ugly fan & hot fucker.prt 37

Start from the beginning
                                    

_____________________________

_چه میچسبه!
لیسی به بستنیش زد و هنطور که با زور جلوی خندش رو گرفته بود با ابروهای بالا رفته گفت و چانیول با صورت جمع شده نگاهش کرد
_چیه؟ دوسش نداری؟
_قهوه رو ترجیح میدادم.
با پوفی که کشید جواب داد و قاشقش رو با حرص داخل بستنی توت فرنگیش فرو کرد و گذاشت دهنش‌.
_مزش گوهه گوه.
زیرلب زمزمه کرد و با زور بستنیش رو قورت داد
_توت فرنگی دوس دارم...حیف اینی که دستمه هم توت فرنگیه وگرنه باهات عوضش میکردم.
_سکوت کن.
قاشق دیگه ای از بستنیش رو داخل دهنش گذاشت....توی این هوای سرد خوردن بستنی باعث میشد تا مغز استخونش یخ بزنه ولی چیزی نتونه بگه...واقعا چرا در برابر کیوت بازیای بکهیون خر شده بود؟
_اگه نجاتت بدم چی بهم میدی؟
بکهیون که با دیدن شرایط چانیول اندکی دلش سوخته بود با لحن دیوثانه ای پرسید و چانیول چند لحظه با نگاه تیز و برنده ای بهش نگاه کرد، هر چند در آخر تسلیم شد
_میبرمت توی اون انباری.
_ها؟
ابروهای بکهیون بالا پریدن و چانیول نگاهش رو به لبای بستنی شده بکهیون داد
_وقتی اینطور شیرین هی لباتو لیس میزنی چه...
_کات.
دستیار تهیه کننده بلند گفت و چانیول با نیشخندی که زد از جاش بلند شد و ظرف بستنیش رو داخل سطل زباله انداخت...هر چند ما اینجا یک عدد بکهیون یخ زده داشتیم.
"انباری؟"
آب دهنش رو با ترس قورت داد و وقتی از جاش بلند شد با دستاش بدنش رو کارو کرد.
چانیول فقط این حرفا رو زده بود تا زودتر از شر خوردن بستنی خلاص بشه دیگه؟...لعنت به قلبش که با هر حرف منحرفانه ای ده برابر خودشو به سینش میکوبوند.

________________________________

چانیول هیچ درکی از خودش نداشت...چرا اون حرفو زده بود؟...این یعنی توی ناخودآگاهش به اینکه بک رو به اون انباری ببره فکر کرده بود و همین باعث میشد بخواد سرش رو به دیوار بکوبونه.
آهی کشید و به ساعتش نگاهی انداخت...نیم ساعت بود به بهونه یه تماس کاری از اتاقشون خارج شده بود و جرات نداشت داخل بره.
نه به خاطر اینکه با دیدن بک افکار کثیفش رشد میکردن فقط...واقعا نمیخواست برن استخره هتل!
باید به خودش اعتماد میکرد و مثل یه پسر خوب میرفت استخر...اصلا میتونست به جای بکهیون، کریس رو تصور کنه چون فاک بهش‌! آخرین چیزی که نیاز داشت بالا رفتن پرچم آلتش جلوی دوربین بود.
موهاش رو مرتب کرد و وقتی داخل اتاق برگشت با دیدن بکهیوت که یه گوشه کانامه کز کرده بود ابروهاش بالا پرید.
چهرش دقیقا جوری بود که انگار تمام کشتی هاش غرق شدن.
_چته؟
_ها‌؟
نگاه گیج بک که انگار تازه متوجه حضورش شده بود بالا اومد و وقتی روی چشماش نشست برای چند لحظه همونطور بهش نگاه کرد
_باید بریم استخر...بهتره عجله کنیم.
با شونه های آویزون شده از جاش بلند شد و بدون اینکه جوابی به چانیول بده از اتاق هتل زد بیرون...تهیه کننده بهشون گفته بود فقط کافیه خودشون رو بیارن و بقیه سرویس ها بهشون ارائه میشد.
