Ugly Fan & Hot Fucker.prt 33

Magsimula sa umpisa
                                    

_______________________________

نفسش رو بیرون داد و پاش رو روی پدال گاز فشرد، سرخورده و عصبی بود و کیونگسو هم از طرفی تو مخش رفته بود!
به پسری که بی صدا روی صندلی کمک راننده نشسته بود و بیرون رو نگاه میکرد نگاهی انداخت
_خوبی؟
سر کیونگسو به سمتش چرخید و برای چند لحظه به چهره جدی چانیول خیره شد
_آره!
کمی با مکث جواب داد، خودشم نمیدونست خوبه یا نه...اینکه اینهمه سال با یه نفر توی رابطه بود و آخرش اونو اینطور عاشق کنار یه نفر دیگه میدید باعث میشد قلبش درد بگیره و فکر میکرد این یه چیز عادیه...حتی زنی هم که ازدواج میکنه ممکنه بعد ها با دیدن دوست پسرسابقش حالش بد شه!
_تو هنوز کای رو دوست داری!
چانیول بدون اینکه نگاهش رو از جاده بگیره با لحن بی تفاوتی گفت و بدون توجه به سنگینی نگاه کیونگسو ادامه داد
_این اصلا اشکالی نداره....میدونم تو از اولم به خاطر اون آدم کره رو ترک کردی!
کیونگسو نفسش رو حبس کرد و آهی کشید
_بی خیال چانیول...نمیخوام راجبش حرف بزنیم!
_من عروسک تو نیستم کیونگسو!
چانیول با جدیت گفت و کیونگسو برای چند لحظه متعجب شده به چانیول نگاه کرد
_منظورت چیه؟
_منظورم اینه وقتی که هنوز عاشقشی چرا به زندگی من برگشتی؟
چانیول درست زمانی که کیونگسو جلوی در خونش پیداش شده بود رو یادشه....میخواست به بهونه ای بکهیون رو به خونش ببره و رابطه ای که بهش گند زده بود رو درست کنه ولی با دیدن عشق اولش همه چیز به کل از ذهنش پاک شدن!
_چانیول من فقط....من فقط حس کردم که...
_حس کردی باید با کسی باشی که دوستت داره...تو همیشه خودخواه بودی!
بدون اینکه واقعا متوجه باشه، تمام عصبانیتش رو داشت سر کیونگسو خالی میکرد و پسر کوچکتر هم اعتراضی نداشت.
_مسخره بازی درنیار!
کیونگسو با بیرون دادن نفسش تقریبا نالید، چانیول سکوت کرد و پسر کناریش بازم از پنجره ماشین به بیرون نگاه کرد....فعلا ذهنش برای جر و بحث زیادی خسته بود!
ولی چانیول یه چیز رو خوب میدونست...یه مشت به صورت اون پسره سیاه سوخته بدهکار بود چون همیشه لعنت بهش!...درست انگشت میذاشت روی کسایی که چانیول کمی بهشون کشش داشت.
از بین اینهمه آدم بعد از چند سال حرکات، کارا و حرفای یه نفر براش جالب اومده بود...‌لبخند بکهیون رو دیده بود و بعد از یه مدت به اینکه چقدر خوبه همیشه اینطور لبخند بزنه فکر کرده بود...‌چشمای هلالیش رو دیده بود و ناخواسته هر بار که اون بچه لبخند میزد زیرچشمی نگاهش میکرد تا اون حالت چهره بامزش رو از دست نده‌!
اینطور آدما توی زندگی چانیول مثل معجزه بودن ولی اون کیم جونگین لعنتی هم درست دست میذاشت روی اونا!...این چه کارمای کوفتی بود؟
فشار‌ دستش به فرمون رو بیشتر کرد و کیونگسو متوجه سفید شدن انگشتایی که دور فرمون بودن شد...هر‌چند باز اشتباه فکر‌ کرد"چانیول به خاطر من عصبی شد"

____________________________

توی گوشه ترین نقطه تختش کز کرده بود، تدیش گوشه ای رها شده بود و ذهنش جاهای مختلفی سرک میکشید مثلا پیش نگاه چانیول...پیش نیشخنداش و خنده های کمش!
اونطور که به بکهیون نگاه میکرد دقیقا جوری بود که قلب پسرکوچکتر رو میلرزوند و همین گیجش میکرد!
چرا باید با وجود اونهمه اتفاق قلبش اینطور بلرزه؟...چرا باید با وجود این همه مدت بازم دربرابر اون آدم یه احمق میشد؟
چرا همیشه در حال گند زدن به بیون بکهیون بود؟
بدون اینکه جوابی برای هیچکدوم از سوالاش داشته باشه دستش رو تو موهاش فرو کرد و مشتشون کرد
_چیکار کنم..
سرش رو روی زانوهاش گذاشت....شاید به خاطر این بود که هیجان زده شده چون اینکه کای دستش رو دور کمرش مینداخت و چانیول حرصی نگاهش  میکرد زیادی دلش رو حال میاورد.
بدجنسی میکرد ولی چانیول حقش بود!
به بکهیون گفته بود فاک بادی و الان میدید چطور یه فاک بادی یه نفرو داره که اونطور عاشقشه و افسوس میخورد!
"چرا باید افسوس بخوره بکهیون؟"
از خودش پرسید، واقعا این حد از حماقت غیرقابل باور بودن!
دستاش رو از روی موهاش سر خوردن و دو طرف بدنش فرود اومدن....بازم داشت دچار ویروسی به اسم پارک چانیول میشد!
_بک غذای بابات دیر شددددد.
با شنیدن صدای مادرش نفسش رو با کلافگی به بیرون داد....از یه طرفم پدرش با شغل کوفتیش و محل کار کوفتی ترش به مرز جنون کشونده بودتش چون فقط کافی بود پاش رو به اون منطقه بذاره تا همه چیز مثل فیلم از جلو چشماش رد بشه.
چطور هر روز با ذوق سوار اون آسانسور میشد و در آخر با بغض و گریه ازش خارج میشد....با خودش عهد بسته بود دیگه اون سمت نره ولی حالا داشت اون عهدی که قدیمی به نظر میرسید رو میشکست.
از جاش بلند شد و بدون اینکه دلیل خاصی داشته باشه به سمت کمدش رفت و بهترین لباسش رو بیرون کشید.
کت چرمش رو از روی پیراهن سفید رنگش که آستیناش تا روی انگشتاش کشیده میشد تنش کرد.
کلاه سفید بافتش رو روی سرش کشید و چتری هاش روی پیشونیش رو پوشش دادن.
بالم لبش رو برداشت و بعد از اینکه روی لباش کشید سرجاش برگردوند.
دستش رو تو جیب پشتی شلوار جین مشکیش فرو کرد و یه دور چرخید
_خوب شدم!
چشمکی به خودش جلوی آینه زد و وقتی از اتاق خارج شد بی دلیل لبخند روی لباش بود و دقیقا همین بی دلیل های مسخره توی مخش رفته بودن!

ugly fan and hot fuckerTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon