ugly fan & hot Fucker.prt24

Start from the beginning
                                    

_______________________

بکهیون پشت میز کتابخونه درست روبه روی کریس نشسته بود و تقریبا زیر نگاه خیرش داشت جون میداد.
دستاش رو تو هم حلقه کرده بود که یهو کریس سمتش شیرجه زد و دستای بک رو بین دستای بزرگ خودش گرفت، چشمای پسر کوچکتر با تعجب گرد شد
_د..داری چیکار میکنی کریس شی؟
منیجر بیچاره شروع کرد به التماس کردن و در لحظه شاخکای بک زد بیرون.
_بکهیون...لطفا برگرد سر کارت، من این چند روز دارم رانندگی میکنم و دیوونه شدم چون فقط کافیه یه دست اندازو نبینم تا چانیول با خاک یکسانم کنه...برگرد چبااااال.
دهن بکهیون چند بار با تعجب باز و بسته شد و در آخ ناله ای کرد
_لطفا ولم کن کریس شی.
دستش رو از بین گره محکم دستای کریس بیرون کشید و لبخند خجالت زده ای زد
_خیلی متاسفم که اینو میگم ولی خب...من تصمیمم رو گرفتم، لطفا ازم چیز سخت نخواید.
بدون اینکه اجازه حرف دیگه ای به کریس بده از جاش بلند شد و کمیکش رو مثل نوزادی عزیز کرده بغل کرد، لبخند مستطیلی زد
_خدانگه دار کریس شی.
بعد از ادای احترام نود درجه ای که کرد به سمت صندوق رفت و بعد از حساب کردن کتابش بدون اینکه نگاه اضافه ای به پسر بزرگتر بندازه به سمت خروجی کتابخونه قدم برداشت.
باز شدن در کتابخونه برابر شد با روبه رو شدن با آدمی که از قضا چند شب پیش مست بود.
خوشبختانه تو این چند وقته یاد گرفته بود چطور جوری رفتار کنه که انگار چانیول رو ندیده.
هر چند چشماشون برای چند ثانیه طولانی بهم گره خورد ولی پسر کوچکتر سریع خودش رو جمع کرد، نگاهش رو دزدید و با اندام مچاله شدش جوری از کنار چانیول رد شد که حتی یه ذره هم بدنشون بهم نخوره.
سنگینی نگاه چانیول رو میتونست رو خودش حس کنه ولی اهمیتی هم نداد، فقط سرعت پاهاش رو بیشتر کرد و سعی کرد عطر تلخی که تو مشامش پیچیده بود رو نادیده بگیره.
نمیفهمید چه مرگشه‌‌‌‌...واقعا نمیتونست خودش رو درک کنه...اصلا الان به کدوم دلیل جهنمی داشت گریه میکرد!
عینکش رو از چشمش برداشت و چشمای اشکیش رو با دستش مالوند....چه مرگش بود؟
حس کسی رو داشت که لبه پرتگاه ایستاده بود...فقط یه حرکت اشتباه میتونست باعث مرگش بشه.‌‌..یه قدم به سمت جلو باعث میشد داخل دره پرت بشه پس باید عقب میکشید نه؟...باید فرار میکرد نه؟

________________________

کریس آهی کشید و دست به سینه به چانیولی که در حال عوض کردن لباساش بود خیره شد.
_هی چانیول...با بکهیون چیکار کردی که این بچه اونطور زد به چاک؟
ابروهای مرد بزرگتر با تعجب بالا پرید و کم کم با یادآوری قصیه ظهر اخماش تو هم رفت
_من چیزی بهش نگفتم.
زیرلب غرولند کرد، از اونموقع یه گوشه ذهنش به وقتی که بکهیون از کنارش رد شده بود داشت فکر میکرد‌....به موهای قرمز و عینک درشتش...به چشمای پاپی طور و سرخ شدش و عطر شیرینش!
با اینکه الان کیونگسو رو تو زندگیش داشت ولی حس میکرد یه جای کار میلنگه‌.
_تا کی قرار اینجا باشی و به من زل بزنی؟
با سردی تمام از کریس پرسید و باعث شد منیجر بیچاره پوفی از سر کلافگی بکشه....چرا چانیول آدم بشو نبود؟
_پس من میرم...هر چی که نیاز داشتی رو تهیه کردم گذاشتم تو یخچالت.
با صدای بی حوصله ای محض اطلاع وز وز کرد و لحظه بعد آیدل عزیزش رو که بدجور به خونش تشنه بود رو تنها گذاشت.

______________________

سوار آسانسور شد و بعد از زدن دکمه طبقه مورد نظرش از تو آینه چهره خودش رو چک کرد.
لبخند کجی رو لبش نشست و ویتامین لب هلوییش رو از تو جیبش بیرون کشید و لحظه بعد لباش رو مرطوب کرد.
جوری به خودش رسیده بود که میدونست چانیول نمیتونه نگاهش رو ازش برداره.
گفته بود که چانیول رو بلد بود نه؟
دو تا دکمه اول پیراهنش باز کرد و گردن سفیدش به در معرض دید قرار داد.
با باز شدن در آسانسور جعبه پیتزاهای تو دستش رو محکم تر گرفت و ازش خارج شد.
نوک انگشتش سردی زنگ خونه چانیول رو حس کردن و لحظه بعد با بلند شدن صداش در خونه باز شد.
چانیول انگار که اصلا توقع دیدنش رو نداشته باشه ابروهاش بالا پرید
_کیونگسو؟
پسر کوچکتر لبخند دندون نمایی زد و غذای تو دستش رو تکون داد
_اومدم با هم شام بخوریم یول.
و اون لحظه بود که چانیول تازه کمی متوجه سر و وضع پسر پشت در خونش شده بود و تنها توصیفی که میتونست ازش کنه یک کلمه بود"کردنی"
البته که کیونگسو هم فقط برای تصاحب تخت مرد جذاب روبه روش امشب اونجا رفته بود، تختی که بکهیون از قبل تصاحبش کرده بود.

__________________
های لاوا*-*
ووت و نظر یادتون نره^^
مواظب خودتون باااشید😻😭
لاو یوووو🧡💛

ugly fan and hot fuckerWhere stories live. Discover now