chapter 1

16.8K 548 43
                                    

"اه...خدا ... محکم تر "
فاک...دوباره نه ...
بالشتمو گذاشتم رو سرمو سعی کردم تا موقعی که ساعتم زنگ بزنه دوباره بخوابم تا چشام بسته شد دوباره صدای ناله های اون و بعد صدای زنگ ساعت
هر روز با صدای این خانوم کوچولوی هرزه بلند میشم
زیر لبم غرغر کردمو با احتیاط از اتاقم رفتم سمت دستشویی
دلم نمیخواد مثه هفته پیش پسره بگه که میخواد منم به فاک بده
خیلی اروم در دستشویی رو بستمو قفل کردم
کارم که تموم شد همونطور که اومدم رفتم تو اتاقم
لباسامو در اوردمو وقتی چشمم به باند دور بازوم افتاد تازه یادم اومد که من دیشب در اوج مستی یه تتوی جدید کردم
خب خوبه... برنامه هام جلو افتاد ... الان نوبته پاهامه که نقاشی بشن
بانده دوره دستمو باز کردمو چشمم به یه طرح باحال خورد .... اونا یه چیزای خاصی بودن که دوره بازوم پیچیده بودن ... و من با جرعت میتونم بگم عاشقشم و مطمعنم که این کاره فلوراست چون که اون فقط میدونست که من به همچین چیزی رو میخوام تتو کنم
موهایه بلند لعنتیمو شونه زدم ،جمع کردمو محکم بستم بالای سرم
حالا بهتر شد
دوره چشامو سایه ی سیاه زدم
خط چشمو کلفت کشیدمو یه رژ لب زرشکی زدم که البته واسه فلوراست
مژه هام هم که.... خوبه ... اونا خیلی بلندو پرپشتن و من اگه بخوام ری...
"اوه شیت... من دارم میام "
ملیسا با تموم وجود جیغ زد
گوشامو گرفتمو سعی کردم به فکر کردن ادامه بدم ...
خب ... من اگه بخوام ریمل بزنم مژه هام تا پیشونیم میرسن
به فکر خودم خندیدم و رفتم سمت کمدم
به تمام لباسام یه نگاه کلی انداختم و بالاخره یه جلیقه که تا بالای نافم بود و چاک سینمو به خوبی نشون میداد با یه دامن تا پایینه باسنم و چکمه هایی که تا بالای زانوم بودن برداشتمو پوشیدم
شاید فک کنین که من از ملیسا که هم خونمه هم هرزه ترم ...
ولی واقعیت اینه که من یه پانکمو بر خلافه ظاهرم دختره... دختره ... باشه خب الان اون کلمه ی چندشو میگم
من دختر خوبیم
یه دور دیگه به خودم تو اینه نگاه کردم و لبخند زدم
همزمان با باز شدن در اتاق من در ورودی بسته شد
ملیسا با یه لباس خواب افتضاح جلوی در وایساده بودو بی تفاوت به من نگاه میکرد
موهای بلوند زیبا ...
چشمای ابی
هیکل عالی
پوست روشن
در کل یه ظاهره گول زنک که هرکی ندونه فک میکنه که ملیسا خیلی مظلومه و اونه که صبحا با صدای اه و ناله هم خونش از خواب بیدار میشه ... نه من
"ظهر به خیرمارگریت "
صدای ناراحتش باعث شد که من چشام از رو تعجب گرد شه
با یه لحن سوالی گفتم
"ظهر به خیر ملی "
اون از این که کسی بهش بگه ملی متنفره همونطور که من متنفرم بهم بگن مارگریت ...
"درستش ملیساعه"
با لحن خودش گفتم
"درستش ماریه "
چشاشو چرخوندو مثه هر روز رفت تو حمومو درو با شدت بست
خب منم بعد از یه سکس سخت و کثیف حتمن بی حالم و از خودم چندشم میشه و یه حموم حتمن حالمو خوب میکنه و این کار هر روزه ملیساعه
البته به جز دوشنبه ها...
اون دوشنبه هارو استراحت میکنه
