پارت17

218 11 10
                                    

"این دختره اخراجه!"
وقتی رئیس بزرگ این رو گفت،همه ساکت شدن! و منم مات و مبهوت زل زدم بهش.
"پدر،ولی.."
"مایکل،من کاری ندارم این دختر کیه و چیکارس،در هر صورت اخراجه.و من حوصله جر و بحث در مورد این امور رو ندارم.کارهای واجب تری دارم."
بعد هم دست جنی رو گرفت و از سالن رفتن بیرون.
مایکل اومد طرفم و منو کشید تو آغوشش،آروم موهام رو نوازش داد و موهام رو بوسید"نگران نباش.هیچی نمیشه.."
"من کاری نکردم،اون..اون بهم توهین کرد و بعد به من سیلی زد!"
"قسم میخورم،تو همین چند روز دست این زن رو برای پدرم رو کنم."
آروم و مستبد این کلمات رو گفت.و من میدونستم وقتی مایکل چیزی رو بگه،حتما بهش عمل میکنه.
"حالا واقعا من اخراجم؟" با چشمای مظلوم و صدای گرفته اینو بهش گفتم.
اون یه خنده کوتاه کرد و "معلومه که نه" و بعد صورتم رو بوسید.
و من محکم بغلش کردم.اون برام حکم مسکن رو داره،واقعا بهم آرامش میده.
"بهتره یه چند روزی برگردی به خونه بیرون از شهر،من خودم برای خلاص شدن از دست جنی یه فکری میکنم."
من از جنی ده برابر متنفر تر شدم،وقتی که قرار بود برگردم به اون ویلای دیشبی،و نزدیک مایکل نباشم :|
یه صدایی داشت از سالن میومد،انگار یه کسی داره میاد،مایکل از من فاصله گرفت و از سالن خارج شد. و ناگهان
"رزاا !"
کاترین بود! از مرخصی برگشته بود.چند روز بود که ندیده بودمش.همدیگر رو بغل کردیم.
"خیلی دلم برات تنگ شده بود."
"منم همینطور"
"رزا،اتفاقی افتاده؟به نظر میاد گریه کرده باشی؟"
"اوووف نمیدونی کاترین،چه اتفاق هایی که نیوفتاده،بیا بریم تو اتاقم تا برات تعریف کنم"
رفتیم تو اتاق من و همه اتفاق هایی که تو این چند روز بین من و مایکل افتاده رو ریز به ریز تعریف کردم.اون واقعا شوکه شده بود!!!
"تو داری شوخی میکنی رزا؟"
*-*
"باورم نمیشه!!!! من حدس میزدم یه اتفاق هایی بینتون بیوفته بخاطر طرز نگاهتون به هم...ولی میدونی چیه..رعیس آدمی نیست که بخواد با کسی که از خودش پایین تره رابطه داشته باشه!یعنی تا حالا که اینطور بوده."-:
کاترین این رو گفت،جنی هم دقیقا همین رو گفت.مایکل به آدم های عادی توجهی نمیکنه!
ولی...اون چرا..نمیدونم،دارن گیجم میکنن.
ولی هر اتفاقی هم بیوفته..مهم اینه که الان من و مایکل کاملا هم رو شناختیم.حتی اگه کسی بخواد هم نمیتونه مانع دوست داشتن من نسبت به مایکل بشه.♡
من وسایلم رو جمع کردم.و به کاترین هم گفته بودم که قراره برم به یه خونه دیگه،و بر اساس دستورات تدی،من با چند تا خدمتکار و بادیگارد رفتیم به اون خونه.
باورم نمیشه!!!
یعنی خدمتکار و بادیگارد برای من؟؟!!!!!
من خودم خدمتکارم ناسلامتی :|
راستش تو دلم از حرفم خندم گرفت! و من باور نمیکردم یه روزی تو جایی زندگی کنم که توش پر از بادیگارد و خدمتکار باشه بخاطره من!!
اینا همش دستورات مایکله،اون بخاطره من این کارا رو کرده!! ♡
ما رسیدیم به خونه و من رفتم تو یکی از اتاق ها و وسایلم رو گذاشتم زمین.
حالا که دیگه من خدمتکار نیستم.پس باید از شر این لباس های مسخره سیاه و سفید راحت شم.
بلند شدم و رفتم به سمت لباسام.و بعد از اینکه تقریبا کل لباسام رو به هم ریختم.
