🦋 BLUE SIDE 💙

1.3K 166 34
                                    

طبق معمول ساعت شیش صبح از خواب پاشد ، مادرش خوابیده بود ، سریع صبحونه ایی اماده کرد و راه افتاد بره محل کارش ، یونگی یه دکتر بود که واقعا عاشق شغلش بود و هیچ وقت در حق بیماراش کوتاهی نمیکرد ، قبل رفتنش از خونه یادش افتاد که امشب خانواده اقای چویی به دعوت مادر یونگی به خونشون میان ، یونگی خوب میدونست هدف مادرش از اینکار چیه ، مادرش میخواست یونگی با دختر اقای چویی اشنا بشه و ... یون ته دلش اصلا راضی نبود ولی دوست نداشت مادرش رو ناراحت کنه به هر حال یونگ تنها پسر خانواده مین ها بود !
یونگی از اینکه امروز یکی از پرستارهای بخش نمیتونه شیفت شب وایسه و یونگی رو بجاش قرار دادن خوشحال بود ، میتونست چشمش به خانواده چویی نیفته و اینطور توی عمل انجام شده قرار نگیره ! توی یه کاغذ کوچیک برای مادرش نوشت :( مامان من دارم میرم و امروز دو شیفتم پس شام منتظر من نمونید از طرفم از خانواده چویی هم معذرت خواهی کن 💙 دوستت دارم) کاغذ رو روی اپن گذاشت ، نفس راحتی کشید و کم کم به راه افتاد ! توی مسیر به طلوع آفتاب زیبای سئول نگاه میکرد ، هارمونی زیبای نور افتاب با سایه ی درخت ها توی مسیر و اون نسیم خنک صبحگاهی چیزی بود که یونگی همیشه ازش ارامش میگرفت مخصوصا وقتی طی مسیر اهنگ مورد علاقشو گوش میداد ، بی درنگ تصمیم گرفت تا میرسه دوباره طبق معمول هر روز صبحش blue side رو گوش بده ، این اهنگ به اسم هنرمند ناشناس توی پلی لیستش بود و اهنگ محبوبش به حساب میومد ، همیشه حس همزاد پنداری زیادی با شنیدنش بهش دست میداد و همیشه متعجب و متحیر بود که خواننده این اثر چطور چنین صدای لطیف و تسکین دهنده ایی داره ! توی حال و هوای خودش گم شده بود که با شنیدن صدای زنگ تلفن همراهش انگار از دنیای قشنگش بیرون کشیده شد ، با دیدن اسم دکتر پارک دلشوره گرفت چون همیشه دکتر پارک تماس های اضطراری رو با یونگی میگرفت
دکتر پارک : یونگی کجایی سریع خودتو برسون یه ایدول داریم
یونگی: ایدول؟ چه اتفاقی افتاده؟
دکتر پارک: قضیه پرونده شخصیه فقط سریع خودتو برسون
یونگی: دارم میام
پدال گاز رو محکم تر از قبل فشرد و از سریع ترین مسیر خودشو به بیمارستان رسوند ، با عجله به بخش جراحی رفت،وقتی قیافه دکتر پارک رو دید نگران تر شد ، کلی بادیگار توی راه روی بخش بودن
یونگی: بیمار امادس ؟
دکتر پارک: یونگی اونا بادیگارداشن ، اگه چیزی گفتن سعی کن کل کل نکنی لطفا ...
یونگی اخمی کرد و با نگاهی به خشم نشسته از بین بادیگاردهای رد شد و وارد اتاق جراحی شد ، توی نگاه اول پسر رنگ پریده ی لاغری که روی تخت دراز کشیده شده بود رو دید که کلی دستگاه بهش وصل بود ، ظاهرا خودکشی کرده بود بدون پرسیدن چیز دیگه ایی مشغول به مداوای اون پسر شد ...
.
.

