36

1.2K 364 353
                                    

بکهیون مضطرب دستای لرزونش و بین پاهاش نگه داشت و توی خودش جمع‌تر شد.

حدودا چهل دقیقه بود که نزدیک آپارتمان سویون منتظر ایستاده بودن ولی هیچ خبری نشده بود.

امکان داشت قضیه‌ چیز دیگه‌ای بود و بکهیون اشتباه برداشت کرده بود؟

نگاهش و به نیم‌رخ چانیول داد و خواست چیزی بگه که پشیمون شد.

با اینکه میدونست اگه خبری نمیشد احتمالا چانیول فکر میکرد که بکهیون این داستان و از خودش درآورده ولی با اینحال امیدوار بود هیچ اتفاقی برای جونگین نیفته و سویون اون آدمی نباشه که بکهیون فکر میکنه.

الان فقط جونگین مهم بود نه هیچ‌چیز دیگه‌ای؛ بکهیون از همون روز اول به چانیول گفته بود که دوست داره بابای دیگه‌ی جونگین باشه و هرچند که پسر کوچولوش هیچوقت بابا صداش نزده بود ولی هیچ تاثیری توی عشق بکهیون یا حس مسئولیتی که نسبت بهش داشت نذاشته بود.

چانیول با اخم به ورودی ساختمون خیره بود و حتی به‌ندرت پلک میزد.

اولین کاری که کرده بودن این بود که با پلیس راجب این قضیه حرف زدن ولی پلیس گفته بود تا قبل ازینکه جرمی انجام بشه و شاهدی براش وجود نداشته باشه کاری از دستشون برنمیاد‌.

وقتی چانیول پیشنهاد داد خودش با دستای خودش جونگین و پیش سویون ببره، بکهیون بی‌نهایت وحشت‌زده شده بود ولی چانیول توی تصمیمش مصمم بود و بکهیون علتش و درک میکرد؛ میدونست که دستگیر شدن سویون برای چانیول حتی یه تلافی یا انتقام هم نبود، بیشتر شبیه یه پایان بود برای یه درد مزمن.

زخمی که دوباره سر باز کرده بود حتی قبل ازینکه کاملا بهبود پیدا کرده باشه.

بکهیون میدونست که این حق چانیول و جونگین نیست، برای همین اینجا بود؛ اینجا بود چون اونا یه خانواده بودن و باید از همدیگه محافظت میکردن.

شیش روز دوری از مرد زندگیش و جونگین باعث شده بود بکهیون بفهمه که دیگه نمیتونه بدون اونا زندگی کنه؛ به‌اندازه‌ی یه دریا گریه کرده بود، ساعت‌ها به عکسای دو نفره‌شون خیره شده بود، پیرهن چانیول و توی بغل گرفته بود و به اینکه اونروز چرا جونگین اون رفتار و نشون داده بود فکر کرده بود ولی به نتیجه‌ای نرسیده بود؛ بکهیون کمی دلخور بود ولی با اینحال به چانیول عزیزش حق میداد؛ احتمالا اگه خودش هم جای مرد بزرگتر بود همون تصمیم و میگرفت؛ دور کردن خطر احتمالی از پسرش.

با اینکه ظاهرا همه‌چیز علیه بکهیون بود، چانیول نه باهاش تند رفتار کرده بود و نه برداشت مستقیمی کرده بود؛ فقط کمی زمان خواسته بود تا بتونه علت اون ماجرا رو متوجه بشه. ولی علت اصلی ناراحتیش اون چند روز دوری بود؛ مگه چانیول نمیدونست نفسای بکهیون به نفسای اون و پسرشون بنده؟ چطوری تونسته بود خودش و جونگین و از بکهیون محروم کنه؟

ᥫ᭡Tag You're ItWhere stories live. Discover now