ugly fan&hot fucker.prt22

Start from the beginning
                                    

________________________

توی خودش مچاله شده بود و تمامی افکارش دور سرش چرخ میخورد.
حس بی ارزش بودن تمام وجودش رو آلوده کرده بود و بکهیون از این حالتش متنفر بود.
نه گریه میکرد نه آه میکشید...حتی کسی رو فحش نمیداد و جیغ و داد نمیکرد.
فقط فکر میکرد...فکر میکرد..فکر میکرد.
براش عجیب نبود که کمی هم از چانیول دلگیر نشده چون مشکل از خودش بود...مدام با خودش فکر میکرد
"اگه کمی خوشگل بودم، اگه پولدار بودم ، اگه مثل خودش یه آیدل بودم شاید بهم یه فرصت میداد"
لباش رو روی هم فشرد سرش رو روی بالشت زیر سرش فرو برد.
خندش گرفته بود....واقعا اینکه اینطور داشت توی خلوتش میشکست و چانیول احیانا داشت خواب هفتاد پادشاه رو میدید ظالمانه نبود؟
اگه خدا عادل بود چرا بکهیون تمام این دردو باید یه تنه به دوش میکشید؟

"تو یه پارتنری بکهیون هر چند اگه خودت نفهمیده باشی"

صدای چانیول توی گوشاش اکو انداخت و بغضش حجم وسیع تری از گلوش رو سد کرد.
یعنی چانیول نگاه های با عشق بکهیون رو با نگاهای خمار یه مشت هرزه اشتباه گرفته بود‌؟
این جواب تمام احساستش بود؟...چرا همیشه بقیه کارهاش رو نمیدیدن؟
چرا همیشه مثل یه تیکه آشغال رها میشد‌؟
گوشیش رو برداشت با چشمایی که هاله ای از اشک روشون رو پوشونده بود به رییسش پیام داد
براش مهم نبود که پدر و مادرش ممکن چقدر بهش سرکوب بزنن...دلش میخواست تا جایی که میتونه از پارک چانیول، تاپ آیدل معروف کره، دوری کنه.
دلش میخواست به گذشته برگرده و همون فن ساده باشه که برای خنده های آیدلش اکلیل بالا میاورد....دلش میخواست نهایت دلشکستگیش قرار گذاشتن چانیول باشه.

____________________________

کریس با عصبانیت پاش رو روی پدال گاز گذاشت و سر چانیولی که بی خیال تو جاش تکیه زده بود و به بیرون نگاه میکرد داد زد
_هی...دیروز با اون راننده بدبخت چیکار کردی که رفته استعفا داده؟...میدونی پیدا کردن یه راننده قابل اعتماد چقدر سخت شده؟
_ببند دهنتو.
چانیول با اخمای تو هم غرید و اون لحظه بود که کریس تازه متوجه شد که آیدلش همچینم بی خیال نیست...پوفی کشید و سری به نشونه تاسف تکون داد.
_خودم یه مدت رانندگیتو میکنم تا یه راننده پیدا شه.
چانیول جوابی نداد و فشار دستش رو روی دسته صندلی بیشتر کرد...بکهیون با چه حقی اینکارو کرده بود؟
یادشه به چانیول گفته بود که حتی کتکشم بزنه استعفا نمیده چون یه پرونده کاری صد سال یه بار به دستش سپرده میشه...یعنی در این حد ناراحت شده بود؟
با انگشتش چشماش رو مالش داد...فاک!