چند ساعتی بود که توی اتاق عمل بود چندباری پسر پنیک اتک تشنج بهش دست داده بود و سریع جلوش رو گرفته بودن که به کما نره ، خیلی از چشم ها به یونگی بود برای نجات دادن اون پسر و یونگی از این قضیه اصلا راضی نبود ، براش معنی ایی نداشت که چرا به زنده موندن و نجات دادن جون یه ایدول بیشتر اهمیت میدن ، یونگی هیچ وقت به مقام و جایگاه افرادی که بیمارش بودن اهمیتی نمیداد ، فقط جون و انسانیت اون افراد براش مهم بودن و بلاخره بعد چند ساعت عمل موفقیت امیز از بخش جراحی خارج شد ، برای استراحت پیش دکتر پارک رفت تا پرونده اون ایدول رو تحویل بگیره
یونگی: منظورت از پرونده شخصی‌ ، خودکشیه؟ شوخی میکنی دیگه پارک جیمین؟نه؟ از کی تا حالا مجبور شدی رمزی باهام حرف بزنی !؟
دکتر پارک : اوه یونگی ، شانس اوردیم فقط میتونم بگم شانس آوردیم که زنده موند ! اون پسره جانگه معروفه مثل پدرش یه ایدوله اونا برای کره افراد مهمی ان !
یونگی: اه جیمین این خیلی مسخرس که تو هنوزم به مقام رتبه ادما اهمیت میدی ! بعدشم مقامش به چه دردی میخوره وقتی یه ادم ضعیفه که به خودکشی دست زده!
دکتر پارک: یونگیا این پرونده نباید جایی درز کنه ! راستی ! صبر کن ببینم یعنی تو هنوزم نمیدونی اون کیه!!!؟؟؟
یونگی: من وقتی برای زوم کردن رو زندگی بقیه ندارم
دکتر پارک: و..ولی! تو اونو باید بشناسی امکان نداره!باهام شوخی نکن !
یونگی: چقدر شبیه به کسی ام که شوخی داره؟ منظورت چیه؟
دکتر پارک : خدای من یونگی تو خواننده blue side رو نمیشناسی؟؟ اون جانگ هوسوکه! خواننده همین اهنگ مورد علاقت!
یونگی با شنیدن اسم آهنگ blue side جا خورد ! امکان نداشت! اون همین پسری بود که یونگی همیشه به دنبال پیدا کردنش بود ...باور این قضیه براش سخت بود.. خیلی سخت! مدت ها با اون اهنگ ارامش میگرفت و به دنبال پیدا کردن خالق اون ارامش بود و حالا خودش باعث نجات دادن جان هوسوک شده بود ، بی توجه به نگاه متعجب و چشم های گرد شده ی جیمین به سمت بخش icu رفت و داخل اتاق اخر شد !
با نگاهش هوسوک رو بررسی کرد ، همیشه توی تصورات یونگی مردی که اون اهنگ رو خونده یه مرد جوان با موهای جو گندمی و قدی کشیده و بدنی ورزیده بود ولی واقعیت بر خلاف تصورش بود ، کنار تختش نشست و بهش زل زد ، هوسوک هنوز بیهوش بود ، یونگی اعتماد به نفس زیادی نداشت برای خوندن ولی الان خیالش راحت بود که کسی جز خودش و پسری که هوشیار نیست اونجا حضور نداره ، صورتشو نزدیک صورت هوسوک برد ، شروع کرد به خواندن blue side ، نفس هاش به ارامی روی پوست گردن هوسوک مینشست ، انقدر تن صداش ارام و پایین بود که فقط خودش و هوسوک میتونستن صداش رو بشنون ، یونگی مردمک های لرزونش رو بسته بود ، و زمزمه میکرد ، نت به نت به یاد میاورد و به روح هوسوک تزریق میکرد ، دلیل اینکار یونگی یه دِین بود ، دِینی که تمام مدت صدای پسر روبه‌رو ش اونو ارام کرده بود و حالا نوبت یونگی بود که جبران کنه ولی چیزی از هوسوک نمیدونست تنها کاری که از دستش برمیومد فعلا همین بود ... ناگهانی در اتاق آی سیو باز شد و یونگی هول شده از چند سانتیه صورت هوسوک عقب کشید
یونگی: داشتم ..تب..... تبشو چک میکردم
دکتر پارک: یونگی تو حالت خوبه؟ وقت استراحتته برو بعد از جراحی هنوز استراحت نکردی !
یونگی چیزی نگفت و جیمین و هوسوک رو ترک کرد .
نمیتونست بزاره بعد از اینکه هوسوک به هوش اومد اونو به مشاوره های بی فایده ببرن ! میخواست برای اون پسر کاری کنه ، میخواست هوسوک رو تبدیل به تصوراتش کنه ، یچیزی از درونش یونگی رو به حرکت مینداخت ، یچیزی با قلبش کلنجار میرفت ، چیزی که تمام این مدت قلب یونگی رو تسکین بخشیده بود! مثل یه جادو !
