ugly fan and hot fucker9

Start from the beginning
                                    

شدن صدای داد یهویی اون دوتا پسر، تقریبا خونه لرزید چه

برسه به قلب بکهیون بخت برگشته؟

ناخواسته به آستین پیراهن سهون چنگ زد و وقتی نگاه پسر

بزرگتر روش نشست مثل بچه ها بغض کرد

_من میخوام برم خونمون!

حرف و نگاهش انقدر معصومانه بود که سهون برای چند لحظه

تو چشمای براق پسر صاحبخونش زل زد و در آخر آهی کشید

_تائو...ییشینگ...من مهمون دارم!

با لحن درمانده ای اخطار داد....هر چند که قرار نبود اون دوتا

دوست احمقش رعایت کنن!

______________________________

چانیول به عکس هایی که توی اینستاگرام گذاشته شده بود

خیره شد و لحظه بعد خنده عصبیش کل خونه رو گرفت!

میدونست این یه چیز کاملا عادیه و فقط کافی بود که وکیل

حقوقیش همه چیز رو رد کنه ولی یه چیز وجود داشت که

عصبیش میکرد....این زندگی زیادی حوصله سر بر شده بود!

این اصلا زندگی بود؟...اینکه بقیه کلا سرشون تو زندگیت باشه

و تو مثل یه عروسک خیمه شب بازی فقط برای اینکه اونا

دوست داشته باشن خودت رو مثل یه فرشته نشون بدی زیادی

جای تاسف داشت!

در اصل اون هم آدم بود...یعنی خود اونا با دوست پسراشون

نمیخوابیدن؟... اگه یه پسر خیلی جنتلمن بهشون پیشنهاد

میدادن اصلا به اینکه "چانیول اوپا شوهر اول و آخر منه" یه

فاک بزرگ نشون میدادن و میرفتن پی زندگی خودشون!

با یادآوری قرار دادی که با اون فن بوی بیچارش بسته بود نفسش

رو بیرون داد!

حداقل میتونست کمی انتقام بگیره و به ریش رییس اون کمپانی

هرزه بخنده!

حالا که اینجور حرفا پشت سرش میزدن چرا نباید کاری

نمیکرد؟...در هر حال همیشه تفریحاتی وجود داشت که فقط

محدود به رابطه جنسی نمیشد!

گوشیش رو روی کاناپه انداخت و از جاش بلند شد و به سمت

آشپزخونه رفت!

نیم نگاهی به غذای دست نخوردش انداخت و در یخچال رو باز

کرد بطری آبش رو بیرون کشید و وقتی قوطی قرصاش رو پیدا

نگرد آهی از سر بیچارگی کشید...یعنی قرص هاش رو هم دزدیده

ugly fan and hot fuckerWhere stories live. Discover now