+نه خودم ميرم
-پس به گوشيم زنگ بزن ببينم شارژ دارى
به گوشيش زنگ زدم و چشمم به اسمى كه سيو شده بود افتاد
سم استوارت
(یع شخصیت خیالیع)
خوبع حداقل الان فاميلم هم ميدونم
بدون حرف ديگه اى از خونه بيرون زدم
بعد به لباسام نگاه كردم بيخيال! مگه چشونه فقد... دمپايى هام؟!:/
خب فقد اونا رو عوض ميكنم
دوباره رفتم سمت در و خواستم برم داخل ولى كيليد نداشتم عاليه
زنگ زدم و پيرى درو باز كرد
-چيزى شده؟!
+اومم...ميخوام دمپايى هام رو عوض كنم و اينكه كيليدهم ندارم
-عاها یادم رفت بهت کیلیداتو بدم و اینکه کفشات تو اتاقت تو کمد کناری کمد لباساتن
من کمد کفش دارم؟! چرا اصن ندیدمش؟!
رفتم تو اتاق و اماده شدم که تقی به در خورد
+بله؟!
-کیلیداتو اوردم
پیری ماری بود
درو باز کردم و بدون حرفی دستمو سمت پیری دراز کردم اونم کلیدارو بهم داد
-راستی بلا بیکاره میخوای اون باهات بیاد تازه اونجوری بیشتر باهم اشنا میشید
+باشه
-پس من میرم بهش میگم
سرم رو به معنی باشه تکون دادم و اونم رفت
داشتم از پله ها میزفتم پایین که این فکر اومد تو ذهنم که حتما ننه بابام خیلی پولدارن اخه خونه خیلی بزرگه تازه دوبلکس هم هست!
رسیدم جلو در و منتظر بلا موندم
بعد چند دقیقه کوتاه اومد لباساش همون بود ولی به موهاش حالت داده بود
-بریم؟
بلا گفت و منم در جوابش سرم رو تکون دادم
داشتیم بدون حرفی قدم میزدیم که بلا سکوت رو شکست
-خب؟برنامت چیه؟
+برای؟!
-منظورم اینه که کجا میخوای بری
+نمیدونم ایده ای ندارم
-پس من میگم کجا بریم! فقد...پیاده بریم یا با ماشین
+پیاده بهتره
اصن حس حرف زدن نداشتم از وقتی که منتظر بلا بودم کلی سوال به ذهنم هجوم اورده بود تا الان هیچ جوابی برای هیچکدوم از سوالام نداشتم
مثلا چرا پیری با سوال عجیب غریب من مشکلی نداره؟!
البته برای این دوتا فرضیه دارم اونم اینه که من کلا ادم عجیب غریبی بودم یا منظورمو نمیتونستم برسونم که پیری هم به این عادت کرده البته اینا هنوز فقد فرضیَن
غرق فکرام بودم که یکی بازوم رو تکون داد برگشتم سمتش بلا بود
سوالی نگاش کردم
-یکی از دوستام داره میاد دنبالم چی بهش بگم؟!اشکال نداره باهم بریم؟!
+باشه
-چرا سهو انقدر ساکت شدی ؟!
+هیچی تو فکر بودم
-----------------
استوری تازه از چپتر بعد شروع میشه فعلا تقریبا مثع مقدمع بود
Love you all🖤✨
برید بع استوری مانسترش ووت بدید تا سریع تر عاپ کنم
@mn501_kpop
YOU ARE READING
you are my first memory(LGBT)
Romance-دد..دروغ..دروغ میگی! با تشر گفت و دیدش تار نه هنوز زود بود برای گریه -برای چی باید دروغ بگم وقتی حقیقت به اندازه کافی تلخ هست؟! ابرو بالا انداخت و جوابش رو داد دیگه دلیلی نداشت جلوی خودش رو بگیره چشمانش بارانی شد ایا این پایان او بود؟ ------ Cover...