آهی کشید و وقتی جلوی در آسانسور رسید چشماش رو بست...چانیول چرا اون حرفو بهش زده بود؟
چرا باید بک رو میبرد تو انباری و از همه بدتر چرا باید چشمم به لبای بک باشه؟...مگه خودش دوست پسر نداشت؟
دکمه آسانسور رو زد و با چشم دنبال چانیول گشت...هنوز از اتاق خارج نشده بود؟
یه تای ابروش رو بالا انداخت و کم کم با فکری که به ذهنش رسید نیشخندی زد‌...حالا که چانیول اون کارو کرده بود بکهیونم حق داشت انتقام بگیره نه؟
با دیدن چانیول که از اتاق خارج شد سریع نگاهش رو به طبقه شمار آسانسور داد.
با باز شدن درای آسانسور بدون لحظه ای فوت وقت داخلش شد و منتظر موند طعمه عزیزش هم داخل بشه.
وقتی چانیول داخل شد و طبقه همکف رو زد چهرش جوری بود که اصلا نمیشد چیزی ازش رو خوند.
_خوبی؟
بعد از چند لحظه مکث پرسید و نگاه سرد مردبزرگتر روش نشست.
_اوهوم...دلیلی نداره بد باشم.
_اما انگار یکم عرق کردی!
بک روی نوک انگشتاش بلند شد و به عرقی که روی پیشونیش نشسته بود اشاره کرد و مدیونید فکر کنید این کارو از روی کرم ریزی انجام داد.
_گرممه.
_اوه...نکنه با فکر اینکه قراره با هم بریم استخر گرمت شده؟
بکهیون بدون اینکه متوجه باشه تا چه حد داره زیاده روی میکنه با نیشخند پرسید و وقتی درای آسانسور از هم فاصله گرفتن بدون توجه به چانیولی که با اخم بهش خیره شده بود راهش رو کشید و ازش خارج شد.
_باید کدوم طرفی بریم؟
_وقتی بلد نیستی لازم نیست جلو بیافتی...دنبالم بیا.
چانیول با بدخلقی گفت و همین باعث شد نیشخند بکهیون عمیق تر بشه...یه چیزی این وسط درست نبود و پسر ریزجثه با اینکه حسش میکرد ولی هیچ دلیل منطقی براش نداشت.
مثل یه جوجه اردک کوچولو که دنباله مادرش میافته پشت سر چانیول حرکت کرد و وقتی به استخر رسیدن نیشش تا بناگوش باز شد.
_وای‌‌...استخر دوس دوس.
با ذوق تو جاش یه جشن کوچیک گرفت و همونطور که ورجه وورجه میکرد با در شیشه ای رو هل داد و داخل اتاق رختکن شد و چانیول تا لحظه آخر درو براش نگه داشت.
گروه فیلمبرداری از اینجا میخواستن شروع کنن و نه بکهیون نه چانیول، هیچکدوم جرات نمیکردن به چهره برزخی تهیه کننده نگاه کنن.
بکهیون حس میکرد اون زن یکم زیادی داره حساسیت نشون میده ، البته که خبر نداشت چانیول نمیتونه نگاهش رو از لبای صورتی و براقش بگیره.
_وسایلتون رو داخل کمداتون گذاشتیم.
بکهیون به کلیدای لمسی که تو دستاشون قرار گرفت نگاهی کرد و دنباله شماره 7 چشماش رو به اطراف چرخوند.
_خب شروع میکنیم...1 2 3..حرکت.
و همین کافی بود تا بکهیون و چانیول مثل بچه های حرف گوش کن دنباله کمداشون بگردن.
_اوووووو چقدر وسایل اینجاست.
بک با ذوق گفت و عینک شنای آبی رنگ رو بیرون کشید.
_چانیول شی عینکت چه رنگیه؟
با نیش باز پرسید و چانیول تمام تلاشش رو به کار برد تا پوکر نشه، پس فقط همونطور که وسایلاش رو برمیداشت جواب داد
_توسی.
_بره من آبیه.
بک با تکخنده ای گفت و دوباره به وسایلاش نگاه کرد و وقتی چانیول به سمت رختکن راه افتاد اونم سریع خودشو جمع و جور کرد تا زودتر لباساش رو عوض کنه.
_قراره کلی خوش بگذره.
قبل از اینکه پشت در رختکن قایم بشه رو به دوربین با یه چشمک بامزه گفت.
درسته که زیاد باهوش نبود ولی میتونست لااقل بعضی چیزا رو حس کنه هر چند در اون حد اعتماد به نفس نداشت که بخواد قبولشون کنه.
چانیول مگه دیوونه شده بود که بخواد عاشقش بشه یا ازش خوشش بیاد؟..طبق چیزی که قبلا هم گفته بود بکهیون براش مثله یه فاک بادی بود؟
پس چرا یه طوری بهش نگاه میکرد که بکهیون حس میکرد قشنگ ترین چیز موجود توی کره زمینه.
اگه چند ماه پیش بهش میگفتن دوباره پارک چانیول رو میبینی و باهاش استخر میری همونجا خودکشی میکرد ولی الان همه چی داشت خیلی سریع اتفاق میافتاد.
خودشم هیچ ایده ای راجب اینکه چی میشه که یهو نمیتونه نگاهش رو از اون چشمای براق و مشکی بگیره نداشت.
میدونست چانیول خطرناکه، میدونست بوی عطرش نباید از نظرش آرامش بخش بیاد‌، میدونست اون آدم کسیه که یه بار کاملا نابودش کرده ولی تا حالا شده یه چیزی رو بدونید ولی نتونید بهش عمل کنید؟
بکهیون حس میکرد چانیول مثله یه باتلاقیه که هر چقدر بیشتر توش دست و پا بزنه بیشتر داخلش فرو میره.
نفسش رو بیرون داد و بعد از درآوردن لباساش مایوی مشکی رنگی رو تنش کرد و از روش ربدوشامبر سفید کوتاهی رو پوشید.
_اینا رو گذاشتن تا مردم بدنمون رو نبینن؟
زیر لب با تعجب زمزمه کرد و گره ربدوشامبر رو سفت تر کرد.
عینک شنا رو بالای سرش فرستاد و دماغ گیر رو دور گردنش انداخت.
همونطور که لباساش رو داخل کیسه ای که قبلا توش وسیله های شناش بودن گذاشته بود از رختکن خارج شد و بعد از دستی که برای دوربین تکون داد در کمدش رو باز کرد و وسایلاش رو داخلش گذاشت.
_داشتی اون تو چیکار میکردی؟
چانیول با ابروهای بالا رفته پرسید و تکیش رو از کمدش گرفت، نگاه بکهیون سمتش کشیده شد و در لحظه ابروهاش بالا پرید
_واسه من چرا کوتاه تر از توعه؟
همونطور که به ربدوشامبر مشکی چانیول اشاره میکرد پرسید و مردبزرگتر نگاهش رو روی رون پر و شیری بک به گردش انداخت و نیشخندی زد
_شاید اینطور جذاب تر به نظر میرسی.
نگاهش رو به چشمای متعجب بکهیون برگردوند و بدون اینکه نگاهش رو ازش جدا کنه از کنارش رد شد و همزمان گفت
_مگه استخر دوست نداشتی؟.‌.بهتره عجله کنی‌.
_عوضی.
بکهیون زیر لب زمزمه کرد و با حالت معذبی اون ربدوشامبر کوفتی رو کمی پایین تر کشید.
وقتی از در شیشه ای که چانیول براش نگاه داشته بود عبور کرد با دیدن استخر اختصاصی که نور آبی رنگ کلش رو گرفته بود و زیادم بزرگ نبود جیغ خفه ای کشید.
_وای چقدر خوبه.
به طرف چانیولی که با بی خیالی داشت روی صندلی کنار استخر مینشست برگشت.
_چانیول شی بیا یه بازی کنیم.
این قضیه به همون نقشه ای که قبل سوار آسانسور شدن کشیده بود برمیگشت و چانیول اگه زرنگ بود هیچوقت قبول نمیکرد ولی فاک!...فقط کافی بود به چهره مظلوم شده بکهیون نگاه کنه تا سری به نشونه موافقت تکون بده.
_چه بازی؟
بکهیون کنارش جا گرفت و لبش رو زبون زد..قابل گفتن بود که کل محیط استخر با دوربین هایی که گروه فیلمبرداری جای گذاری کرده بودن پوشیده شده بود پس بک نمیتونست زیاد حرکت بزنه.
_ببین بازیش اینطوریه که باید تو چشمای هم خیره بشیم و سوال بپرسیمو دروغ گفتن کلا ممنوعه، اگه نتونی جوابی بدی یا سریع نگاهتو بدزدی میبازی و هر کس ببازه باید خودشو اول توی آب بندازه‌.
_هوووم جالب شد.
چانیول ابروهاش رو بالا انداخت و به سمت بکهیون مایل شد و همین کافی بود تا نیش پسرکوچکتر باز بشه و با ذوق باسنش رو روی صندلی تکون بده‌.
دستاشو بهم کوبوند و بعد از جمع کردن نیشش با چهره جدی شده ای به چشمای چانیول خیره شد.
_من اول مپرسم.
چانیول با لبخند کجی که به خاطر چهره جدی شده بکهیون رو لبش شکل گرفته بود سری تکون داد و موافقت خودشو اعلام کرد.
_چرا توی پارک بهم گفتی میبریم انباری؟
_میدونستی اینجا دوربین داره؟
_اینم میدونم که تهیه کننده میتونه کات کنه.
چانیول تکخنده ای کرد و همونطور که به چشمای بکهیون خیره شده بود سمتش متمایل شد
_چون میخواستم از اون فیلمبرداری کوفتی خلاص بشم...‌حالا نوبت منه.
بکهیون پوفی کشید، چانیول داشت میپیچوندتش؟
_چرا با کای دوست شدی؟
بکهیون تکخنده ای کرد و شونه ای بالا انداخت
_تو چیزی راجبش نمیدونی.
_خب بگو بدونم.
چانیول انگار مشتاق شده باشه سریع گفت ولی پسرکوچکتر نوچی کشید و وقتی حس کرد فاصلش با چانیول زیادی کم شده از جاش بلند شد و بدون اینکه نگاهش رو بگیره دست به سینه شد
_نوبته منه...وقتی میگی انباری یعنی قبلا بهش فکر کردی و وقتی میگی لبای صورتیت یعنی نگاهت روی لبام قفل بوده یا به همه به این چشم نگاه میکنی؟
وقتی چانیول هم متقابلا از جاش بلند شد و به سمتش اومد آب دهنش رو با استرس قورت داد، چون فاصلشون زیاد بود تونسته بود این سوال رو بپرسه و حالا که اون داشت بهش نزدیک میشد اعتماد به نفس رویارویی باهاش رو نداشت .
وقتی سایه ای از پارک چانیول روش افتاد با زور جلوی خودش رو گرفت تا نگاهش رو از اون چشمای وحشی نگیره.
_بهش فکر کردم.
خیلی مختصر و مفید جواب داد و همین چهارکلمه کافی بود تا قلب بکهیون تند تند بزنه.
_گفتی من نمیدونم...چی رو نمیدونم؟
چانیول وقتی یه قدم بهش نزدیک تر شد پرسید و بکهیون با بدبختی آب دهنش رو قورت داد...وقتی این بازی رو شروع کرده بود فکرشم نمیکرد کسی که آخرش به غلط کردن میافته خودشه.
همون یه قدمی که چانیول جلو اومده بود رو عقب رفت
_خب...رابطه منو کای اونطور نیست که تو فکر میکنی.
با بدبختی جوابش رو پیچوند و چانیول اخمی کرد و یه قدم به سمتش اومد و بک باز عقب کشید.
_چه طوری نیست؟
_نوبت منه.
سریع گفت و دستش رو تو جیب ربدوشامبرش فرو برد
_چرا به من فکر میکنی؟
_تو چیزی راجبش نمیدونی.
چانیول مثله خودش جواب داد و باعث شد اخمای بکهیون توی هم بره.
_یااااااا.
_والا...حالا بگو بینم رابطت با کای چه کوفتیه؟
با حرص غرولند کرد و حتی یه درصدم فکرش رو نمیکرد که بک به سمت استخر بره و قبل از اینکه خودشو داخلش پرت کنه داد بزنه
_باید بیای نجاتم بدی.
