part 1

2.3K 304 27
                                    

《اون لعنتی خیلی جذابه...》
《هیکل و عضلاتش رو دیدی؟؟..دلم میخواد لمسشون کنم...》
《خوش به حال اونی که قراره جفتش باشه...》
《تصور اینکه زیر هیکلش باشم هم باعث میشه وحشی بشم...》

حرفای تکراری و صدتا یه غاز...حرکات جلف و مسخره ای که فقط کلافش میکرد...محبوبیتی که ازش متنفر بود...روتین تکراری ای که ازش بیزار بود...همه اینا در کنارهم، پکیج کاملی بود برای بازی با روح و روان آلفای جوان....
جئون جونگکوک، محبوب ترین آلفای دبیرستان شینهوا بود...آلفای ۲۰ ساله ای با رایحه شکلات...شاید براتون جای سوال باشه که چطور ۲۰ سالشه ولی هنوز دبیرستانیه...جواب این سوالتون رو در ادامه خواهید فهمید...جونگکوک، بواسطه چهره جذاب، هیکل مناسب و هوش و استعداد بالایی که داره، بشدت بین دخترا و حتی پسرای مدرسه، معروفه و همه، به نحوی، دوست دارن باهاش باشن..حالا یا باهاش دوست بشن یا مخش رو بزنن تا یه شب رو باهاش بگذرونن...البته همه اینا برای بچه های دبیرستان، مثل یک رویاعه چرا که جونگکوک، بشدت سرد و بداخلاقه و بجز جیمین، هیچ رفیق صمیمی دیگه ای نداره و به هیچ کس هم اجازه نزدیک شدن نمیده...
هدفون به گوش، کوله به دوش، با قدم های آهسته، به سمت لاکرای مدرسه میرفت تا کتابای مورد نیازش رو برداره..این فن های دیوونه، حتی سرصبحی هم دست از سرش بر نمیداشتن و جونگکوک واقعا نمیدونست که چطور، در حالیکه خودش به زور مشت و لگد، صبح ها میاد مدرسه و خوابالودگی از سر و روش میباره، اینا انقدر انرژی برای جیغ و فریاد دارن...بی توجه به دخترایی که برای جلب نظرش، داشتن حنجره هاشون رو پاره میکردن، صدای آهنگ درحال پخش رو زیاد و به راهش ادامه داد..با رسیدن به کمد مخصوص خودش، جلوش ایستاد..درش رو باز کرد و مشغول نگاه کردن به برنامه درسیش شد تا ببینه باید چه کتابایی رو برداره...سرگرم کارش بود که شخصی، به پشتش ضربه ی کوتاهی زد...به عقب برگشت و با دیدن سویون، دختر معروف مدرسه که زیباییش، زبانزد بود، چشمی تو کاسه چرخوند..این دختر قرار نبود بیخیالش بشه؟؟؟؟!!...هدفون رو از رو گوشاش برداشت و دور گردنش انداخت...
جونگکوک: چیزی میخوای سویون؟؟!
دختر روبه روش، با کمی عشوه، موهاش رو پشت گوشش فرستاد..کارتی به سمتش گرفت و با اضافه کردن مقداری ناز تو صداش گفت..
سویون: امشب تولدمه اوپا..خوشحال میشم بیای..
پوزخندی کنج لبش نشست..این دختر یا واقعا نفهمه یا خودش رو زده به گیجی و نفهمی..هووووف..
جونگکوک: تولدت مبارک..من تو اینجور مهمونیا شرکت نمیکنم..
سویون: آخه این هر مهمونی ای نیست..تولد منه..
ابرویی بالا انداخت..
جونگکوک: چرا فکر کردی تولدت باید برام مهم باشه؟؟!
سویون: اوپا بذار...
؟؟: مگه نشنیدی چی گفت؟؟..دلش نمیخواد تو تولدت شرکت کنه سویون شی..
با شنیدن صدای شخصی، نگاه هردو به سمتش رفت..سویون که واضحا، با دیدن فرد روبه روش، عصبانی شده بود، پلک راستش پرید و گفت..
سویون: بهت یاد ندادن تو مسائلی که بهت مربوط نیست دخالت نکنی پارک جیمین؟؟...حتما باید نخود هر آشی بکنی خودت رو؟؟
دست به جیب، به جونگکوک و سویون نزدیک شد..
جیمین: به توهم یاد ندادن وقتی یکی بارها با حرکات و حرفاش، قهوه ایت میکنه، باید بیخیالش بشی؟؟!!...چوی سویون، جونگکوک دیگه به چه زبونی باید حالیت کنه که ازت خوشش نمیاد..
سوزون: اوه..نمیدونستم زبون جونگکوک اوپا هم هستی..هر وقت خودش...
جونگکوک: تمومش کنید..
با شنیدن صدای سرد جونگکوک، دست از چشم غره رفتن به هم برداشتن..
جونگکوک: بهتره بری سر کلاست سویون شی..
به جیمین نگاه کرد..
جونگکوک: توهم وسایلت رو بردار و راه بیوفت پارک جیمین...الانه که هان ته وو بیاد و جفتمون رو مجدد بخاطر تاخیر، از کلاس پرت کنه بیرون...اصلا حوصله نصیحت و غر زدناش رو ندارم...
به دنبال این حرف، در لاکرش رو محکم بست و کتاب به دست، ازشون دور شد...
سویون: دفعه بعد ساده ازت نمیگذرم پارک..
جیمین: باش تا بذارم دفعه بعدی وجود داشته باشه چوی سویون...
پشت چشمی برای جیمین رفت و مسیر اومده رو برگشت...
جیمین: پووووف...تموم بشه این ۶ماه و راحت بشه این بچه از دست شماها...
کتاباش رو برداشت و به سمت کلاس، پا تند کرد...
بعد از گذروندن دوتا کلاس فیزیک، اونم پشت هم، با خوردن زنگ تفریح، کل کلاس عین زندانیایی که حکم آزادی خوردن، به بیرون پرواز کردن..معلم بیچاره، سری از روی تاسف تکون داد و بعد از جمع کردن وسایلش، کلاس رو ترک کرد..جونگکوک و جیمین، تنها افرادی بودن که تو کلاس مونده بودن..چون جفتشون، حوصله بیرون رفتن و حواشی بعدش رو نداشتن...کتونی های مشکیش رو در آورد و بعد از گذاشتن پاهاش رو میز، به سمت جونگکوک که میز کنارش مینشست، چرخید..
جیمین: در چه حالی کوک؟؟
کش و قوسی به بدنش داد و با بستن کتاب روبه روش، به جیمین نگاه کرد..
جونگکوک: خستم...دیشب نتونستم خوب بخوابم و الان، دلم یه خواب درست و حسابی با رایحه هلو میخواد...
لبخندی رو لب جیمین نشست..
جیمین: بدجور معتاد اسانس هلو شدیا جئون جونگکوک..ولی متاسفانه باید بهت یادآوری کنم که تازه ساعت ۱۲عه و ما تا ساعت ۴، باید مدرسه باشیم...
با شنیدن حرف جیمین، لبخند کلافه ای زد و سرش رو، روی میز گذاشت..
جونگکوک: فاک به این مدرسه..خسته شدم دیگه..چرا این ۶ماه تموم نمیشه جیمین؟؟!!
جیمین: من خودمم برای پایانش لحظه شماری میکنم ولی نمیدونم چرا انگار یه روز به اندازه سه روز کش میاد..
جونگکوک: به محض اینکه فارغ التحصیل بشم، میرم سراغ شغل مورد علاقم و سمت دانشگاه هم نمیرم..
جیمین: فکر میکنی پلیس شدن به همین راحتیه؟؟!! کلی باید دوره ببینی تا بتونی تو یه مرکز پلیس، استخدام بشی..
جونگکوک: هرچی که هست، حاضرم بخاطرش تحمل کنم ولی اصلا دلم نمیخواد دوباره بشینم پشت میزای دانشگاه و ۴سال از عمرم رو هدر بدم..تو این ۴سال میتونم برم دانشکده پلیسی و دوره هام رو بگذرونم و بعدش با شرکت تو آزمون مخصوص، شروع به کار کنم...
سری تکون داد و گفت..
