√1

2.2K 239 119
                                    

|•ده سال بعد•|

هری با کلید در خونه رو باز کرد.
لویی توی اشپزخونه مشغول پختن شام بود و تامی و ویلیام روی مبل نشسته بودن و کارتون میدیدن.

با صدای 'جیرینگه'‌ کلید بچه ها با خوشحالی از روی مبل پایین پریدن و به طرف هری که خسته از سر کار برگشته بود رفتن.

هری لبخند ضعیفی زد و هر دو‌ پسرش رو توی بغلش گرفت.
لویی با لبخند از توی اشپزخونه بیرون اومد و به طرف شوهرش رفت.
هری لبخند زد و بچه هارو زمین گذاشت و رفت سمت لویی.

"سلام عزیزم"

لویی گفت قبل اینکه هری پیشونیش رو ببوسه.

"سلام لو"

اون گفت و لویی رو بغل کرد و بعد رفت تا لباساش رو عوض کنه.

"ده دقیقه بیشتر طول نکشه...غذا تقریبا امادس"

لویی بلند گفت که هری که داشت از پله ها بالا میرفت متوجه بشه.

"چشم عشق"

هری هم داد زد و لویی اروم خندید وقتی داشت سوپ رو هم میزد.
هری وقتی وارد اتاق شد زود لباساش رو از تنش در اورد و وارد حموم شد.

اون به یه حموم گرم احتیاج داشت از اونجایی که امروز کارش خیلی سنگین و جلسه داشته خیلی خستس پس یه حموم گرم بهش میچسبه.

بعد از دوش تقریبا پنج دقیقه‌ایش از حموم بیرون اومد و لباساش رو از توی کشوی سومی بیرون اورد و تنش کرد.
سشوار رو زد به برق و موهاش رو همین طور که دستش رو توشون میکشید تا خشک شن،خشکشون میکرد.

"هری غذا کشیدم بیا دیگه"

صدای لویی از بیرون از اتاق اومد و هری زود کارش رو تموم کرد و رفت از اتاق بیرون.
از پله ها پایین اومد و وارد اشپزخونه شد در حالی که با یه لبخند بزرگ به خانوادش نگاه میکرد.

"ددی میشه کنار من بشینی؟"

"نه ددی باید کنار من بشینه مگه نه ددی؟"

"نههه ددی کنار من"

تامی و ویلیام برای اینکه هری کنار کدومشون بشینه داشتن بحث میکردن.
هری لبخند زد.

"من وسط شما دوتا میشینم"

هری گفت و رفت کنار بچه ها.
تامی لبخند زد و از روی صندلیش بلند شد و روی صندلی کناری نشست تا هری روی صندلیش بشینه تا بین دوتا پسرش بشینه.

هری به لویی که با لبخند بهش نگاه میکرد نگاه کرد و لویی براش بوس فرستاد وقتی داشت توی کاسه های پسرا سوپ میریخت.

کاسه هایی که شکل اسپایدر من و بت من بود.
بت من واسه تامی و اسپایدر من واسه ویلیام.
لویی با لبخند کاسه هارو جلوی پسراش گذاشت و تک تک روی سرشون بوسه میذاشت.

Halloween2/L.SWhere stories live. Discover now