صبح روز بعد لویی در حالی بیدار شد که تامی روش بود.
اون اروم تامی رو روی تخت گذاشت و از روی تخت بلند شد.
از اتاق پاورچین پاورچین بلند شد و رفت توی اتاق خودشون.
هری خواب بود و اروم داشت از دهنش اب چکه میکرد.لویی اروم خندید و رفت کنارش.
اون دست هری رو از کنارش برداشت و انداخت دور خودش.
هری اروم لبخند زد وقتی حس کرد یه گرمایی کنارشه و از اون گرما لذت برد.لویی سرش رو روی سینه هری کشید و پاهاش رو لای پاهای شوهرش گذاشت.
"خوشحالم که اومدی"
هری با صدای بم و خواب الودش گفت و دست هاش رو دور لویی سفت کرد.
لویی یه نفس از روی راحتی کشید و چشم هاش رو بست تا دوباره بخوابه.•
"عررررررر"
با صدای جیغ یه نفر لویی و هری با هم یهو از روی تخت خیز برداشتن و روی تخت نشستن.
لویی زود از تخت اومد پایین و رفت سمت در و زود در رو باز کرد و وارد راه رو و بعد اتاق پسراش شد."چی شده؟"
لویی از ویلیام پرسید که کنار تامی نشسته بود و سعی داشت ارومش کنه.
ویلیام سرش رو بالا گرفت و با اخمی که از قبل به خاطر صدای جیغ تامی و همین طور بیدار شدنش روی پیشونیش بود به لویی گفت:"تو رفتی...اون بیدار شد و دید نیستی و بوم"
اون گفت و از روی زمین بلند شد.
"من میرم روی تخت شما بخوابم شما هم بچتون رو اروم کنید"
ویلیام گفت قبل اینکه لویی حرفی بزنه از اتاق خارج شد.
هری رفت جلو و تامی که روی زمین بود رو بلند کرد و گذاشتش روی تخت و کنارش نشست و اشک هاش رو پاک کرد."هاش هاش...اروم باش پسرم...تو دیگه مرد شدی...مرد گریه نمیکنه"
هری بهش گفت و دوباره بلندش کرد و گذاشتش رو پاش.
تامی از بین گریه هاش اروم گفت:"ولی پدر کنارم نبود...دیشب بود...ولی الان نه"
و دوباره شروع کرد به گریه کردن.
لویی رفت جلو و پسر کوچیکش رو از بغل هری گرفت و اون رو توی بغلش گرفت و سرش رو توی گردنش گذاشت و به خودش فشارش داد."هاش خوشگل من...الان هستم و کنارت میخوابم خوبه؟ساعت شیش صبحه و امروز شنبهس...ددی به استراحت نیاز داره باشه؟پس منو تو اینجا میخوابیم ددی هم میره پیش ویلیام خوبه؟من میمونم پیش تو"
لویی اروم اروم توی گوش تامی زمزمه میکرد و اروم تکونش میداد تا دوباره بخوابه.
هری داشت با لذت به شوهرش مه داشت بچشون رو میخوابوند نگاه کرد.
هری بلند شد و تامی که خواب بود رواز لویی گرفت و اون رو روی تختش گذاشت.
YOU ARE READING
Halloween2/L.S
Fanfictionزندگی مشترک هری و لویی ادامه داره. اونا با سختی ها رو به رو میشن. ولی یه روز. همه چی نابود میشه.