Episode~11

4.7K 229 23
                                    

هر دو بهم زل زده بودند
هیچ صدایی جز صدای نفس های هر دوشون شنیده نمیشد
صدای نفس هایی که هر لحظه سنگین تر میشد
تهیونگ به چشم های دختر مقابلش همچنان زل زده بود
چشم هایی که برای تهیونگ زیبا ترین تصویر دنیا بود
چشم هایی که از دیدن هر لحظه اش سیر نمیشد
نگاه تهیونگ به ارومی به سمت لب های سویی سُر خورد
این اتفاقات برای سویی تکراری بود و یاداور خاطرات ناخوشایند عصر؛اما چرا با وجود دونستن این مساعل عقب نمیکشید!؟
چرا سر تهیونگ فریاد نمیزد تا به خودش بیاد؟
بدون هیچ فکری،توی یک چشم بر هم زدن نزدیک سویی شد و لب هاش رو روی لب های سویی کوبید
به محض برخورد لب هاشون
سویی دست هاش رو پشت گردن تهیونگ قرار داد و شروع به همکاری کرد؛انگار اون هم منتظر بود
تهیونگ از حرکت سویی متعجب شد اما با این کار جسارت بیشتری پیدا کرد بنابرین حجم زیادی از لب های سویی رو وارد دهانش کرد و شروع به مکیدن کرد
بوسه های خیس و عاشقانه ای که سکوت خونه رو در هم شکسته بود
نیاز به لمس های بیشتر داشت
نیاز به تسلط بهتری داشت
پس دست هاش رو به زیر باسن سویی برد و توی یک چشم بهم زدن بلند کرد و به سمت میز غذا خوری که دقیقا کنارشون بود هدایت کرد
بوسه های ناشیانه و عاشقونشون همچنان ادامه داشت
تهیونگ باید جلوی خودش رو میگرفت اما اتفاقاتی که توی قسمت پایین بدنش در حال رخ دادن بود تقریبا قدرت عقل و اراده رو ازش سلب کرده بود
هر دو تشنه هم بودند و هیچ کدوم قصد جدا شدن و دل کندن رو نداشتند
اما به محض به گوش رسیدن صدای باز شدن در ورودی
فورا با ترس از هم جدا شدند
بخاطر بوسه ی هیجان انگیزشون
قفسه سینه هر دو به شدت بالا پایین میشد
توی فضای نیمه تاریک با حال پریشون و لب های متورم شده از شدت بوسه با ترس بهم نگاه میکردند
بالاخره سویی موقعیت رو درک کرد
فورا از روی میز پایین اومد
و بعد از برداشتن گوشیش،دوان به سمت پله ها حرکت کرد.
تهیونگ با بهت نظاره گر سویی بود
همچنان مبهم بود
موقعیتی که درش قرار گرفته بود رو درک نمیکرد.

به سختی از تخت دلکند
با موهای پریشون،مبهم به اطراف نگاه میکرد
به محض به یاد اوردن خاطرات دیشب
انگشتش رو روی لب هاش کشید و ناخوداگاه لبخندی روی لب هاش نقش بست که مصادف شد با کشیدن جیغ خفه ای و پریدن و بازیگوشی روی تخت
بعد از چند ثانیه
به گوشه ای خیره شد و زیر لب زمزمه کرد
سویی:هیونا...
با به یاداوردن گندی که زده بود
عصبی از روی تخت بلند شد و به سمت حمام رفت.
به محض پوشیدن لباس هاش و خشک کردن موهاش
از اتاق خارج شد و وارد اتاق مین هی شد
به ارومی داخل شد و نزدیکتر رفت
به محض دیدن چهره پر ارامش مین هی که غرق در خواب بود،لبخندی روی لب هاش نقش بست
به ارومی در اتاق رو بست و خارج شد
نمیدوست با دیدن تهیونگ باید چه عکس العملی نشون بده
اما سخت در تلاش بود تا خودش رو اروم کنه
به محض وارد شدن به سالن غذاخوری،با استشمام کردن بوی خوشمزه و دیدن میز چیده شده رنگارنگ توسط ایون تاک،لبخند گنده ای زد و رو به ایون تاک که مشغول بررسی میز صبحانه بود کرد و لب زد
سویی:صبح بخیر.....خسته نباشید.
ایون تاک لبخند مهربونی زد،اما به محض باز کردن لب هاش از هم،مسیر نگاهش به سمت دیگه ای کشیده شد و فورا تعظیم کرد و لب زد
ایون تاک:صبح بخیر اقای کیم.
سویی به محض شنیدن اسم تهیونگ با ترس به عقب برگشت که مصادف شد با چشم تو چشم شدنش با تهیونگ.
فورا نگاهش رو گرفت و با دست و پای لرزون،پشت میز صبحانه ساکن شد
ایون تاک:جناب کیم هرچیزی نیاز داشتید،صدام کنید.
تهیونگ بی توجه به حرف های ایون تاک نگاه های کوتاه و دزدکی به سویی میکرد
هر دو در سکوت عذاب اوری مشغول خوردن صبحانه بودند
همچنان جو در سکوت بود؛اما طولی نکشید که این سکوت توسط ایون تاک شکسته شد
با اضطراب و چشم های خیس نزدیک میز شد و تعظیم کوتاهی کرد و با لب های لرزون لب زد
ایون تاک:ج...جناب کیم....
تهیونگ فورا از روی صندلیش بلند شد و هول لب زد
تهیونگ:ایون تاک چی شده؟!
ایون تاک:متاسفم نگرانتون کردم...ولی پسرم تصادف کرده....و تو بیمارستانه...
تهیونگ اجازه کامل کردن جمله ایون تاک رو نداد و لب زد
تهیونگ:پس چرا وایستادی....زود باش برو...نگران چیزی هم نباش.
ایون تاک با بغض لبخندی به مهربونی تهیونگ زد
ایون تاک:جناب کیم یه دنیا ازتون ممنونم.
تهیونگ اخم ساختگی کرد
تهیونگ:هنوز که وایستادی...زود باش.
ایون تاک بعد از تعظیم کوتاهی با قدم های بلند به سمت خروجی حرکت کرد

🧸منحرف دوست داشتنی😌💦Where stories live. Discover now