ugly fan and hot fucker.prt17

Start from the beginning
                                    

_انگار خیلی دارید ازش لذت میبرید آقای بیون.

بکهیون با چشم هایی که هلالی شده بود به دکترش نگاه کرد


_بله...واقعا ممنون!

_از یک ماه پیش که اومدی بودی خیلی لاغر تر شدی...مریضی گرفتی؟

مرد پشت میز با چهره کاملا جدی، بی ربط پرسید و این حرفش انقدر توی ذهن بکهیون چرخ خورد که تا وقتی از بیمارستان خارج بشه توی خودش فرو رفته بود و تنها زمانی به خودش اومد که توی طول پیاده رو در حال حرکت بود.
دستش رو توی جیب کاپشن قرمزش فرو برد و سعی کرد خودش رو در برابر سرمای هوا بپوشونه!
هنوز اونهمه وضعش خوب نشده بود که هر بار با تاکسی رفت و آمد کنه.
بعد از یک هفته بالاخره با خودش کنار اومده بود، چانیول اگه کاری هم باهاش کرده بود فقط در حد یک شب بوده، هر چند که برای بکهیون معنای بیشتری داشت ولی خب رفتار اون آیدل سرد و مغرور چیزی جز وان نایت رو توی سرش نمیکوبوند.
این یک هفته رو هر جور که بود به پایان رسونده بود، در برابر غرغر های خواهر و مادرش مقاومت کرده بود، طبق هر شب برای پدرش غذا برده بود و یک هفته تمام با کابوس هایی که میدید از خواب میپرید.
آدمی نبود که سر خیلی از مسائل غذا رو پس بزنه...حداقل مطمئن بود تا یک هفته پیش به هیچ غذایی جواب منفی نداده بود...اما الان حتی یه لقمه هم از گلوش پایین نمیرفت.
انگار معدش هم پذیرای چیزی نبود و کم کم غذا نخوردن رو به تخلیه محتوای معدش ترجیح داده بود.
همه چیز رو توی خودش حل و فسخ کرده بود و حالا سعی داشت خودش رو جمع و جور کنه...در هر صورت خودش هم کرم ریخته بود.
فقط امیدوار بود پدرش بویی از این قضیه نبره وگرنه بدنش در حدی کبود و پر از کیس مارک بود که به راحتی لوش بده.
با دیدن سالن آرایش مردونه ای فکری به سرش زد...شاید احمقانه بود ولی فردا دلش میخواست با چهره ای روبه روی آیدلش قرار بگیره که مثلااااا خودش هم هیچ اهمیتی به اون شب نداده و کل یک هفتش رو لذت برده، حالا که چانیول داشت زندگیش رو به بهترین شکل میگذروند چرا باید خودش رو شبیه یه عاشق فلک زده نشون میداد؟

_________________________

با خستگی چشماش رو باز کرد و به کریس که در حال رانندگی بود نگاهی انداخت..واقعا صدای سوت زدناش آزار دهنده بود مثل اینکه مخ چانیول رو از سرش بیرون میکشید و محکم بین دستاش میفشرد
_میشه فقط ساکت باشی کریس؟
_اوه ببخشید.
کریس همراه با چرخی که به چشماش داد گفت و بقیه مسیر در سکوت کامل گذشت، از پنجره دودی ماشین به بیرون خیره شد و همزمان به طور ناخوادآگاه حرفای مشاورش توی سرش پیچ میخورد

(فلش بک)

بعد از چند لحظه سکوت طولانی مدت صدای مرد میانسال تو گوشش پیچید
_پس شما دارید میگید دیشب توی رابطتون با یه پسر برای اولین بار خشن نبودید؟

_بودم ولی نه زیاد.

_چرا؟

_چون اون...اون خیلی شکننده بود و باعث میشد حتی...حتی اگه بخوامم نتونم بهش آسیب بزنم...لعنت بهش خودمم نمیدونم چرا.

ugly fan and hot fuckerWhere stories live. Discover now