The begining!

774 90 32
                                    



"نه نه نه نه اشتباهه،غير قابل
تحمله،زشته،بدردنخوره........"

اينا حرفايى بودن كه لويى به هر كارمندى كه داشت ميزد.البته به غير از نايل و زين.
اونا هميشه كارشون رو درست انجام ميدادند.

"لويى خواهش ميكنم بهم نگو كه دوباره يه نفر رو اخراج كردى."
زين با نگرانى گفت.

"باشه بهت نميگم كه يه نفر ديگه رو هم اخراج كردم."
لويى با بيحوصله ترين لحنى كه ميتونست گفت.

"لويى فاكينگ تاملينسون...."
زين اومد سمت لويى و يقه ى لويى رو محكم گرفت.

"مرتيكه تو چت شده؟واقعا مريضى؟مشكل روانى دارى؟چته؟؟؟؟تو خودت ميدونى يك ماه بيشتر تا فشن شو نمونده  و فردا قراره مغازه رو باز كنيم واگه ما سه تا كارمند توى برندمون نداشته باشيم نه ميتونيم توى فشن شو شركت كنيم و نه فردا به همه ى مشترى ها برسيم.تو مثلا رييس مايى لويى!! و از من و نايل بزرگترى.يه خورده اون عقلت رو به كار بنداز."

زين واقعا داشت از كوره در ميرفت.
اگه لويى رييس و دوستش نبود تا الان اونقدر ميزدش تا خون بالا بياره.

"هى هى زين آروم باش.لويى قول ميده تا فردا يه كارمند برامون پيدا كنه.مگه نه لو؟؟"

نايل سعى كرد يقه ى لويى رو از تو دستاى زين دربياره و اونارو از هم دور كنه.

"اره زين قول ميدم يه كارمند پيدا ميكنم و هرچقدر هم كه كارش بد باشه نگهش ميدارم تا موقعى كه كارمون راست و ريست بشه و بعد اخراجش ميكنم"
لويى گفت با اينكه مطمئن نبود كه ميتونه كسى رو پيدا كنه ولى خب سعى ميكرد.

"اه،باشه ولى اگه تا فردا كسى رو پيدا نكنى جورى ميزنمت كه ديگه نتونى كلاه درست كنى."
زين لويى رو ول كرد و با انگشتاش شقيقه هاش رو ماساژ داد.

لويى دستش رو روى شونه ى زين گذاشت يه بغل دوستانه بهش داد.

"هى پسر،اگه يه خورده ديگه سر اين قضيه حرس بخورى تمام موهات طوسى ميشن و ديگه لازم نيست همش رنگشون كنى"
(موهاى زين مثلا طوسيه :||)

زين يه لبخند خسته به لويى زد.
"باشه باشه لويي ولى بهت قول ميدم اگه تا فردا..."

"گاااااااايز"

زين باصداى نايل ساكت شد.

هردوشون برگشتن و به نايل كه خيلى آروم رو مبل نشسته بود و چيپس ميخورد نگاه كردن.

"ميشه اين بحث رو تموم كنين.كم كم داره شب ميشه و من هم خستم و هم گشنه پس لطفا خفه شيد."

DANTE L.SWhere stories live. Discover now