هری:هی میدونم فقط چند روز گذشته اما من میخوام حالت رو بپرسم
هری:و حال بچه ت رو
لویی:ما هردو خوبیم
لویی:یعنی تلاش میکنیم که خوب باشیم
هری:اوه
هری:خوبه
هری:من میتونم یه سوال خصوصی ازت بپرسم؟
لویی:البته
هری:من زیاد آموزش روابط جنسی ندیدم
هری:اما یادم میاد که فقط 15% مردا میتونن حامله بشن
هری:پس تو..عمدا برای حامله شدن تلاش کردی یا..
لویی:نه
لویی:من تا قبل از حامله شدن نمیدونستم جزو اون 15% مردا هستم
لویی:و فک کنم اولی هم نمیدونست چون کاندوم استفاده نمیکرد
هری:اوه
لویی:البته ما اون موقع هردو زیادی مست بودیم
هری:ها ها
لویی:درهرحال من امروز یه ویزیت پزشک داشتم
لویی:و مشخص شد که اونا دوقلو هستن
هری:وای.تبریک میگم
لویی:ممنون
لویی:دکترم میگه اونا میتونن حرکت کنن
لویی:اما من هنوز نمیتونم حرکتشون رو حس کنم
هری:پس از کی میتونی حرکتشون رو حس کنی؟
لویی:وقتی به 4ماهگی رسیدم
هری:اهان
هری:درد هم داره؟
لویی:اوم
لویی:بعضی وقتا
لویی:نه زیاد
هری:ببخشید که اینقد سوال پرسیدم
لویی:مشکلی نیست
لویی:هر روز که یه غریبه حال خودم و بچه م رو نمیپرسه
هری:من تا حالا هیچ فرد حامله ای رو از نزدیک ندیدم
هری:من کوچکترین بچه خونوادم هستم
لویی:من بزرگترین بچه هستم
لویی:من هفت تا خواهر برادر دیگه دارم
هری:واو
هری:این جدا خیلی زیاده
لویی:ها ها اره
هری:کاش من یه خواهر کوچکتر داشتم
لویی:نه این آرزو رو نکن
لویی:اونا مزخرفن
لویی:اونا وسایلت رو میگیرن
هری:خواهرای بزرگتر بدتر هستن
لویی:چطور؟
هری:مثلا دیشب اون موهای منو کشید چون حاضر نبودم باهاش سریال دختران احمق رو تماشا کنم
لویی:ها ها ها
هری:این خنده دار نیست
لویی:اما من از خنده روده بر شدم
هری:خب خوشحالم که درد من باعث شادی تو میشه
لویی:متاسفم.این واقعا خنده دار بود
هری:بیخیال
هری:من یه سوال دیگه هم دارم
لویی:بپرس
هری:اینکه حامله باشی حس عجیبیه؟
لویی:اره
لویی:من الان یه عالمه اضافه وزن دارم که قبلا نداشتم
هری:الان شکمت چقد بزرگه؟با درنظر گرفتن اینکه تو دوتا بچه داری بجای یکی
لویی:شکم من الان به اندازه ی یه حاملگی تک قلوی 5ماه ست.
هری:خب شکم 5ماهه چه اندازه ای هستش؟
لویی:بزار نشونت بدم
لویی:یک عکس فرستاد
هری:اوه این خیلی بزرگتر از اونیه که فک میکردم
لویی:و سنگینترم هست.که باعث میشه همیشه کمرم درد بگیره
هری:اوه متاسفم
لویی:نه مشکلی نیست.
لویی:اگر کسی باشه که کمکم کنه زیاد سخت نیست
لویی:خوبه که نایل رو دارم
هری:نایل کیه؟
لویی:اون یه دوست قدیمیه که تو خيابون ما زندگی میکنه
لویی:من وقتی به کمک احتیاج دارم بهش زنگ میزنم.اما خب اون بعضی اوقات سرکاره
هری:تو چی؟ توهم شغلی داری؟
لویی:اره.تو شیفت شب یه رستوران کار میکنم
هری:گارسون؟
لویی:اره
هری:با وجود حاملگیت سخت نیست؟
لویی:بعضی وقتا هست
هری:متاسفم
لویی:معذرت خواهی نکن
لویی:این تقصیر تو نیست
YOU ARE READING
Baby Boy(Larry Stylinson)
Fanfictionلویی به شماره ی اشتباهی پیام میده و زندگیش عوض میشه.