Chapter 20

425 73 100
                                    

سلااااااام. بعد از ۲ ماه برگشتمممم.
نمیدونم اصلا دلتون تنگ شد یا نه...
به هرحال، اسمات آوردم براتون😐💦
خیلیاتون فکرشم نمیکردین جاست ع لیتل اسمات داشته باشه😂💔
ووت ندین میرم یه قرن دیگه میام...
همین دیگه. خوش بگذره🤪💦
-------------

هری هنوز خیلی زینو دوست داره..
پشیمون بود که چرا اونو ول کرده؛ اگه واقعا عاشق زین بود، میتونست اونجا پیشش باشه، تا ازش حمایت کنه و تسلیم نشه.

وقتی شنید که زین به مدت یکماه برای پروموی آلبومش میخواد به لس آنجلس بره، قلبش شکست. باید حس واقعیشو به زین میگفت .. اره، هری اجازه نمیداد که زین، بدون شنیدن احساسات واقعیش، اونو ترک کنه .

پس هری میگه .. اون به زین میگه که هنوز دوستش داره .

هری ایستاد و به زین نزدیک شد .
لبخند زد وقتی که آروم آروم روی زین خم میشد .
زین هم درحالی که به هری خیره شده بود، به سمتش متمایل شد .

چشمای هری بسته شد، وقتی که لبهاش روی لب های زین نشست . قلب زین میخواست از سینه اش بزنه بیرون ... دلش خیلی برای لب های هری تنگ شده بود .

هری بوسه ی شیرینی به اون داد "این نونوا هنوزم عاشقته، زینی" هری روی لب های زین زمزمه کرد و زین لبخند زد .

زین لحظه ایی تردید نکرد و بلند شد، گردن هری رو گرفت و لب هاشو با اشتیاق بوسید. دلش برای این لب‌ها تنگ شده بود و الان میخواست عمیقا اونا رو بِچِشه .

هری جواب بوسه‌شو داد ، هنگامی که زین لب بالاییشو لیسید و به دنبال وارد شدن به دهان هری و عمیق تر کردن بوسه بود. همونطور که زین داشت جابجا میشد و جاشو با هری عوض میکرد، هری دهنشو براش باز کرد .

پشت هری به سنگ مرمر لبه ی میز برخورد کرد چون زین حالا بدون وقفه و عمیقا اونو می‌بوسید. هری میتونست طعم توت فرنگی رو از لبای زین بِچِشه. دستای هری روی بالا تنه ی زین به گردش در اومدن و هر عضله‌ش رو لمس کردن. همونطور که زین لبه پیراهن هری رو گرفته بود، محکم کمرشو گرفت. و بعد لبای زین روی گردن هری نشست؛ نرم نرم به سمت پایین حرکت کرد و درنهایت روی استخوان ترقوه اش نشست .

هری ناله کرد همونطور که زین ترقوشو میبوسید.

زین پیراهن هری رو بالا کشید، هنگامی که هری اجازه ی لخت شدن و دراوردن لباسشو بهش داد .
بعد از اینکه پیراهن هری روی زمین افتاد، زین به بدنش لختش نگاه کرد .. ووااااوو .. زین هیچوقت متوجه نشده بود که اون تتو های زیبایی داره !

زین دستشو روی شونه هری گذشت و نوازش‌وار از قفسه ی سینه ، تا شکمش به حرکت دراورد .
"قشنگه" زین زمزمه کرد وقتی هری سرخ شد .

Just a little bit of your heart [Z.S]Where stories live. Discover now