داستان از نگاه گلوری
من و هری رفتیم تا صبحونه بخوریم
صبحونه خیلی خوشمزه بود
نون تست با پنیر محلی
خامه و مربای تمشک
بعد از اینکه صبحونه رو خوردیم
من پاشدم تا به دیوید تو مع کردن میز کمک کنم اما هری جلومو گرفت"بابام خودش جمع میکنه"
هری گفت
"نه هری جان منم به بابات کمک میکنم"
گفتم و به هری چشم غره رفتم
"بیا بریم بابام خودش جمع"
"نه"
"بیا گلورینا"
"اسمم گلوریه و نه"
گفتم و زبون درازی کردم
"باشه باشه هرجور که خودت میخوای من بیرونم کارت که تموم شد بیا"
گفت و رفت
منم مشغول شدم به جمع کردن میز
خیلی خوشحالم که در برابر هری کم نیاوردمکارم که تموم شد رفتم پیش هری
"بشین"
گفت و به جای خالی بغلش اشاره کرد
منم رفتم و نشستم"گلورینا میخوای یکم دربارم بدونی؟"
"اسم من گلوریه گ-ل-و-ر-ی"
"من گلورینا رو بیشتر دوست دارم"
و یه نیشخند زد
معلوم بود که داره از مسخره کردنم لذت میبره"جواب منو ندادی میخوای؟"
من به نشونه ی آره سرمو تکون دادم
چرا که نه؟
اگه دربارش یه چیزایی بدونم شاید بهتر بتونم باهاش کنار بیام و مثل دو تا دوست باشیم"خوبه من اسمم هریه و 20 سالمه خب من نمیدونم این موضوعی که الان میخوام بهت بگم و چجوری باید بگم و فکر کنم این بهترین راه باشه"
اون گفت و پاشد
نمیدونم میخواد چیکار کنه"فقط نترس باشه؟"
اون حرفی که زد ترسمو بیشتر کرد
وای خدایا
یه جیغ کوتاه و خفه کشیدم
از ترس زبونم بند اومده بودالان دیگه هری پیشم نبود بلکه یه گرگ جلوم بود
همینجوری داشت نزدیکتر میشد
و بعد از یک چشم بهم زدن دوباره هری جلوم بود"حالا فهمیدی من چیم من یه گرگینم"
بهم نزدیکتر شد
"جلو نیا"
من با اون صدایی که از ترس گرفته بود بهش گفتم
"از من نترس خواهش میکنم من کاریت ندارم"
هری گفت
و اومد نزدیکتر و منو بغل کردداستان از نگاه هری
من بهش گفتم حقیقتی و گفتم که تا حالا به هیچ کس نگفته بودم
حسم بهم میگه که گلوری برام خیلی ارزش داشته حتی از جونمم بیشتر
خیلی بیشتر...من نمیزارم هیچ کس بهت صدمه بزنه گلوری هیچ کس
قول میدمهمیشه مراقبتم
مثل سایهتو منو یاد یه کسی
یه کسی که ازم گرفتنش
واسه همیشه
اما نه نمیزارم تورو هم از من بگیره نمیزارم...♥♡♥♡♥♡♥♡♥♡♥
اینم از این قسمت
نظرتون چیه؟
دلم برای هری سوخت آخی :(
بیچارهقسمت بعد فردا ^_^
نظر و لایک یادتون نره
♥Love you all♥
YOU ARE READING
Revenge & Protection
Vampirehe was lost in rage, but when he saw her everything changed he wants to protect her he thinks that girl looks like the most important person in his life the person who has lost many years ago and we can summed up this story in two word "protection"...