_______________________

_برو ببین داره چیکار میکنه.
خانوم بیون از گوشه پیراهن دخترش کشید و دم گوشش گفت و باعث تو هم شدن اخمای بکهی شد
_اوما.‌..من جرات نمیکنم.
_دختره خیره سر...دو روزه چیزی نخورده و راجب سرکارشم چیزی نمیگه.
خانوم بیون تند تند گفت و بکهی لب هاش آویزون شد
_به من چه او...
_چی شده؟
آقای بیون وقتی از اتاق بیرون اومد و صورت نگران همسرش رو دید پرسید و وقتی خانون بیون با چهره بق کرده ای سمتش اومد از سوالش پشیمون شد.
_جااااگی...بکهیون اصلا معلوم نیست چشه...میتونی بری و بهش بگی حداقل بیاد غذاش رو بخوره؟
_سر کارشم نمیره.
بکهی همزمان با دست به سینه شدنش گفت و همین حرف باعث شد که اخمای پدرش بره تو هم و رنگ مادرش بپره.
_بذار ببینم چشه.
آقای بیون همزمان با رفتن سمت اتاق پسرش گفت و لحظه بعد در اتاق با شدت باز شد ولی بکهیونی که تو گوشه ترین نقطه اتاقش جمع شده بود تغییری تو حالتش ایجاد نکرده بود...یعنی برای ریکشن نشون دادن زیادی خسته بود.
_هی بکهیون.
آقای بیون با دیدن رنگ مثل گچ شده پسرش و لبای خشک شدش اخماش بیشتر تو هم رفت و داد کشید
_تو از کارت استعفا دادی؟...هاااااا؟
پسر کوچکتر با نگاه بی حسی به پدرش نگاه کرد و با صدایی که بدجوری میلرزید پرسید
_آپا...من خیلی به درد نخورم؟
_معلومه...فقط کافیه تو آینه به خودت نگاه کنی‌ که چطور مثل یه تیکه آشغال...
_میدونم آپا ببخشید.
بکهیون وسط حرف پدرش گفت و سرش رو روی زانوش گذاشت، واقعا انتظار داشت پدرش چه جوابی بهش بده؟مثلا مثل پدرای دیگه دستی به شونه هاش بکشه و با افتخار بادی به گلوش بده و بگه
"کی این حرفو زده؟پسر من بهترینه"
حتی تصورشم میتونست حالش رو خوب کنه.
اگه اون آدم توی اتاقش نمیتونست همچین حرفایی بهش بزنه حداقل میتونست که به حال خودش رهاش کنه هوم؟
دو روز گذشته بود و هر ثانیه بیشتر از ثانیه قبل احساس حقارت میکرد....اگه پدرش میفهمید پسرش زیر یه مرد ناله کرده چی میشد؟
میدونست نمیتونه توضیحی بده چون فقط این توضیح که "اون هر مردی نبود اون چانیول بود" فقط از نظرش خودش قانع کنندس.
بازوهاشو بغل کرد و وقتی حس کرد پدرش هنوز تو اون نقطه ایستاده نالید
_آپا...میشه تنهام بذاری؟
_تو چت شده؟...اون رییس عوضیت اخراجت کرده نه؟...امروز میرم و پدرش رو به عزاش میشونم.
بکهیون سریع چشماش گرد شد و با زانوهای لرزون با کمک گرفتن از دیوار تو جاش ایستاد‌.
این چند وقت که غذا نخورده بود بدنش ضعیف شده بود.
لبش رو با زبونش تر کرد و دستاش رو تو هم فشرد
_نه آپا...لطفا هیچ کاری نکن حالم زودتر خوب میشه.
آقای بیون با دیدن ریکشن بکهیون که حالا وحشت زده بهش خیره شده بود دستی به کمرش زد و با لحن مطنئنی غرید
_پس درست حدس زدم همش زیر سر اون عوضیه....حسابشو میرسم.
_نه آپا...لطفا آبرومو نبر.
داد بلند بکهیون باعث شد خانوم بیون و بکهی که پشت سر آقای بیون ایستاده بودن دهنش باز بمونه و ابروهای پدرش بالا بپره.
_الان سر من داد زدی؟
_خودت باعث میشی...وقتی میگم فقط بیخیال شو لطفا.
بکهیون با لحن درمونده ای جواب داد و واقعا اگه شرایطش رو داشت الان سرش رو به دیوار میکبوند، میدونست الان صف حرفا و سرکوبای پدرش ردیف میشه و خب ثانیه بعد هم این اتفاق افتاد
_وقتی درس و دانشگاهت رو به خاطر رانندگی ول کردی بهم گفتی که برام پول درمیاری ولی حالا لنگت رو دراز کردی و داری از جیب من میخوری و مثل یه گوشت گندیده برای پدرت صداتو بالا میبری؟
بکهیون با این حرف آقای بیون چند بار دهنش رو باز و بسته کرد و در آخر نفسش رو بیرون داد
_ببخشید...متاسفم واقعا.
سرش رو پایین انداخت و قطره اشکی که از چشمش پایین افتاد رو با آستینش پاک کرد و با صدای لرزونی گفت
_من زشت و احمقم...نمیدونم چرا اینهمه بدم...چرا اینهمه بدرد نخورم...ببخشید که پسر خوبی براتون نیستم.
سمت آقای بیون قدم برداشت و خواست برای آروم کردن مردی که حالا به شدت میلرزید بغلش کنه که پدرش پسش زد و باعث شد بکهیون چند قدم به سمت عقب تلو تلو بخوره
_خوبه که خودتم اینا رو میدونی...زودتر برگرد سرکارت وگرنه جایی تو این خونه نداری...من پول ندارم که شکم یه مفت خور رو سیر کنم.
بعد از تمام کلمات بی رحمانه ای که سر پسرش کوبوند اتاق رو ترک کرد...بکهیونم باید داد میزد که هر چیزی که کار کرده تا الان دست پدرشه؟
به مادرش نگاه کرد و چونش لرزید
_ای کاش هیچوقت منو به دنیا نمیاوردی.

ugly fan and hot fuckerWhere stories live. Discover now