تیونگ پلک هاش رو از هم جدا کرد اما نور آفتابی که مستقیم توی چشم هاش رو هدف گرفته بود باعث شد کمی پلک هاش رو به هم نزدیک کنه .
همونطور که چشم هاش رو میمالید . دور و برش رو نگاهی انداخت .مبایلش که روی میزِ کنار تختش بود رو بدست گرفت و ساعت رو چک کرد . طولی نکشید که متوجه شد حسابی دیر کرده .
خمیازه ی خسته ای کشید و از تخت بلند شد . شونه های کوفتش رو کمی ورزش داد و بعد از اتاق خارج شد .
دیشب بعد از این که کار جهیون توی خیاطی تموم شد برگشت خونه و تمام شب رو بیدار موند تا درس های عقب افتادش رو بخونه . با وجود کوفتگی بدنش بعد از تموم شدن درساش نگاهی به پروژه ی دانشگاهیش که همراه چند تا از همدانشگاهی هاش انجام میداد ، انداخت و بخشی از وقتش رو هم با تحقیق برای اون پروژه صرف کرد .
انقدر خسته بود که به محض برخورد سرش به بالش خوابش برد و حتی فراموش کرد که شکمش حسابی گرسنه ـست ؛ از اونجایی که حتی وقت نکرده بود شام بخوره .
از جاش تکون خورد و به سمت خارج اتاق حرکت کرد تا برای خودش صبحونه ای درست کنه و شکمش که مثل
غورباقه از خودش صدا تولید میکرد ، رو نجات بده .
یکم نون تُست فرانسوی رو همراه چایی روی میز گذاشت و همونطور که هر از گاهی خمیازه میکشید اون ها رو میل کرد .
بعد به سمت حموم حرکت کرد تا با یک اب تنی کوتاه بدنش رو سر حال بیاره و انرژی از دست رفتش برگرده .
وقتی از حموم بیرون اومد به سرعت به سمت لباس هاش که آماده روی تخت افتاده بودن رفت و اونها رو پوشید ؛ یه پیراهن مشکی و شلوار هم رنگش .
موهای قهوه ای رنگش که با رگه های خاکستری مخلوط شده بود رو شونه کرد بعد از برنداز خودش جلوی آینه ، به سمت کیفش رفت و وسایلش که شامل : کتاب ، مبایل و یه سری وسایل ضرروی میشد ، رو توی کیفش گذاشت .
بعد از پوشیدن کتونی مشکیش به سمت بیرون خونه حرکت کرد و به سمت آسانسور رفت .
چند دقیقه ای بیشتر طول نکشید تا در آسانسور باز بشه . صحنه ای که تیونگ جلوی چشم هاش دید باعث شد بخواد برگرده توی خونه و خودش رو قایم کنه . اما برای قایم شدن خیلی دیر شده بود .
" تیونگ ؟ "
قبل از اینکه به سمت صاحب صدا برگرده لبخند تصنعی ای روی لبش نشوند " اوه ، سلام جهیون . اینجا چیکار میکنی ؟"
" خب من در واقع اومدم اینجا تا کسی رو ملاقات کنم . داری میری دانشگاه ؟ " جهیون گفت .
تیونگ سری تکون داد و گفت : " اره "
" اوه خوبه خودم میرسونمت " جهیون گفت و تیونگ رو به سمت داخل آسانسور هل داد .
YOU ARE READING
Broken.- Jaeyong [ Book 2 Of Mend Trilogy ][Per. Ver.]
Fanfiction« من شکستم در حالی که تو ترمیم شدی » امیدوارم لذت ببرید :)