دکتر پارک که دوست صمیمی یونگی بود با روحیات یونگی مثل روز روشن اشنا بود ، میدونست وقتی چنین بیمارهایی به پست یونگی بخورن اون دیگه حتی نمیتونه به راحتی پلک بهم بزنه ، بابت این مسئولیت پذیری یونگی در برابر بیمارش همیشه بهش افتخار میکرد ولی حالا واقعا یچیزی فرق داشت ! این پسر قطعا برا یونگی مثل بقیه نبود ، جیمین تمام بارهایی که یونگی با ذوق از اون اهنگ و نقشه هاش برای پیدا کردن خواننده اون اهنگ تعریف میکرد برای دوستاش رو به یاد داشت ، تمام حرکاتش موقع حرف زدن راجبش ، تمام احساسات بی حاشیه ی یونگی ...! باید مهلت بیشتری به یونگی میداد برای دونستنه هوسوک ، مردی که همیشه دنبالش بود! جیمین با عجله به سمت اتاق یونگی رفت و خبر بهوش امدن هوسوک رو به اون گفت ، وقتی یونگی خبر بهوش امدن هوسوک رو شنید سریع از اتاق بیرون رفت حتی مهلت این رو به جیمین نداد که راجب برگه ترخیص هوسوک حرف بزنه! البته دکتر پارک جیمین مطمعن بود الان اصلا وقت مناسبی برای مطرح کردن این قضیه ی برگه ترخیص نیست و مطمعن تر بود که یونگی باهاش مخالف می‌کنه !
یونگی تمام طول راه رو توی ذهنش جملاتش رو کنارهم میذاشت تا جلوی هوسوک بتونه حرف بزنه ، نمیدونست هنوز مطمعن نبود چی باید بگه و از کجا باید شروع کنه ، وارد اتاق که شد هوسوک رو دید که به پنجره اتاقش چشم دوخته بود و نگاهش به بیرون بود ! یونگی شروع کرد به حرف زدن ولی هوسوک چیزی نگفت و فقط در سکوت به بیرون نگاه میکرد ، یونگی بعد از چک کردن علایمش خواست بیرون بره که استین روپوشش توسط دست زخمی هوسوک کشیده شد
هوسوک: من شنیدمش ...یه صدایی که صدای من نبود برام اونو خوند
یونگی که متوجه شد هوسوک صداش رو شنبده بوده خودشو به اون راه زد نمیتونست الان سریع بحث خودش رو پیش بکشه
یونگی: اثرات داروهات بوده چیزی نیست بهتر میشی
هوسوک: نه نه ...نههه ! من احساس میکردم یه حس واقعی بود اون صدا منو نوازش میکرد !
یونگی برای اینکه طبیعی تر جلوه کنه و چیزی لو نده دستش رو روی پیشانی هوسوک گذاشت که بگه اون تب داره ولی هوسوک با دست ازادش مچ یونگی رو محکم گرفت
هوسوک: چرا منو نجات دادی؟
یونگی : شاید چون زندگی چیز مهمیه که نباید با خودکشی اونو خراب کرد
هوسوک: مثل بقیه حرف نزن ، یه چیز جدید بهم بگو
یونگی : پدرم همیشه میگفت یک تکه از آسمان هیچ وقت برای من کافی نبود ، من باید تمام اسمان رو صرف دنیای ذهنم میکردم!
هوسوک: یعنی چی ؟
یونگی: یه روزی خواهی فهمید!
یونگی برعکس قیافه بی رمق هوسوک عرق کرده بود و استرس داشت دست هوسوک رو کنار زد و از اتاقش بیرون رفت باید بیشتر فکر میکرد !
.
.
یونگی: معذرت میخوام مامان نتونستم برگردم ، حتما به خانواده چویی سلام منو برسون ...باشه باشه مراقب خودم هستم! من دیگه باید برم ...
بعد تمام شدن صحبتش با مادرش نفس عمیقی کشید و خودشو روی صندلی اتاقش انداخت ، دکتر پارک بعد تموم شدن شیفتش رفته بود و یونکی تنها بود ، نگاهی به ساعت انداخت تقریبا داشت دوازده میشد ، توی ذهنش گفت که هوسوک قطعا الان خوابیده ، بلند شد که سری به پسرک بزنه وقتی به اتاقش رسید هوسوک به پهلو خوابیده بود ، توی نگاه اول چشمش به بند سرمی افتاد به روی پوست نازک هوسوک تنظیم شده بود ، بعد نور مهتابی که به صورت هوسوک میخورد و اونو نورانی تر کرده بود ، درست شبیه ماهه نجومی! یونگی به ارومی دستش رو روی زخم های دست هوسوک کشید ، یعنی چقدر درد کشیده بود؟ یعنی چی اونو انقدر زمین زده بود که همچین کاری با خودش کنه؟ اسم هوسوک تمام این ۱۲ ساعت تنها چیزی بود که لحظه به لحظه یونگی توی ذهنش اسمش رو مرور میکرد ، این پسر چیزی درون وجودش میدرخشید که درخشش چشم یونگی رو گرفته بود ، به ارامی به صندلی کنار تخت هوسوک تکیه داد ، هوسوک کاملا پشت به یونگی خواب بود ، سرشو پایین انداخت و به زمین زل زد ، یونگی دودل بود ولی باید حرف های دلش رو میزد حتی اگه هیچ وقت هوسوک نمیشنید ...
یونگی: چهار ساله که بودم پدرم برام همیشه شب ها یه ترانه ی زیبا میخوند ، یه ترانه که در وصف رود های بهشتی سروده شده بود ، عادت کرده بودم ... هر شب باهاش میخوندم و میخوندم ..وقتی بزرگتر شدم پدرم صدای خودش رو ظبط کرد موقع خوندن اون ترانه و کادوتولد ۱۷ سالگیم اونو به من داد ، روی نوار کاستش نوشته بود (خاطرات گذشته)
وقتی پدرم مرد و من و مادرم رو تنها گذاشت سراغ نوار کاست رفتم ، صدای پدرم میومد ، ارامم میکرد ، منه ۲۰ ساله رو میبرد به همون روز های چهار سالگیم ، شیرین بود ! ولی وقتی نبود پدرم رو بهم یاداوری میکرد تلخ تر از هرچیزی میشد! ازش درس گرفتم که گذشته هرچقدرم شیرین باشه بازم یه گوشه از یادآوریش تلخ خواهد بود ...من اون اهنگ رو خوندمش ، همیشه میخونمش ، همیشه برام مثل صدای شعریه که پدرم برام میخوند ولی ..ولی حالا نمیخوام این هم تبدیل بشه به یه نوار کاست غمگین!
هوسوک : صدای نفس هات رو میشنیدم ، نفس هات برام اشنا بودن وقتی باهام حرف زدی !
یونگی سرش رو بلند کرد و جاخورد ، هوسوک تمام مدت خودش رو به خواب زده بود تا دست یونگی رو بخونه! تمام اون ساعتهای تنهاییش توی اتاق صدای نا آشنا یی توی ذهنش اهنگش رو میخوند و اشک‌هاش رو پاک میکرد !
هوسوک: تمامش رو شنیدم و میدونی ... حرف هات چیزی بود که میخواستم از ادم های اطرافم زودتر بشنومش تا به این‌جا کشیده نشم ولی پس زده شدم ، کنار زده شدم ... و تنها گذاشته شدم ! من آدم ضعیفی نبودم ، من فقط تنها بودم ! غرق شدم ... توی سیلاب اشتباهاتم غرق شدم و دستی نبود که منو از این گرداب بیرون بکشه ، درست مثل تراژدی blue side
یونگی : ما باید بیشتر باهم حرف بزنیم هوسوک!
هوسوک : تو میخوای کمکم کنی؟ این وقت هدر دادنه ...
یونگی: من فقط مبخوام بهت زیبایی های زندگی رو نشون بدم که فراموششون کردی
هوسوک: همه همینو گفتن
یونگی: منو به چشم یه گمشده ببین که مدت هاست دنبال پیدا کردنته
هوسوک: تاحالا کسی انتظارم رو نکشیده که بتونم درک کنم
یونگی با شنیدن حرف های هوسوک سعی کرد بغضشو قورت بده ، نباید ضعیف نشون میداد خودشو باید به هوسوک قدرت میداد باید منبع امید هوسوک میشد ! تصمیمش رو گرفت .. بدون اینکه تصورش رو هم کنه که این اولین قدم برای شروع دوست داشتن هوسوک و رقصیدن روی اب با اهنگ blue side خواهد بود ! درست مثل یه جادو !
.
.
.
ووت بدید⁦⭐
writing by : letssope ( شین‌ )

BLUE SIDE - SOPE Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt