به رختكن پسرا رسيد.
دستش رو روي دستگيره ي در گذاشت و وارد شد.

با صداي نسبتا لرزوني گفت
-سلاااام.كسي اينجا نيست؟

ثانيه اي نگذشت كه دوتا دست روي دهنش حس كرد
چشماشو از ترس بست.

+زين ماليك اينجاس.
صداي ناآشنايي شنيد.

سعي كرد خودشو از دستاي اون پسر ازاد كنه
تقلا كرد كه خودشو ازاد كنه اما نميتونست.

پسر بهش اجازه نميداد
چشماشو باز كرد و با خفگي داد ميزد اما پسر فقط هيسسس ميگفت
از سايه اي كه از پسر جلوش افتاده بود تشخيص داد كه اون خيلي بلندقد بايد باشه.

+خوب ب حرفام گوش كن.مطمئن باش دوبار تكرارش نميكنم.
فردا ساعت 9صبح 10هزاردلار ب حسابم واريز ميكني.
ميدوني چرا ميگم واريز ميكني؟تا باباجونت بفهمه از پولاش برداشتي.اگه واريز نكني خودت ميدوني چيكار ميكنم.
عكساي بهتري از خودت و دوست پسرت براي بابات ميفرستم.توكه نميخاي اين اتاق بيوفته.

الانم دستمو برميدارم نه حق داري برگردي نه داد بزني.
متوجهي؟؟؟يا نه؟

زين سرشو چندبار تكون داد.
پسر دستشو برداشت و يك قدم عقب رفت
زين نفس عميقي كشيد و گفت
-تو....ت...تو...كي هستي...م...م...منو چ...چطوري ميش...ششناسي؟

+تو منو نميشناسي نابغه.ولي همه كازينوهاي باباتو ميشناسن.پيدا كردنت كار سختي نيست.

الانم از در روبه روت سريع برو بيرون.
فكر نكن باهوش بازي دراري.اگه عكس جديد نميخواي اين بازيو سريع به نفع جفتمون تموم كن.

(ادامه داره)

چند روز بعد

زنگ كلاس ب صدا درومد.

-اميدوارم تعطيلات خوبي داشته باشين.
بچه هاي المپيادي حسابي درس بخونين.
معلم هندسه در حاليكه داشت با دانش اموزاي سال اخريش خدافظي ميكرد توجهشو يكي از دانش اموزاش توجه كرد ك باعث شد حرفشو بخوره.

-اوه...زين.خداي من اون پسر خوابيده.
زين سرشو روي كتاباي قطور درسيش ك روي  ميز بود گذاشته بود و بنظر خواب ميرسيد.

استاد درس هندسه بعد از اينكه همه ي بچه ها با سرعت كلاسو ترك كردن سمت ميز زين رفت و دستشو ب ارومي روي شونه ي زين كشيد و گفت
-پسر...هي زين.

زين هيچ واكنشي از خودش نميداد.
استاد درس هندسه فكر ميكرد ك شايد خواب اين پسر عميق باشه.
نيروي وارده به شونه ي پسر جوان رو بيشتر كرد و اونو كمي تكون داد
اما زين دوباره واكنشي نداد.

C A S I N O [Z.S]Where stories live. Discover now