این کتاب برای من کتابیِ که تا مدت ها به کسی معرفیش نکردم. دلم میخواست تک تک جملات و حس شیرینی که ازصفحاتش میگیرم رو با خودم به گور ببرم. بدون هیچ رد و اثری.
انگار این کتاب رو امیلی لاکهارت عزیزم برای من نوشته بود. (راستش هنوز هم همین فکر رو میکنم)
امیلی عزیز من با اون چشم های آبی نازنینت, ممنون بابت نوشتن این کتابِ برای من خیلی خیلی عزیز.
ما دروغگو بودیم
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
نویسنده: امیلی لاکهارت
انتشارات: هیرمند + لقب فوق العاده
تقدیم به: دنیل از طرف نویسنده
نوشته پشت جلد:
پدرم آخرین چمدانش را روی صندلی عقب مرسدس گذاشت و استارت زد.
بعد یک تپانچه دراورد و توی سینه ام شلیک کرد. من در باغچه ایستاده بودم و افتادم.
سوراخ گلوله باز باز شد و قلبم از قفسه سینه درآمد و وسط گل ها افتاد. خون شتک زد از زخم بازم, بعد از چشم هایم, از گوش هایم,دهنم.
عالی نیست؟
اگه جملات کوتاه و تشبیهات قشنگ, عاشقانه آروم, رمان های پیچیده, پایان بندی هایی که باعث میشه کف کنید لذت میبرین به هیچ وجه این رمان رو از دست ندین.
جملات هایلایت شده:
گات انگار همیشه برانگیخته بود. انگار دنبال چیزی میگشت. او تامل و اشتیاق بود. جاه طلبی بود و قهوه غلیظ تلخ. میتوانستم تا ابد تماشایش کنم.
***
گات گفت"به نظرم خیلی هم خوشگلی کدی. حرفمو بد برداشت نکنی. راستش اصلا کی این قدر خوشگل شدی؟ آدم حواسش پرت میشه"
***
"الان دنیا واقعا بزرگه به نظرم. باید یه چیزی و بگیرم تا نیفتم"
***
سکوت لایه محافظتی ما روی درده
***
بیچوود کمابیش دنیای خودش را دارد. وقتی انجا هستی, بقیه دنیا انگار چیزی نیست مگر رویایی ناخوشایند.
***
بابا بزرگ به صد تومنی هایی که حالا توی دست من هستند اشاره میکند. "سه تا گل واسه تو. تو باید سه تا داشته باشی"
رقت انگیز به نظر می اید. قدرتمند به نظر می آید.
دوستش دارم,اما مطمئن نیستم از او خوشم می آید یا نه. دستش را میگیرم و میبرمش داخل.
***
دلم میخواد بازم قسمت هایی که هایلایت کردم رو بنویسم ولی برین و بقیه اش رو خودتون بخونین.
و فکر نکنین که با یه رمان عاشقانه آبکی طرفین. کتاب رو بخونین و از جادوی کلماتش لذت ببرید.
