• Chapter 1 •

20 6 0
                                    

همه چیز به اون مرد وابسته بود ؛

انحنای لبخندش می‌تونست دنیایی رو نجات بده و اخم میانِ ابروانش توانایی برپا کردن یک جنگِ تمام عیار رو داشت.

☆•☆•☆•☆•☆•☆•☆•☆•☆

خوشید در حال غروب بود و آسمون مثلِ شاهکار ترین اثرِ هنریِ خلقت ، تلفیقی از رنگ ها رو به نمایش می‌گذاشت ؛

بارقه‌های طلاییِ خورشید در آخرین لحظات به صورتِ دو مردی که روی ایوان خونه‌شون ایستاده بودند و ناپدید شدنش در انتهایِ دریای کارائیب رو تماشا می‌کردند می‌تابید و صحنه‌ی فوق‌العاده‌ای رو خلق می‌کرد؛
صحنه‌ای که دوربین پولاروید پسری که روی سبزه‌های حیاط نشسته بود ، به سرعت ثبتش کرد و قرار شد به آلبومِ عکس های خاطره‌انگیز اون‌ها بپیونده.

باد ، سرکش و بازیگوش از لابه‌لای موهای بلند مردی که تکیه بر سینه‌ی ستبرِ مردِ دیگه زده بود ، رد می‌شد و بوی دل انگیز اون‌ تارهایِ ابریشمی رو در هوا پخش می‌کرد تا به عطرِ یاسمن‌های توی باغچه طعنه بزنه.

فصل بهار بود و گل‌ها و شکوفه‌های رنگارنگ و درختانِ سرسبز ، همه جا دیده می‌شدند ؛

هوا به قدری باب میل بود که مردم از هر فرصتی برای رفتن به ساحل استفاده می‌کردند و جزیره‌ی دومنیکن پر بود از صدای آواز خوندنِ دسته جمعی جوون‌ها و موج‌های دریا که لبخند بر لب همه می‌نشوند .

علاوه بر تمامِ این‌ها ، امشب یکی از خاص ترین شب‌های سال بود ؛
شبی مهم و پر از خاطرات شیرین برایِ اون دو مرد.

درست چهار سال پیش در این شب ، جشنی به افتخارِ پیوند ابدیِ میون اون‌ها شکل گرفت و هر ساله به مناسبت تولدِ دوباره‌ی اون جشن ، با خانواده به ساحل می‌رفتند و تا خودِ صبح بیدار می‌موندند .

ستاره‌ها رو می‌شمردند ؛
حرف می‌زدند ،
می‌نوشیدند ،
تجدید خاطره می‌کردند ،
به هم بوسه های یواشکی هدیه می‌دادند ،
و این محفل تا طلوعِ آفتاب ادامه داشت.

نورِ شگفت‌انگیز خورشید که سروکله‌اش پیدا می‌شد و به صورتشون می‌تابید ، بساطشون رو جمع می‌کردند و به خونه برمی‌گشتند.

امشب هم از اون شب‌ها بود ؛

سالگرد جشن عروسی راجر و لئو مالیک !

خورشید که توی دریا غرق شد ، ماه بر تخت پادشاهی نشست و ستاره‌ها به افتخارش آسمون رو نور افشانی کردند.

لئو با لب های خندون سمتِ مردش برگشت و چشم های هیجان زده‌ش رو به چشم‌های اون دوخت.
این تاریخ و این تکرارِ شیرین همیشه خوشحالش می‌کردند و خوشحالیِ اون برای راجر همه چیز بود!
چه چیزی بالاتر از لبخندِ روی لبانِ یگانه ماهش؟!

Depend on him Onde as histórias ganham vida. Descobre agora