part 2: Attention

5.4K 537 20
                                    


پنجره..درخت..

اینا چیزایی بود که هری وقتی بیدار شد دید.. هنوز چشماش خوب نمیدیدن. دقیقا مثل بچه گربه ای بود که تازه داشت شروع میکرد به دیدن.

سرش حس سنگینی داشت و سردرد عجیبی داشت. تو یه ماشین بود. سعی کرد یادش بیاد چیشده.. تو باغ بود..محافظی دم در نبود و..بعد چیشد؟

نمیدونست چیشده ولی میدونست اتفاق خوبی نبوده..سرشو برگردوند و تو ماشین و نگاه کرد. یه مرد غریبه کنارش بود و یه راننده جلو.

داشتن میدزدیدنش!!

ماشینی که توش بود با سرعت عادی میرفت و مشخص بود تو یه مسیر جنگلی خارج از شهرن..دور و بر ماشین پر درخت بود. هری ممکنه بتونه فرار کنه. فقط اگه میتونست..

"صد متر دیگه بپیچ به راست و یکم سرعت لعنتیت و بیشتر کن! میدونی که خوشش نمیاد دیر برسیم."

مردی که کنار هری بود، به راننده گفت.


لعنتی! اگه انقد سرگیجه نداشت میتونست تو پیچ با سرعت بپره بیرون! حتی قفل درم بازه!

ولی هری حتی نمیتونه درست حسابی پلکاشو حرکت بده..اون ماده ی بیهوشی باید خیلی قوی بوده باشه..


از بین پلکاش دید که به یه سه راهی رسیدن..و پیچیدن راست.

یعنی دارن کجا میبرنش.. تو این بیزینس خودشو خانوادش و خطر تهدید میکرد و حتی نزدیک بود هری و هفت سالگیش بدزدن، ولی این اولین بار بود که واقعا اتفاق میوفته.


الان داد و بیداد و تلاش واسه در رفتن فایده ای نداره چون اینا قاعدتا با چند تا ماشین دیگن و دارن به سمت اونا میرن..پس بالاخره هری و پیدا میکنن.

حدود ده دقیقه دیگه حرکت کردن. هری هم کم کم داشت قدرت بدنیشو به دست میاورد و اثر ماده ی بیهوشی از بین میرفت.. این چیز خوبیه.

بالاخره ماشین وایساد.. هری نور چند تا ماشین دیگه رو جلوی ماشینشون دید..
راننده پیاده شد و مرد کنار هری به هری نگاه کرد و تکونش داد. هری خودشو زد به بیهوشی و اون مرد باور کرد و پیاده شد.

"رئیست واسه این اخراجت میکنه.." هری زیر لب گفت و خیلی اروم دور و بر ماشین و نگاه کرد. کسی نبود. نه ماشینی نه آدمی. همه جلوی ماشین بودن..

الان وقتشه هری میتونه در بره و تو جنگل گم و گور شه..دستشو گذاشت رو دستگیره ی در ونفسشو حبس کرد..

"تو میتونی هری تو میتونی.." زیر لب گفت..

یهو..درو محکم باز کرد، پرید بیرون و با همه ی توانش شروع کرد به دویدن!

با سرعتی که میدوعید حس میکرد پاهاش دارن از بدنش جدا میشن. از بین درختا تو تاریکی شب میدوعید..نمیدونست کجا فقط باید دور میشد و به یه جایی میرسید..هرجا!


You can be the Boss daddy Where stories live. Discover now