ugly fan and hot fucker 12

Start from the beginning
                                    

______________

با حرص چنگی بین موهاش زد اگه اون راننده احمق رازش رو پیش کسی میگفت چی؟
دقیقا نمیدونست به کدامین دلیل تخماتیکی به  بیون بکهیون اعتماد کرده بود...شاید به خاطر نگاه بی گناهش بود!
ولی خیلی عجیب بود که حتی بعد از فهمیدن این قضیه حتی رفتارش رو عوض نکرده بود...حتی گریه نکرده بود و جوری جلوش سرخ و سفید شده بود که چانیول با یادآوری چهرش میتونست تا ساعت ها بخنده!
آدمای احمق همیشه حالش رو بهم میزدن...بکهیون هم یه احمق بود که از شانس بدش تونسته بود بیشتر از یه فن به چانیول نزدیک بشه!
خودش رو روی تختش انداخت، گوشیش رو برداشت و به کریس زنگ زد
_چیه؟...قرنطینه خوش میگذره آقای پارک؟
چانیول بدون اهمیت به حرف منیجرش گفت
_اوضاع چطوره؟
کریس با لحن پر نشاطی تن صداش رو بالاتر برد
_اون مسئله سوتین و شورت داره جمع و جور میشه...نگران نباش پسر!
چانیول چرخی به چشماش داد...واقعا چقدر هم نگران بود!
_اوکی...پس فعلا!
و بعد بدون اینکه منتظر جوابی از کریس بمونه تماسش رو قطع کرد و روی تختش غلتی زد!
صدای مشاور تو گوشش پیچید"تا حالا قبل رابطه با کسی ارتباط عاطفی داشتی؟"
منظور اون مرد احمق عشق بود؟...نکنه دراما زیاد میدیده؟
به سقف خیره شد و فقط زمانی که صدای پیامک گوشیش بلند شد گوشیش رو برداشت و با دیدن پیامی که براش روی اسکرین گوشیش اومده بود ابروهاش بالا پرید
_آقای پارک تا هفته بعد به من مرخصی دادن چون شما این مدت کاری ندارید ولی اگه مسئله ای براتون پیش اومد بهم مسیج بدید!
چشماش رو بست و جوابی نداد و فقط گوشیش رو کنارش انداخت...طعم توت فرنگی رژلب اون فن بوی لکنتی هنوز لای دندونش بود!

