگه«من زندم..من نمردم»

یادشه اون لحظه یهو آرزو کرد«ای کاش چشمام رو باز میکردم و میدیدمت»

چطور اینهمه خوب یادش بود؟

نفسش رو بیرون داد و فقط کافی بود سرش رو بالا بگیره تا با دیدن بکهیونی که تقریبا خودش رو به شیشه اتاقش چسبونده و بهش خیره مونده بود تکون ترسیده ای تو جاش بخوره.

زبونش رو روی لبای خشک شدش کشید و بعد از بیرون دادن نفسش تو‌ جاش دراز کشید و سمت مخالف جایی که بک ایستاده بود خوابید و تقریبا پشتش رو بهش کرد.
دیدن چشمای قرمزش که هر لحظه از اشک پر و خالی میشد تو مخش میرفت....بعد از اینهمه مدت اومده بود که چی؟

براش احساس دلسوزی میکرد؟

مچ دستش پانسمان شده بود و حقیقتا هربار با دیدنش حرصش می‌گرفت...چرا زنده مونده بود؟
چرا اون لحظه خواست که زنده بمونه؟

«چون همین الانشم خوشحالی»

توی سرش جواب خودش رو داد...اگه قرار بود اعتراف کنه خوشحال بود که بکهیون اینجا، پشت در اتاقشه..خوشحال بود که یه نفر اینطور نگرانشه و در کمال دیوثیت از دیدن اشکاش لذت میبرد چون دوست داشت باور کنه بکهیون هنوزم دوستش داره.

بدون توجه به لبخند کمرنگی که روی لباش نشسته بود چشماش رو بست...احساس خستگی غیرقابل وصفی توی تک تک استخون های بدنش جریان داشت که فقط با خواب قابل جبران بود.

«نفس هاش منظمه؟»

کمی اونطرف تر، بکهیون بدون اینکه دست خودش باشه همون‌طور که روی تنفس های آروم چانیول تمرکز کرده بود با خودش فکر کرد.

ugly fan and hot fuckerWhere stories live. Discover now