و لحظه بعد صدای پرت شدن پسرکوچکتر تو گوشای بزرگ چانیول پیچ خورد....اون بچه دیوونه ای چیزی بود؟...هر چند اگه بکهیون میدونست چانیول و کیونگسو با هم کات کردن هیچوقت از اینکه رابطه فیکش با کای لو بره نمیترسید.
چانیول با حرص ربدوشامبرش رو از تنش خارج کرد و بعد از لعنتی که فرستاد داخل آب شیرجه زد تا اون مایه دردسر رو نجات بده.چشماش رو برای پیدا کردن بک ریز کرد و با دیدنش که مثل یه ماهی کوچولو داشت دست و پا میزد سرعتش رو زیادتر کرد تا بهش برسه.
دستش رو زیر بازوش انداخت و چند دقیقه بعد پسر کوچکتر همونطور که تو بغلش بود به شدت داشت سرفه میکرد.
با اعصابی که به شدت خط خطی شده بود بکهیون رو سمت لبه استخر هدایت کرد و لحظه ای که پسر کوچکتر رو بین خودشو دیواره استخر حبس کرد با چشمایی که به خاطر هجوم آب داخلشون، سرخ شده بودن بهش خیره شد.
تیکه ای از موهای خیسش روی صورتش افتاده بود و اونطور که قطرات آب روی بدن عضلانیش سر میخوردن زیادی سکسی بود....هر چند بکهیون انقدر هنوز تو شوک بود که نتونه به چیزی دقت کنه.
همونطور که دستش وسط سینه ستبر چانیول بود نفس نفس میزد و موهای خیسش مثله جوجه به پیشونیش چسبیده بودن و عینک شناش هم انگار زیر آب افتاده بود.
_چرا همچین غلطی کردی؟
صدای خشدار و عصبی چانیول باعث شد نگاهش رو به اون دوتا چشم خون افتاده بده و زبونش رو روی لبش بکشه و با صدایی که از استرس میلرزید جواب بده.
_چون دیگه نمیخواستم این بازی رو ادامه بدم.
_هیچ میدونستی اگه نجاتت نمیدادم چی میشد؟...اگه جدیت نمیگرفتم و برمیگشتم رو صندلیم میشستم؟
چانیول داد زد و بک برای چند ثانیه چشماش رو بست...خودشم نمیدونست چرا اینکارو کرده بود ولی  وقتی خودشو داخل آب انداخت با تمام وجود اطمینان داشت چانیول حتما میومد نجاتش بده.
_به من نگاه کن و جواب بده.
دست چانیول زیر چونش نشست و سرش رو بالا گرفت و فقط کافی بود تا چشماشون روی هم بنشینه تا تحت تاثیر ترسی که هنوز از بین نرفته بود لبش شروع به لرزیدن کرد و لحظه بعد پقی زد زیر گریه
_خفه شو چون خودمم نمیدونم چرا اینهمه بهت اعتماد دارم.
چانیول برای چند لحظه به چهره رنگ پریده کوچکتر نگاه کرد و در آخر نفس حرصیش رو بیرون داد.
_احمق.
زیرلب زمزمه کرد و ثانیه بعد بکهیون با حس جدا شدن دست چانیول از چونش و پیچش بازوهاش دور بدنش چشمای نم دارش گرد شدن.‌‌...هر دوشون یه چیزیشون شده بود؟
الان چانیول به جای یه بغله محکم باید یه مشت بهش میزد و بکهیون جای گریه باید سرش داد و بیداد میکرد....یعنی چون پس زمینه ذهنشون از حضور دوربین ها خبر داشتن اینطور مهربون باهمدیگه تا میکردن؟
هر چند از اینکه پشت اون درها تیم فیلمبرداری با چشمای گرد شده داشتن اون صحنه رو نگاه میکردن بی خبر بود.‌‌...واقعا اون دوتا دیوونه ای چیزی بودن؟



____________________________________

ووت و نظر یادتون نره^^
بابت تاخیر متاسفم حقیقتا دارم یه سری کارا رو انجام میدمو همین باعث شده اصلا وقت نکنم حتی آنلاین شم ولی از این به بعد آپ به روال قبل برمیگرده^^
مرسی از نظرات قشنگتون خوشملام**
دوستون دارمممم❤❤





ugly fan and hot fuckerWhere stories live. Discover now