هه ... هرزه
بعد از خوردن صبونه مثه هرروز از هونه رفتم بیرون
سوار ماشین شدم و روشنش کردم
صدای اهنگو زیاد کردمو راه افتادم که برم سر کار ...
splash tattoo☆
ایناها خودشه...
من تقریبن یک ساله که این مسیرو دارم میرمو میام ولی هنوزم مسیرشو یاد نگرفتم
ماشینمو همون نزدیکیا پارک کردمو رفتم تو ...
خب به موقع رسیدم به موقعه ی به موقعه هم نه.... با یه ربع تاخیر
تا رفتم تو فلورا جیغ زدو پرید بغلم
"هی دختر اروم تر "
"وااای چه قد دیر اومدی ... باید زودتر همه چیو واست تعریف کنم "
"من فقط چند دقیقه تاخیر داشتم ... حالا هم لطفن ولم کن دارم خفه میشم "
"اوه ببخشید "
با بازیگوشی خندیدو خودشو ازم جدا کرد
لبخند زدمو گفتم
"خب؟..تعریف کن "
"نمیدونم یادته یا نه ولی... اون پسر بامزهه بود که دیشب اومدو رو پهلوش یه جمله تتو کرد... "
"اوه اون بلوندیرو میگی؟"
"هی..."
اون زد به شونمو خندید
بعدم گفت
"خب...من الان با اونم"
"اوه...پس تو با یه جوجه کوچولویه پانک میگردی"
بلند بلند خندیدم
"دهنتو ببند "
"باشه باشه...اون که به موهات گیر نداد؟"
"چی؟؟اوه نه ... اون گفت که از رنگ موهام خوشش میاد "
"این واقعن عالیه ... و خوبه که اون مثه جکسون یه عوضی نیست "
بعد از زدن این حرف فوری جلو دهنمو گرفتم
فلورا جکسونو دوست داشت
ولی وقتی که فلورا موهای کوتاهشو ابی کرد و پای راستشو تتو کرد ولش کرد
جکسون گفت که از این جلف بازیا و جلب توجه ها خوشش نمیاد
و بعدم فلورارو ول کرد
اخه دلیل از این مسخره تر؟؟؟
خب بهش میگفتی که ببین چون تو نمیذاری من هفته ای یه بار به فاکت بدم نمیتونم باهات باشم خدافظ
"اوه راستی...اون تتو...قشنگه...مرسی" سعی کردم جو رو عوض کنم و یه جورایی موفق شدم
اون به بازوم نگاه کردو گفت
"میدونم قشنگه "
بعدشم زبونشو در اوردو رفت که جوهر تتو رو درست کنه
منم رفتم سر جام نشستم تا یکی بیاد و بخواد که روی دساش یا کمرش تتو بکنه
اونم نه هر تتویی ... خب من یه جورایی تازه وارد به حساب میام
یکمی ناخونامو سوهان زدمو منتظر شدم
چند دقیقه بعد بلوندی اومد و بعد صدای جیغ فلورا
اون با سرعت نور دویدو خودشو انداخت تو بغله بولوندی و بعد از این که یکم با هم ضر ضر کردم
فلورا و اون دوست پسر معیوبش اومدن سمت ما
فلورا به منو اون نگاه کردو بعد گفت
"خب... این دوست پسرمه "
سرمو تکون دادمو لبخند زدم و بعد گفتم
"ماری "
"نایل "
دستشو اورد جلو و با هم دست دادیم
"ماری تو... خیلی واسم اشناایی انگار که یه جا دیدمت "
"فک نمیکنم نایل "
"من مطمعنم .... اها من تورو تو اون کلاب شبانه دیدم ... تو هنوزم با لو تو رابطه ای؟"
چشام گرد شد و سوهان از دستم افتاد
____________________________
خب من چند تا نکته در مورد داستان بگم
من خودم دوسش دارم...
این داستان احتمالن+18 داره
یه جورایی پیچیدست
قسمت های بعد صد در صد خیلی بیشتر خواهد بود
مگر این که زود تر اپ کنم
همین ^ __ ^

different worldsWo Geschichten leben. Entdecke jetzt