هری:"یه چیزی کمه,یه چیزی مثل.......اها! تایلر؟ میشه کمکم کنی؟"

لویی بهش نگاه کرد
"به چی فکر می کنی؟"
هری دست لویی رو گرفت و در همون لحظه از تایلر توی سرش خواست که چیزی رو که تصور کرده به لویی هم نشون بده

"اونجا رو نگاه کن!"
به جایی کنار محراب اشاره کرد
و لویی تونست پیانو ی مشکی بزرگی رو اونجا ببنه!

مثل یه جادو می موند!
این که چیزی رو با جادو اونجا ظاهر کنی!
ولی این قدرت تخیلشون بود!

لویی به هری نگاه کرد و بهش لبخند زد
"خوبه!,حالا اینجا رو نگاه کن!"
لویی به زمین اشاره کرد و هری با پلک دوم تونست برگ های گل رز قرمز رو که روی زمین ریخته شده بود رو ببینه
و همین طور پروانه هایی که اونجا بودن !

هری به مکان زیبای دورشون نگاه کردن
دو تا دور محراب پر از درختای سرسبزی بود و به رویایی بودن اون مکان اضافه می کرد

هری:"فکر کنم دیگه امادست!"

123456789
987654321

نایل:"خونه کاملا امادس!"
لویی:"ممنون نایل!"

لویی زین و لیام رو فرستاده بود رفته بودن هتل تا بتونن راحت تر کاراشونو انجام بدن!
بیچاره ها!

هری:"خیله خب همه چیز حاضره!"
نایل سر تکون داد و بدون هیچ حرفی به سمت اتاقش رفت

هری به سمت اشپزخونه رفت و همین طور لویی رو صدا زد
"لو؟"
"هز؟"
لویی چرخید سمتش

"می خواستم ازت یه چیزی بپرسم!"
هری همین طور که لیوانشو با اب پر می کرد پرسید

"اوهوم؟"
هری با لیوان اب چرخید سمتش
"راجب رابطتت با تایلر...."
هری به لیوان خیره شد

لویی وارد اشپزخونه شد و دست به جیب روبه روش ایستاد
"می خوایی بدونی تا کجا پیش رفتیم؟"
هری سرشو تکون داد

"من بخشی از حافظمو از دست دادم,و زمانی که از خاطرات خودم با تایلر یادم می یاد.......انگاری که خیلی دوستش داشتم..."
هری با جدیت بهش گوش می داد

"همونطور که گفتم ما داستانامون با هم قاطی شده,اون به عنوان دوست پسر من و بقیشون به عنوان دوست صمیمی من بودن,ولی خب مهم اینه که من الان کی رو دوست دارم!"

هری سرشو کج کرد
"تو کسی رو دوست داری؟"

لویی بهش لبخند زد
"یه پسر جذاب!, که توی واقعیت هم همیشه کنارمه!"

هری اخم کرد
"یعنی چی,پس کجاست؟ چرا من ندیدمش؟ نکنه خودِ تایلر باشه؟ نکنه دیلانِ!"

لویی چشماشو چرخوند و با خنده سر تکون داد
"تو می شناسیش شاید.....اره!"
لویی از اشپزخونه هری رو با یه علامت سوال گنده توی سرش تنها گذاشت...

(SomnAmbUliStic)+%5÷7=42Where stories live. Discover now