- میشه از اینجا بری بیرون؟

- نه

چشمان سبز رنگش روی صورت سرخ شده ی جیمین بود

- اينقدر نترس عزيزم من امروز صبح تو رو لخت دیدم

به جلو خم شد و جیمین را در میان بازوانش گرفت و بلند شد از وان خارج شده و به سمت اتاق خواب رفت قطره های آب از روی بدنهایشان به روی زمین می چکید
یونگی جیمین را روی تخت خواباند و بعد با بازوهایش او را در جای خود نگه داشت صورتش را به صورت جیمین نزدیک کرد

- حالا میشه به من بگی چرا امروز صبح اونجوری فرار کردی؟

جیمین به بلوز سیاه یونگی که با بدن خودش خیس شده بود نگاه کرد

- لباس... لباسهات همش خیس شدن

دستان یونگی به دور مچ او تنگ تر شد

- سوالمو جواب بده جیمین

- چ... چی پرسیدی؟

نمی توانست فکر کند این نزدیکی باعث شده بود مضطرب بشود چرا به دنبالش آمده بود؟
از به دنبال او آمدن چه قصدی داشت؟ 
مطمئنا امیدوار نبود که اتفاق آن روز صبح را ادامه بدهد؟
یونگی دوباره تکرار کرد

- چرا فرار کردی؟

جیمین نگاه خود را گرفت

- باید دلیلش رو بدونی

- باید بدونم؟ 

- بله!

کاملاً از موقعیت خطرناکش که زیر او دراز کشیده بود آگاه بود

- تو... تو امروز صبح با نزدیکیت منو اغفال کردی و همین حالا هم دوباره داری این کار رو تکرار میکنی داری از ضعف من سواستفاده میکنی

- من باعث میشم تو ضعیف بشی؟

جیمین دستش را کنار زد

- میدونی که این کار رو میکنی

- میدونم‌مگه نه!؟

لحنش پر از شگفتی بود

- و چه جوری باید اینو بدونم؟

جیمین به او چشم غره رفت از لحن متلک انداز و نحوه ای که کاملا کنترل بدنش را به دست گرفته بود متنفر بود

- میدونی برای اینکه کاملاً از تاثیری که روی بقیه داری کاملا آگاهی تو یه جور غرور شهوانی ساطع می کنی که همه رو به مبارزه دعوت میکنه

یونگی دستش انداخت و گفت:

- و تو اون مبارزه رو قبول کردی مگه نه؟

نگاهش به طور کلافه کننده ای روی صورت و بدن جیمین می چرخید

- نه نکردم نگاه کن من اصلا تجربه ای در مبارزه با مردایی مثل تو ندارم من کاملا در مقابل این نوع اغفال ماهرانه تو تسلیمم این رو اقرار میکنم پس اگه منو میخوای بهتره کار خودت رو بکنی چون در مقابل تو من هیچ سد دفاعی ندارم

خنده ی یونگی باعث تعجبش شددصدایی مردانه که بسیار جذاب بود

خود را از روی بدن جیمین کنار کشید

- این حرف چقدر دل سرد کننده است! دوست دارم که افرادی که باهاشون میخوابم با میل خودشون به پیش من بیان ولی نه بی علاقه

از جای خود بلند شد و روانداز خیس را به روی بدن برهنه جیمین انداخت

- میتونم تا زمانی که خودت پیش من بیای صبر کنم

جیمین روانداز را به دور خود پیچید و گفت:

- این اتفاق هرگز نمیافته

- خواهیم دید

با تاسف نگاهی به لباسهای خیس خود انداخت و گفت:

- جونگکوک اینجا اصلا لباس داره که بپوشم؟

جیمین کوتاه به او گفت:

- تو اتاق خوابشه در دوم از سمت راست

- اتاق خوابش؟! یعنی به خودش زحمت داده که اتاق خوابهای جدا داشته باشید؟ مطمئن باش که وقتی با منی چنین چیزی در اختیار نخواهی داشت من قصد دارم تمام شبها تو رو رو مال خودم کنم

جیمین با صدایی لرزان پرسید

- چرا دنبال من اومدی؟

یونگی برگشت تا نگاهی به او بیندازد و گفت:

- تو مال منی جیمین و من به این راحتی از چیزی که مال خودمه نمیگذرم

- من مال تو نیستم به هیچکس تعلق ندارم

یونگی با خشونت پرسید

- حتى جونگکوک ؟ فکر میکنم دو سال با هم بودن بهش این حق رو میده که ادعایی در مورد توداشته باشه و من از این خوشم نمیاد وقتی لباست رو پوشیدی تو رو به خونه اون برمیگردونم و امروز عصر باهات تماس میگیرم میتونی لباسات رو برداری و آماده باشی تا ساعت هشت با من بیای بریم منتظرم نذار نمیخوام به خاطر تو با جونگکوک دعوا کنم

جیمین با لجبازی گفت:

- من نمیام با تو زندگی کنم درسته که از نظر فیزیکی جذبت شدم نمیتونم انکارش کنم چون جایی برای انکار وجود نداره ولی به این معنی نیست که قبول کنم با همدیگه زندگی کنیم

- منظورت اینه که ممکنه عادت هایی داشته باشم که تو ازشون خوشت نیاد؟

لبخند زد
- مثلا خمیردندون رو از وسط فشار بدم؟ یه چیزایی مثل این؟

شانه هایش را بالا انداخت


- قبلا که هیچکس شکایتی نداشته

- تا حالا با چند نفر زندگی کردی؟

یونگی در حالی که در را میبست با خنده گفت:

- هیچکس






___________________________







ووت یادتون نره 👇😉

intractable (Yoonmin)Where stories live. Discover now