و در اخر این عکسه هووونگمه مین یونگی خب اون در اصل دوست برادرمه و همچنین برادر دوستم و منم از بچگی هوونگ صداش میزدم ولی اون یه نسبت خیلی خیلی خیلی مهم تر از اینا باهام داره اون برای من یه چیزی بیشتر از یه هوونگه
...

میدونم تعجب کردی خب بزار از اول شروع کنم

ما چجوری همو دیدیم؟؟

خب تاریخ دقیقشو یادم نمیاد ولی فکر کنم سه سالم بود که برای اولین بار دیدمش. اومده بود خونمون تا با هوبی هیونگ درس بخونن راستش اون موقع واسم خیلی ترسناک بود خب اگه تو هم جای من بودی و یه جفت چشم سیاه و یه صورت بدون حس رو می دیدی میترسیدی

 اومده بود خونمون تا با هوبی هیونگ درس بخونن راستش اون موقع واسم خیلی ترسناک بود خب اگه تو هم جای من بودی و یه جفت چشم سیاه و یه صورت بدون حس رو می دیدی میترسیدی

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

اره اون واقعا پسر خوبیه این چیزی بود که چند هفته بعدش فهمیدم و تا الانم بعد از گذشت بیشتر از پونزده سال با تموم سلول های بدنم باورش دارم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


اره اون واقعا پسر خوبیه این چیزی بود که چند هفته بعدش فهمیدم و تا الانم بعد از گذشت بیشتر از پونزده سال با تموم سلول های بدنم باورش دارم

هوونگ بهترین ادم توی جهانه

P.O.V:Lucy

خانم پارک-جیمین جیمین بیدار شو

جیمین-بیدارم مامان

لب تابو بست و از اتاقش بیرون رفت

جیمین-صبح همگی بخیر

هوسوک-صبح بخیر موچی

روی صندلی کنار هوسوک نشست و اخم ساختگی کرد

جیمین-اه هیونگ هرروز باید بهت بگم که دوست ندارم موچی صدام کنی

لپاشو توی یه دستش گرفت و اونارو فشار داد

هوسوک-اخه چجوری بهت نگم موچی وقتی دقیقا شبیه یه موچی توت فرنگی؟

اقای پارک-اذیتش نکن هوسوک لطفا سریعتر صبحونه بخورید و برید دنبال کارو درستون

Hwung or more???Where stories live. Discover now