زین:"اون پدرشو خیلی وقت پیش بر اثر بیماری از دست داده,مادرش رو هم از دست می ده و همین طور خواهرشو,پیست موتور سواریش و تمام استاداش واقعین و از روی واقعیت ساخته شدن..."
زین همونطور که فکر می کرد زیر لب گفت و اخرش به برادرش نگاه کرد

لویی نگاهشو به زین دوخت
و برای چند دقیقه به هم خیره شدن
تا اینکه لویی نفس عمیقی کشید و از اتاق بیرون رفت

لیام:"برو پیشش زین,بهت نیاز داره"
لیام با لبخند نگرانی زد و باعث شد زین متقابلا لبخند بزنه و گونشو ببوسه و دنبال برادرش بره

زین توی راهروها دنبال لویی می گشت و حدس زد شاید توی ازمایشگاه باشه
کدشو زد و وارد ازمایشگاه شد

لویی رو دید که بالای سر هری که خیلی اروم خوابیده, ایستاده بود و با اخم غلیظی نگاهش می کرد
انگاری که چیزی توی صورتش دیده بود

زین جلوتر رفت
"می تونم صدای خس خس نفس کشیدنشو بشنوم!"
اروم خطاب به زین گفت ولی چشماشو از روی هری برنمی داشت

زین هم بالای سر هری ایستاد و صدای خس خس ضعیفی رو شنید
انگاری که چیزی توی گلوش گیر کرده باشه و نتونه نفس بکشه

"چیزی نیست,احیانا فقط گلوش خشک شده!"
زین گفت و لویی اروم سرشو تکون داد و دست زین رو گرفت و از محفظه اومد بیرون و شیشه رو دوباره بالا برد

چرخید سمتش
"درسته زین,دارم همون کاری رو می کنم که فکر می کنی!"

زین اخماشو توی هم کشید
"این خطرناکه لو,خیلی هم خطرناکه,وارد کردن واقعیت توی توهماتش..."

لویی فقط نگاهش می کرد
"حواسم بهش هست,نمی ذارم از کنترلم خارج بشه!"

از زین رد شد و به سمت در رفت
ولی قبل از اینکه از در خارج بشه صدای زین رو شنید
"تو هیچ وقت برای هیچکس انقدر مایه نمی ذاری لو,انقدر تا حالا مراقب کسی نبودی,قضیه چیه؟"

لویی برگشت سمتش
"فقط می خوام ازمایشی رو که پدر ,و ما, خیلی روش وقت و زحمت صرف کردیم به یه جایی برسه,و می خوام برای کد 0194 زندگی راحتی بسازم,همین!"
زین سر تکون داد و نیشخند زد
و لویی از ازمایشگاه خارج شد

زین برگشت و به شیشه ی هری نزدیک شد و دقیق تر نگاهش کرد
"می دونی؟ اون انقدر توی جواب دادنش هول کرد که یادش رفت هیچوقت تورو کد 0194 صدا نمی زنه! نابغس ولی, دروغ گوی بدیه!"
و به هری غرق خواب لبخند زد

123456789
987654321

تو دنیای هری:

با صدای زنگ گوشیش لای چشماشو باز کرد و دستشو دراز کرد تا زنگ رو خاموش کنه

روی شکمش غلط زد و روی پشت خوابید
خمیازه کشید و چشماشو کامل باز کرد

نفس عمیقی کشید که حس کرد گلوش خس خس می کنه
دوباره نفس عمیقی کشید و به سرفه افتاد
یک قلپ اب از لیوان کنار تختش خورد و توی تختش نشست

(SomnAmbUliStic)+%5÷7=42Where stories live. Discover now