Part 10

690 131 88
                                    


احساس میکرد تو یک باغ نارنجه. عطر دل‌انگیزش هوش از سر امگا میبرد. تخت گرم بود و جسم داغی اون رو از پشت تو آغوشش گرفته بود. دلش میخواست از اون منبع گرما دور بشه. کمی جا به جا شد اما صدای غرغری از پشت سر اون رو متوقف کرد. حلقه دست‌هایی که کمرش رو گرفته بود دوباره تنگ شد و اون رو به جای اولش برگردوند.

پلکی زد و چشم‌های خمارش رو باز کرد. و با دیدن اتاق خواب، همه خاطرات شب گذشته بهش هجوم آورد. باغ نارنجی در کار نبود و همه این عطر از آلفای در حال راتش نشات میگرفت.

اتاق تاریک بود و جیمین نمیدونست چه ساعتیه. صبح بود یا عصر؟ کورکورانه دستش رو دراز کرد تا موبایلش رو برداره اما اون رو پیدا نکرد. سرش رو برگردوند تا به اون سمت تخت هم نگاهی بندازه اما با دیدن چشم‌های باز آلفا، جیغی بهت‌زده کشید.

"اوه خدایا منو ترسوندی." سعی کرد حرکت کنه اما با غرغر جونگکوک دوباره متوقف شد. گرگش هنوز هم به سطح نزدیک بود و اجازه دور شدن امگاش رو نمیداد. "کی بیدار شدی؟ چرا زودتر بیدارم نکردی؟"

جونگکوک به آرومی نزدیک شد و با بوسیدن گونه‌ش اون رو غافلگیر کرد. "خیلی زیبایی..."

ضربان قلب امگا بالاتر رفت اما نتونست جوابی بده.

"میخوام اون لب‌ها رو بخورم."

جیمین بیشتر سرخ شد اما به خودش جسارت حرف زدن داد. "فقط لب؟"

آلفا سرش رو به دو طرف تکون داد. "معلومه که نه. این فقط یه پیش‌غذاست."

امگا با صدای ظریفش قهقهه زد. "اوه جونگکوک... هیچکس تا به حال من رو با غذا مقایسه نکرده بود."

غرغر دوباره جونگکوک حرف امگا رو قطع کرد. "هیچکس دیگه حق نداره این مقایسه رو انجام بده. تو مال منی." روی لب‌هاش رو کوتاه بوسید. "همه وجودت مال منه."

جیمین خجالت‌زده نگاهش رو پایین انداخت و بازوی همسرش رو نوازش کرد. "حالت چطوره؟ فکر میکنی پیوند برقرار شده؟"

"خوبم. مطمئنم که بهت پیوند خوردم چون گرگم دیوونه‌وار تو رو میخواد. بهم اجازه نمیده حتی ثانیه‌ای ازت دور باشم."

سرش رو تو گردن امگا فرو برد و هر اینچ از اون پوست لطیف رو بوسید. "تو نور منی."

جیمین دیگه نمیدونست باید با شدت ضربان قلبش چیکار کنه. قفسه سینه‌ش از گرمای عشق پر شده بود و رفتار آلفا باعث شدت بیشترش میشد. "نور تو؟"

"هوم..." جونگکوک گونه‌ش رو بوسید و لب روی لب‌هاش گذاشت. بوسه کاملا ملایم بود و هیچ اثری از شهوت درونش دیده نمیشد. "من تو یه جای تاریک گیر افتاده بودم و هیچ راهی برای خروج نداشتم. اما بعد تو اومدی و من تازه تونستم تو انتهای اون تونل تاریک یه پرتو نور ببینم. پس آره. تو نور منی."

𝐓𝐡𝐞 𝐍𝐨𝐭𝐞𝐁𝐨𝐨𝐤Where stories live. Discover now