part forty two

26 1 7
                                        

_«هر کسی برای ماندن داخل این دنیا و ادامه دادن دلیلی دارد. گاهی دلیل های کوچک روی هم رفته و انباشته می شوند، تا یک نفر را به زندگی وصل کنند، مانند طنابی نازک که از افتادن فرد به درون چاهِ مرگ، جلوگیری می کند. برای بعضی افراد، این نیروی عشق است که آنها را وادار به ماندن، ادامه دادن و جنگیدن میکند. نور امیدی در تاریکی قلبشان...ولیکن هیچکدامشان بر نمی‌خیزند.»

⏜ ׅׄ︵୨ׅׄ୧ ׅׄ︵⏜

-«دراکو؟!»

هری به چهره‌ی بی روح و خشک‌شده‌ی دراکو مالفوی، معشوقِ مو بلوندش_که ساعاتی قبل به دلایل مهمی با او بحث کرده‌بود_ نگریست.نمی‌دانست چقدر زمان گذشته‌است، نمی‌دانست دیگر قهرمان‌ها اکنون در کدام سوی این دریا قرار دارند اما قطعا هری اولین قهرمانی‌ست که جای گروگان‌ها را پیدا کرده‌است؛ زیرا هیچ‌کدام از آ‌ن‌ها به جز هری پاتر، یا همان پسر برگزیده، در آنجا نبودند.این یعنی که ممکن است هنوز زمان زیادی داشته باشند‌، شاید هم نه.

درون شعر تخم‌طلایی راز های زیادی نهفته است، مثلا همین‌که یکی از مهم‌ترین افراد زندگی شخص را انتخاب می کنند، اما یعنی دراکو اینقدر برای هری اهمیت داشت؟ خب او گمان می‌کرد، حتی بیش‌تر از این هم باشد.

با اراده و تصمیم قاطع به سمت دراکو شنا کرد تا قفل و زنجیر‌های وابسته به او را باز کند که ناگهان چند تن از مردم دریایی به او حمله ور شدند‌.سیمای عجیب و خشنی داشتند، دندان‌های متعدد و تیزشان بسیار آن‌ها را تهدید آمیز جلوه می‌داد.

برای لحظه‌ای هری عقب نشینی کرد و گفت:

_«اون یار منه.باید ببرمش بالا.»

با هجوم تعداد بیش‌تری از مردم دریایی به سمتش، ترس در تک تک استخوان‌هایش رخنه کرد.البته که آن‌ها می‌دانستند این گروگان متعلق به هری است، ولی آن‌ها وظیفه داشتند تا هر کاری کنند که هری نتواند به همراه یارش به بالای سطح آب برسد و نفر اول یا حتی دوم بازی شود‌.

همین‌که سعی می‌کردند او را بترسانند یا حتی زخمی کنند،هری توهین‌های کوچیکی زیر لب به زبان می‌آورد و سعی می‌کرد آن‌ها را از خودش دور کند.

_«لعنت بهتون.»

ناگهان هیبت عظیم کوسه‌ای همه‌ی آن‌ها را به عقب راند.هری از وحشت به سمت عقب شنا کرد، آماده بود تا با چوبدستی‌اش نفرینی به سمت کوسه بفرستد.ناگهان به چشمانش شک کرد، او بازیکنی با لباس سرخ‌رنگ تقریبا شبیه به لباس خودش را دید که سری مانند کوسه برای خودش ساخته است تا بتواند زیر آب زنده بماند. این ویکتور کرام است، شکی در آن نیست!

نمی‌دانست باید از او تشکر کند یا چه، فقط تماشا کرد که ویکتور به راحتی زنجیرهای اطراف ویشا یا همان ولنسیا کوپر را با دندان نصف می‌کند و مواظب است تا به او آسیبی نرسد.

Save me~DrarryWhere stories live. Discover now