66.

606 98 31
                                    

از دید جسیکا

"من هنوز هم نمیدونم چرا ما باید دقیقا وقتی کون شیطان پاره میشه بیدار بشیم."

"جسیکا!"

"ببخشید گرنی."

من خودمو تصحیح کردم قبل از اینکه از در برم بیرون .

" پاره شدن باسن شیطان."

"تو میتونستی بگی صبحه به این زودی ولی تو به خاطر خلاقیتت A میگیری."

مامان برگ جواب داد در حالی که لپ منو کشید و نیشخند زد.

این درباره ی مامانبزرگ منه. اون واقعا شوخه. اون ناراحت نمیشه با به کار بردن کلمه سکس یا هر چیز دیگه ای که به نظر بی ادبی میاد. اون یه مامانبزرگ باحاله.

"نایل بدو که سریع بریم توی ماشین تا من دوباره بخوابم.!"

من داد زدم و اهمیت ندادم اگه تنها آدم خوابیده این خونه یعنی داداشم رو بیدار میکنم.

" ولی اگه تو بخوابی من با کی حرف بزنم؟"

نایل گفت در حالی که چمدونش رو از پله ها پایین میبرد. بازوهای لختش به طرز فوق العاده ای معلوم بودن و من زانو هاو حس کردم که داشتن سست میشدن. میتونستی تصور کنی که یهو زانو هام خم بشن و جلوی همه بخورم زمین.

من سرفه کردم و سعی کردم بازو های فوق العاده اونو از ذهنم خارج کنم و موفق نشدم.

" من اهمیت نمیدم. با خودت حرف بزن"

" سلام نایل چطوری؟ منم همینطور. واو چه مکالمه فوق العاده ای."

نایل با چشمای خوشگل آبیش چشم غره رفت.

"این مشکل من نیست که تو خسته کننده ای."

دروغ گفتم

"من خسته کننده نیستم"

اون توضیح داد و چمدونش رو روی زمین گذاشت وقتی به آخرین پله رسیدیم.

" هر چی تو بگی کلوچه عسلی"

من چمک زدم.

" خفه شو کیک شکری."

اون تلافی کرد.

" کیک شکری؟ واقعا؟"

من خندیدم.

"این تنها چیزی بود که به ذهنم رسید."

Anonymous | CompleteDonde viven las historias. Descúbrelo ahora