جرجیا به پشتی مبل راحتی وسط حیاط تکیه داد و لیوان کاغذی رو به لب هاش چسبوند. آبجوی گرون قیمتی نبود اما حداقل خشکی گلوش رو از بین میبرد و طعم گس دهنش رو محو میکرد.

چنگال که به دستش رسید، گازی به اندازه بقیه به گوشت گوساله زد و اون رو به دختری که کنارش نشسته بود، داد.

نمیشناختش. احتمالا سال اولی بود. راستش نمیدونست که چرا اون جشن به 'پارتی سال اولی ها' معروف شده بود چون خب... تقریبا تمام دوست هاش از سال های گذشته اونجا بودن و صاحب های خونه هم عملا فارغ التحصیل میشدن.

دلیلی نداشت که تازه واردهارو به حیاط پشتی کوئنتین که پاتوق اصلی و محل وقوع بزرگترین جرایمشون بود، راه بدن!

به هر حال، اون دختر بامزه بود. گاز خیلی خیلی کوچیکی به گوشت زد و چنگال رو به دوست شلوغش داد؛ کسی که دیگه همه میشناختنش، بث.

بث نمونه‌ی بارز دختر دبیرستانی ای بود که توی کالج دنبال پارتی های شبانه و سکس و توجه میگشت. اون موقع خندیدن سرش رو عقب می انداخت، با صدای بلند حرف میزد و اگه کسی کلمه 'رقص' رو به زبون می آورد، طولی نمیکشید که وسط پیست بدنش رو تکون میداد.

پوستش تیره بود و با این وجود، کک و مک روی گونه هاش زیر نور مشخص میشد. قد بلند و کمر باریکی داشت که باوجود کمربند پهن چرم دورش، بیشتر توی چشم میزد. لب هاش نازک بودن اما رژ لب تیره ای که بادقت روشون کشیده بود، توجه همه رو جلب میکرد.

در مقابلش، دختری بود که کنار جرجیا نشسته بود. اون سعی میکرد مثل دوستش باشه، واقعا تمام تلاشش رو میکرد اما هنوز فاصله زیادی تا تبدیل شدن به یکی مثل بث داشت.

موهای لخت قهوه ای روشن، پوست کرم رنگ و کک و مک هایی که ده ها بار از مال بث پررنگ تر بودن. لب هاش پر و صورتی رنگ بودن و کت سبزی پوشیده بود که تا روی رون هاش میرسید.

جرجیا میدونست که اون آبجوی زیادی نخورده بود و امیدوار بود که تا آخر شب دوام بیاره و سالم به خوابگاهش برگرده.

نگرانش نبود اما هرکسی با یک نگاه ساده به بث و اون دختر، متوجه انتخاب اشتباهشون توی دوست پیدا کردن میشد.

و کت سبز؟ خب حداقل جرجیا فکر میکرد که سبز باشه. نور حیاط کم نبود و رنگ سبز هم عموما مشکلی برای سلول های بیناییش ایجاد نمیکرد اما نورهای چشمک زنی که یه احمق تصمیم گرفته بود که ازشون استفاده کنه دیدش رو اذیت میکردن. نمیتونست مدت زیادی به اون دوتا زل بزنه و آنالیزشون کنه و از سبز بودن رنگ کت مطمئن بشه.

به هر حال، اهمیتی هم نداشت.

پارتی خوب پیش میرفت. خبری از بازی های تکراری جرئت و حقیقت نبود و کسی، کسی رو نمیبوسید. همه گوشه ای به هرچیزی که نزدیکشون بود تکیه داده بودن و به مسخره بازی های کوئنتین و دوستانش میخندیدن.

جرجیا سرش رو پایین برد تا نگاهی به ساعت مچیش بندازه اما متوجه شد که توی اتاق جاش گذاشته. به اطرافش نگاه کرد و روی دختر با کت سبز و بث متوقف شد. انگشت هاش رو آروم روی شونه دختره گذاشت، "هی."

اون برگشت و باعث شد موهاش یک طرف صورتش جا به جا بشن. بامزه بود اما ویژگی خاصی نداشت که توجه جرجیا رو به خودش جلب کنه. البته به جز کک و مک های فراوونش، "هی." صداش با چیزی که تصورش رو میکرد فرق داشت.

"هی" جرجیا برای بار دوم گفت و بعد به مچش اشاره کرد، "میدونی ساعت چنده؟"

لبخند کمرنگی روی لب های دختر نشست. گوشیش رو از جیبش در آورد و عددهارو خوند، "یازده و سی و هفت دقیقه." دوباره گوشی رو توی جیبش سر داد.

جرجیا سرش رو برای تایید تکون داد و از جاش بلند شد. نگاه دختر حرکتش رو دنبال کرد. در لحظه آخر، قبل از اینکه به سمت خروجی بچرخه، کمی خم شد و دستش رو توی هوا جلو برد، "جرجیا."

دختر لبخند زد و انگشت هاش رو به آرومی فشرد، "مایا."


Daltonien || GxGWhere stories live. Discover now