•|داستان از نگاه هري|•
با صحنه ي رو به رو
بدنم خود ب خود بطور اتوماتيك از روي زي بلند شد و ملافه هارو دورم پيچيدم
نميتونسم ببيم زين داره چيكار ميكنه
لويي..
فقط لويي.!!
لويي كتشو كرواتشو كند اومد سمتم
اوه
رو صورتم ي سيلي محكم حس كردم
خداي من..
بهم گفت جنده ي لعنتي..
نميدونم چيكار كنم واي زين:((
لويي گردن زينو گرفت و محكم با مشت زد توي صورتش
عاخ..
زين افتاد و لويي نشس روي شكمش و همينطوري زينو زير مشتاش له ميكرد
خدايا چيكار كنم
صدام در نميومد فقط جلو چشامو گرفته بودم و ترسيده بودم
از لاي انگشتام نگاشون ميكردم
به خودم اومدم و شورت و شلوارمو پوشيدم
توي همون چند ثانيه اي ك لويي زينو ميزد
يك دقيقه اي ميشه ك زينو ميزنه
نميدونم چيكار كنم من ميترسم...
•|داستان از نگاه لويي|•
زينو محكم ميزدم و گلوشو فشار ميدادم
اون بايد تقاص پس بده...
_ اون مال من بود!
داد ميزنم
_ چطور جرعت كردي به چيزي كه مال منه دست بزني؟!
نعره ميكشم و خيسي چشمامو حس ميكنم
لعنت به زين
لعنت به هري
_ لعنت به جفتتون!
بعد حدود ده دقه زين خون مياره بالا و من از روش بلند ميشم
دوباره ميرم سمت هري
خودشو مچاله كرده و با ترس بهم نگاه ميكنه
موهاشو ميگيرم و ميكشم
_ منو چي فرض كردي جنده؟ هان ؟ بگو فكر كردي من كيم؟ يه احمق؟
•|داستان از نگاه هري|•
خدايا لويي داره زينو ميكشهههه
لويي گريه ميكرد؟
نه
نه
قلبم افتاد
لويي داد ميزد اون مال من بود
هر حرفي ك ميزد من بيشتر ديوونه ميشدم
خدايا
چرا اينجوري شد
هوف
لويي اخر داد زد لعنت ب جفتتون
زين داش خون بالا مياورد خداي من
اومد سمتم بهم نگاه ميكرد
واي
موهامو گرفت و كشيد
تنم لرزيد نه لويي..
بهم گفت منو چي فرض كردي جنده؟هان؟بگو فك كردي من كيم؟ي احمق؟
لويي واقعا نسبت ب من بي توجه شده بود
سعي كردم جلوي بغضمو بگيرم
حدقل جلوي زين
_لويي صبركن محلت بده تا بهت توضيح بدم..
تنها چيزي ك ميتونسم بگم..
من فك ميكنم حق باهردومون يكسانه..!
•|داستان از نگاه لويي|•
_ چي رو ميخواي توضيح بدي هرزه؟! اصلا چطور روت ميشه تو چشمام نگاه كني؟
موهاتو ول ميكنم و به سمت عقب هلت ميدم
كمرت به تيزي تخت ميخوره و از درد خم ميشي...
_ هري...هري چيزي شد؟!
هري بهم نگاه ميكنه
اوه!
من يه احمقم كه هنوز نگرانشم...
اون حتي اگه بميره هم حقشه!
_ لعنت بهت...ببين باهام چكار كردي...هنوزم با اين همه هرزه بازيات ولي نگرانت ميشم....
دندونامو رو هم ميكشم
كار هري واقعا غير قابل بخششه!
اون بهم خيانت كرد...
_ تو يه جنده اي هري...يه جنده كه با همه ميخوابه و لذت ميبره!
•|داستان از نگاه هري|•
ازينك همش داره بهم ميگه هرزه متنفرم
مگ من بهش چيزي ميگفتم در جواب بي توجهي هاش؟..
خب اره دوتامون عاشق هميم اون سرش شلوغه ولي حدق ي كوچولو..نميدونم
درسته شبا بوسه هاي كوچيكشو توي خواب حس ميكردم..اما بهش نياز داشتم..من خيلي وقته لباشو حس نكردم:(كاش ميشد الان ب لباش حمله ور شم
اون بايد بهم گوش بده و باهم حرف بزنيم
ولي اون الان داره از عصبانيت منفجر ميشه ..
موهامو ول كرد و هولم داد
دقيقا حس كردم مردم
پستم سوخت
فك ميكنم تخت بود
از درد ميخاسم جيغ بكشم
لويي نگران شد
من ميخاسم بهم توجه كنه... پس همون قدرتي ام ك داشتم واس بلند شدن رو كنار گذاشتم و خودمو انداختم روي زمين
من واقعا درد داشتم
بهش نگاه كردم همونطور ك لبام سرخ شده بود
پشتمو گرفته بودم ..
لويي با خودش چي فك ميكنه الان چي تو سرشه..
اون گفت : لعنت بهت ببين باهام چيكار كردي و ..
اون هنوزم نگرانمه؟
اون جواب سوال ذهنيمو داد
برعكس..
اون بازهم بهم فوش ميداد..
من سرمو انداختم پايين
ديگ نتونستم
يهو صداي حق حقم بلند شد
با ي دستم صورتمو گرفته بودم
با ي دستم كمرمو
ديگ حتي اگ الان لويي ميرفت واسم فرقي نداشت..حالم بده..
YOU ARE READING
•|Harry's Mistake|•
Fanfictionسلامـ😌 سـاراح ام 16.5 سالهـ*_* ميتونمـ بگمـ يكي از بزرگتـرين لريـه هاي دنيـا💎 تاحالـا 38 نفرو توي دوشبـ لري شيپـركردمـ😶😂💜 چنلممـ جويـن شين👀 اولين و بهترين و كاملترين چنل حمايت از هري و پسرا @AngelHarryStyles👈🏻 من داستاناي نسبتا كوتاه يا طولا...