بلاخره یه لباس به دلنشین پیدا کردم!
یه پیراهن سبز رنگ.که قسمت سینه هاش کمی باز بود. با یه کفش پاشنه بلند سبز!
من عاشق رنگ سبزم😍
خوب،لباسام رو پوشیدم و کمی هم آرایش کردم.و جلوی آینه به خودم نگاه کردم.
و یکم از دیدن خودم جا خوردم!
آخه من همیشه ساده و بی آرایش ام.
ولی الان میتونم بگم جذاب شده بودم.از اتاق اومدم بیرون و دیدم که مایکل ماشینش رو توی حیاط پارک کرده.خدمتکارها هم مشغول تمیزکاری بودن.
مایکل وارد سالن شد و یکم از دیدن من تعجب کرد.رفتم سمتش؛با چهره متعجب سر تا پام رو نگاه کرد و من به خاطر حالت صورتش خندم گرفت.و اونم یه نیشخند جذاب زد😍💦💦
آروم و با همون نیشخند دخترکشش به سمتم قدم برداشت و من عقب تر رفتم و تا جایی که چسبیدم به دیوار.
سرش رو آورد و پیشونیش رو چسبوند بهم و و بعد سرش رو برد لای گردنم و موهام رو بو کرد.
"از دیدن مایکل"
بعد از اینکه به کارهای عقب افتادم رسیدم،تصمیم گرفتم برم پیش رزا، و وقتی وارد خونه شدم.اونو دیدم که با یه لباس سبز و با سکسی ترین لبخند روی لباش داره بهم نگاه میکنه،هیچ کسی نمیتونه در مقابل اون مقاومت کنه!قسم میخورم!
و بعد از اینکه اون خندید،دست و پاهام سست شد! اون واقعا هم زیباست،هم معصومه،و هم سکسی!
رفتم طرفش،و بوسیدمش.
دوست ندارم ازش جدا بشم.ای کاش زودتر میتونستم از دست جنی خلاص شم.تا بتونم رابطمون رو رسمی کنم..
"از دید رزا"
اون شروع کرد به بوسیدنم و منم همراهیش کردم.آه خدایا!
نمیتونم توصیف کنم که چقدر این لحظه ها رو که اون بهم نگاه میکنه،یا میبوستم دوست دارم.
اون با ولع لبام رو میبوسید و سیر نمیشد!
آروم دست هاش رو برد بین ران پاهام و لمسشون کرد.و داشت بالاتر میرفت و من کمی خودم رو از دیوار جدا کردم و دست هام رو بردم بین موهاش و چنگ زدم بینشون.
اون بوسه هاشو محکم تر کرد و میخواست لباسم رو دربیاره.
ولی من متوجه شدم،که خدمتکارها اینجان! و ممکنه ما رو ببینن. بوسمون رو متوقف کردم و به چشماش نگاه کردم"مایک..ممکنه بقیه ببیننمون"
یه لبخند زد و بعد طی یه حرکت غافل گیر کننده من رو بلند کرد و انداخت رو دوشش!
و من کمی جیغ کشیدم و خندیدم
"من و بزار زمین.." و با دست هام آروم به کمرش مشت زدم.
اون از پله ها رفت بالا و در اتاقم رو باز کرد و من رو انداخت رو تخت.
و خم شد روی من،کمی به لب هام نگاه کرد و دوباره بوسیدم. و بعد از چند ثانیه"اینجا هم کسی هست،که بخواد مزاحممون بشه؟"
و من لبام رو بین دندونام گرفتم و بعد خندیدم.و اون دوباره نیشخند زد.فاک..
بعد لب هاش رو گذاشت رو گردنم. و من کمی داغ شده بودم! اون آروم یکی از پاهام رو خم کرد و ران پام رو گرفت لای دستاش و موهام رو کنار زد و دوباره شروع کرد به بوسیدنم.منم با دستام صورتش رو قاب گرفته بودم و میبوسیدمش. تو همین حالت بودیم که؛
موبایل مایکل زنگ خورد!!
"فاک..شیت.."اون به صدای موبایلش اهمیت نداد و بعد از چند لحظه قطع شد و ما داشتیم ادمه میدادییم.ولی دوباره زنگ خورد!
مایکل با بی حوصلگی موبایلش رو برداشت و جواب داد"بله..چی؟..!!باشه..من همین الان میام!"

بچه ها به نظرتون تو دو تا پارت دیگه تمومش کنم؟ یا یکم داستان رو کش بدیم؟

Violet LoveWhere stories live. Discover now