جیمین: امیدوارم موفق بشی جونگکوکا..از اعماق وجودم برات آرزوی موفقیت میکنم..من و تو، کم سختی نکشیدیم تا برسیم به اینجا، الان دیگه موقع زندگی آروممونه..
لبخند خرگوشی ای که جز جیمین، کسی تو مدرسه ندیده بود، زد..
جونگکوک: درسته جیمینا...نوبت روزای خوب و آروم زندگیمون رسیده...
با به صدا در اومدن زنگ، دست از صحبت کشیدن و سر و وضع خودشون رو مرتب کردن...این زنگ، زبان انگلیسی داشتن..چیزی که جونگکوک در عین نفرت، عاشقش بود...کتاب زبان رو باز و مشغول مطالعه متنی شد که دبیر زبان ازشون خواسته بود برای این دفعه، آماده کنن..جونش در اومده بود تا حاضرش کنه و در کمال نامردی، خودش تنهایی هم انجامش داده بود...بچه ها، دونه به دونه وارد کلاس شدن و همگی، سرجاهاشون نشستن..۱۰دقیقه بعد از زنگ، در کلاس باز و قامت دبیر زبان، کیم تهیونگ، تو چارچوب در نمایان شد...جوون ترین و کراش ترین معلم دبیرستان شینهوا، اومگای جذاب و نفس گیری بود که با اخلاق خوبش و لبخند همیشگیش، خیلی ها رو اعم از معلم و دانش آموز، مجذوب خودش کرده بود..
تهیونگ: hi everyone...how are you
یکی دیگه از جاذبه های این دبیر جوان، صدای بمش بود که موقع انگلیسی حرف زدن، بم تر هم میشد و هوش از سر دختر و پسر میبرد...
تهیونگ:so..today i wanna teach you some part of grammer as well as checking your assignment(خب..امروز میخوام بخشی از گرامر رو بهتون یاد بدم و همچنین تکالیفتون رو چک کنم)
با شنیدن کلمه تکلیف، چهره ی همه درهم شد...
تهیونگ: dont look at me with those eyes..its not gonna affect me..so..one by one..submit your assignment(با اون چشما به من نگاه نکنین که قرار نیست تحت تاثیر قرارم بده..بسیار خب..یک به یک، تکلیفتون رو تحویل بدید)
اولین نفر، جونگکوک از جاش بلند شد..به سمت میز آقای کیم رفت و برگه تکلیف رو تحویلش داد..نیم نگاهی به جونگکوک کرد..برگه رو ازش گرفت و مدت کوتاهی، مطالعش کرد..
تهیونگ: wooow...nice jungkook..your writing skill improve so much..excellent(واااو..خوبه جونگکوک..مهارت نوشتنت خیلی تقویت شده..آفرین)
چشمی تو کاسه چرخوند..میخواست بهش بگه که پاره شده تا رفته این متن رو آماده کنه و اگه نرم افزار ترنسلیتی که جیمین براش نریخته بود، نبود، به هیچ جا نمیرسید ولی میدونست با گفتنش، فقط کونش رو در معرض پارگی قرار میده..پس به زدن لبخندی اکتفا کرد..
جونگکوک: thanks to my private teacher...I listened to you and got a private tutor for english (با تشکر از معلم خصوصیم..من به شما گوش دادم و برای زبان، معلم خصوصی گرفتم..)
با شنیدن حرف جونگکوک، لبخندی رو لب تهیونگ نشست..
تهیونگ:Well done.. continue your hard work, I promise you will get a good grade(آفرین..به پشتکارت ادامه بدی، قول میدم نمره خوبی بگیری)you can sit.
سری تکون داد و جاش رو به نفر بعد داد تا تکلیفش رو تحویل بده..بعد از گرفتن تکالیف از همه و دادن بازخورد بهشون، از رو صندلی بلند شد. به سمت تخته رفت و با برداشتن ماژیک آبی، بزرگ رو تخته نوشت....Past Participle...
تهیونگ: so...today we wanna learn about...(خب..امروز میخوایم یادبگیریم درباره...)..
و این چنین بود که کلاس زبان، بطور رسمی، آغاز شد...

School's Popular(KookV)Where stories live. Discover now