_________________

تو تاریک ترین نقطه اتاقش نشسته بود و زانوهاش رو بغل کرده بود، لب دردمندش رو زبون زد و دستی به چشمای خیسش کشید...واقعا خودش رو درک نمیکرد که چرا اینهمه لوس شده بود!
برخلاف پیامی که بی شباهت به پیام مادر فولادزره نبود کلی دلش میخواست غر بزنه!
حس زنی رو داشت که شوهرش بعد سکس شلوارش رو بالا کشیده بود و تنها توی تخت ولش کرده بود!
دستش رو تو موهاش فرو کرد و با یادآوری چشمای بسته چانیول و بوسه پر از حرصش دستش تو موهاش مشت شد...درست دو ساعت بود که داشت به این فکر میکرد!
_ذهنت رو خالی کن بکهیون!
سر خودش غر غر کرد و وقتی موهاش رو رها کرد با چهره ای که اگه ولش میکردی همونجا پاهاش رو دراز میکرد و دهنش رو اندازه غار باز میکرد و زار میزد به خرس تدیش خیره شد
_من چیکار کنم تدی...قلبم خیلی داره تند میزنه!
صداش از شدت بغض میلرزید و تو اون حالت که موهاش تو هوا بود و تنها برق اشک تو چشماش اتاق رو گرفته بود انقدر کوچولو و چلوندنی به نظر میرسید که اگه تدی روح داشت به سمتش میرفت و محکم بغلش میکرد!
واقعا سخت بود...اینکه چانیول فقط برای اینکه خشونتش رو نشون بده بوسیده بودتش مهم نبود ولی این مسئله که داشت مثل احمقا دنبال احساسی تو اون بوسه میگشت حالش رو بهم میزد!
با روشن شدن یهویی برق اتاقش چشماش جمع شد و غرولند کرد
_خاموش کن مگه...
_خودت غذا کوفت نمیکنی به جهنم...پاشو تن لشت رو جمع کن و  غذای بابات رو ببر!
با شنیدن صدای مادرش لباش خط شدن و در حالی که سعی داشت موهاش رو روی چشماش بریزه از جاش بلند شد
_چشم اوما!
واقعا امیدوار بود که مادرش متوجه پف غیر عادی چشماش نشده باشه و البته که بکهیون واقعا احمق بود که فکر میکرد اون زن اهمیت میده چون مادرش فقط زیر لب چهره زشت و بدن بدون عضله و ریزه میزش رو فحش داد و از اتاق خارج شد!
هیچ‌وقت ناراحت نمیشد وقتی مادرش اینطور میگفت ولی الان خیلی یهویی حس کرد قلبش درد گرفت...جلوی آینه رفت و به خودش خیره شد!
چانیول از بوسیدنش احساس چندش بودن نکرده بود؟...خب اون کسیه که از نظر بقیه خیلی زشت و احمقه!
با زنگ خوردن گوشیش نگاهش رو از انعکاس تصویر خودش جدا کرد و به سمت گوشیش رفت و از روی تختش بهش چنگ زد
_بله؟
بدون اینکه به شماره دقت کنه جواب داد و وقتی صدای فرد پشت خط رو شنید پاهاش ضعف رفت و خیلی یهویی رو زمین افتاد
_بکهیون...این یه هفته کاری باهات ندارم میتونی به خوبی از استراحتت لذت ببری!
انگشتای ظریفش به پارچه شلوارش چنگی زدن و سعی کرد کلمات رو پیدا کنه ولی چیزی جز یه" باشه " خشک و خالی نگفت!
_باشه پس کاری نداری!
لحن بی حوصله مرد پشت خط باعث شد نگاهش کدر بشه
_من الان دارم میرم بیرون!
خودشم نمیدونست به کدامین دلیل تخمی کاری که میخواست انجام بده رو به چانیول گفته بود...نکنه فکر میکرد آیدلش اهمیت میداد؟
_خب؟
چانیول پرسید و باعث شد چشماش گرد بشه...خب که چی واقعا?
برای پیدا کردن کلمات چرخی به چشماش داد و تند تند حرفاش رو پشت سر هم ردیف کرد
_آخه..آخه جایی که میخوام برم به خونه شما نزدیک اگه چیزی لازم دارید بگید براتون بخرم
واقعا انتظار داشت چانیول یه جواب منفی قاطع بهش بده نه اینکه کمی فکر کنه و بعد با پرروییت تمام بگه
_اتفاقا قوطی قرصام تموم شده...الان عکسش رو برات میفرستم!
_ها؟
پسر پخش شده رو زمین هاج و واج شده بود...آخرین چیزی که میخواست دیدن دوباره آیدلش بود و باز گند زده بود!
دقیقا نفهمید چطور لباساش رو عوض کرد...فقط سعی میکرد به چیزی فکر نکنه و فقط کارش رو انجام بده!
طرف غذای پدرش رو توی سبد جلو دوچرخش گذاشت و کلاه کاپشن بادی بزرگش رو روی سرش کشید...شبا هوا سردتر میشد و بکهیون تنها چیزی که تو این شرایط کم داشت مریض شدن بود!
خب پدر و مادرش در برابر مریضی یه شعار داشتن و اونم این بود" انقدر استراحت کن تا خوب بشی"
پس یعنی اگه سرما میخورد خبری از دکتر رفتن نبود و انقدر باید جون میداد تا در آخر خود ویروس از مقاومت و خساست خانواده بیون تخماش بهم میچسبید و فرار میکرد!
_بکهیون؟
با شنیدن اسم خودش به پشت سرش نگاه کرد و با دیدن همسایه ای  که دیشب باهاش آشنا شده بود لبخند گرمی زد
_سلام سهون شی...داری جایی میری؟
آخر حرفش رو وقتی زد که کت و شلوار اتو کشیده ای رو تو هیکل برازنده سهون دید، هر چند که اون کت و شلوار انگار متعلق به جد خانوادگیشون بود چون بدجوری تو تنش زار میزد!
سهون لبخند متقابلی زد
_دیدن پدر و مادرم!
_آهان!
بکهیون از لای دهن نیمه بازش گفت و وقتی سهون کمی بهش نزدیک تر شد ناخودآگاه فشار دستش به فرمونای دوچرخش رو بیشتر کرد
_تو داری کجا میری؟
_برای پدرم غذا میبرم!
بکهیون انگار که یادش افتاده باشه با چشمای گرد شده گفت و باعث شد سهون با دیدن حالت صورتش بخنده!
_پدرت تو ساختمان پدر و مادر من نگهبانه!
مرد بزرگتر حین اینکه از کنارش رد میشد گفت و چشمای بکهیون گرد شد
_واقعا؟
سهون که تا اون لحظه چند قدمی ازش دور شده بود به سمتش برگشت و سری تکون داد
_آره...میخوای با هم بریم؟
خب شاید به تنهایی بیشتر نیاز داشت ولی اون لعنتی هم زیادی جذاب بود!
شاید واسه همین سریع ظرف غذاش رو بغل کرد و به پاهاش قدرت داد!
واقعا انقدر هول کرده بود که به این مسئله "چطور باید برگردم؟" حتی فکرم نکرد!
هر چند میتونست توی چند ساعت آینده چهره دوچرخش رو تجسم کنه که چطور با نیشخند بهش که شونه به شونه سهون در حال راه رفتن بود خیره شده و داد میزنه
"وقتی کونت پاره شد بهت میفهمونم که نباید منو اینطور رها میکردی و میرفتی"

_________________________

پارت بعد سوووو سوییته عنجلا😻🙈
ووت و نظر فراموش نشه*-*

ugly fan and hot fuckerWhere stories live. Discover now