Part two

2.3K 409 72
                                    

"صبح بخیر...کوکییی"با صدایی که به خاطر خواب الودگی کمی بم شده بود کنار گوشِ جونگ کوک زمزمه کرد

پسرِ بزرگتر به بازوش که زیر سر تهیونگ بود، تکونی داد و اون با بلند کردنِ سرش اجازه داد تا بازوی خواب رفته اش رو جابه جا کنه

"صبح توام بخیر" جونگ کوک جواب داد و زیر چشمی نگاهی به ساعتش انداخت

تهیونگ از روی تخت بلند شد تا به سمت دستشویی بره اما هنوز اولین قدم رو بر نداشته بود که سوزش و درد شدیدی توی مچ پاش پیچید

"ااهههه"ناله کرد و روی زمین نشست

جونگ کوک سراسیمه بلند شد و با نگرانی کنارش نشست

"چرا بلند شدی... با این وضع فکر کردی میتونی تنهایی راه بری؟...احمقی؟" لحنش عصبانی بود و باعث شد پسر کوچیکتر گوشاش رو به سمت صورتش خم کنه و سرشو پایین بندازه

جونگ کوک از واکنش تندِ خودش پشیمون شد اما واقعا از بی حواسیِ اون عصبانی شده بود

دستاش رو از زیر زانو و کمر تهیونگ رد کرد و اونو از زمین بلند کرد

وقتی به دستشویی رسیدن، تهیونگ رو لبه ی وانِ کوچیکش نشوند

مچ پای زخمیش رو با احتیاط توی دست گرفت و کمی تکونش داد

با مساعد بودنِ شرایط، نگاهش رو به چشمای مظلومِ پسر کوچیکتر دوخت

"مراقب خودت باش ، باشه؟... همیشه من نیستم که ازت مراقبت بکنم"

تهیونگ لبخند زد و دوباره گوش هاش رو به سمت بالا برد

سرش رو به نشانه ی فهمیدن بالا پایین کرد

بعد از این که جونگ کوک صورتش رو شست، دوباره اونو روی تخت برگردوند

به سمت اشپزخونه رفت تا چیزی براش اماده کنه

"باید گرسنه باشی..هوم!..چی میخوری؟"

از اشپزخونه داد زد و تهیونگ جواب داد"انگار هر چیزی بگم داری...هرچی بود فرقی نداره"نخودی خندید وبعد از تکیه زدن به تاج تخت ودیوار، پتو رو روی خودش بالا کشید

جونگ کوک همون طور که سرش پایین بود لبخندی زد و سرش رو به معنای تاسف به چپ و راست تکون داد

باید برم خرید ...اما نمیشه تهیونگو تنها بذارم حتی نمیتونه تا دستشویی بره

بعد از باز کردنِ درِ یخچال کوچیکش، با خودش فکر کرد

کمی سبزیجات و گوشتِ نمکسود رو برای روباه کوچولوش اماده کرد

🦊Little fox🦊Where stories live. Discover now