chapter 10

1K 184 331
                                    



عمارت کیم تهیونگ چند ساعت قبل ؛

ایزابلا که در حال تا کردن ملافه های سفیدی بود ،

رو به مایکلی که بر خلاف همیشه ابروهاش تو هم گره خورده بود و حتی به پای سیب مورد علاقه ی رو به روش هم لب نزده بود ...

نگاهی انداخت و کلافه ملافه ها رو داخل سبد نیمه کاره پرت کرد ....

در حالی که آه می کشید روی صندلی کنار همسرش جا گرفت ..‌

مرد و زن از سر شب که کاملیا و جیمز جونگ کوک رو با یه راننده فرستاده بودن ،  آروم و قرار نداشتن و نمی تونستن یجا بند بشن  ...

و فقط منتظر رسیدن اربابشون بودن
تنها کسی که می تونست ، از عهده ی کاملیا بربیاد و ازش توضیح بخواد ...





شام رو تو سکوت کامل تو آشپزخونه ی کوچکشون با کلی اسباب و اثاثیه قشنگ و رنگاووارنگ ایزابلا که شباهت زیادی به شخصیت خودش داشت ، گذرونده بودن ....




« بنظرت اون زن با کوک بیچاه چیکار کرده بوده که میخواست به خودش صدمه بزنه ؟ »

ایزابلا با نگرانی و بی قراری از همسرش پرسید و آهی کشید



« ایزابلا محض رضای خدا بس کن ...
شاید کاملیا دیوونه باشه ، اما جونگ کوک و اون ارتباطی به هم ندارن که بخواد اذیتش کنه ... نهایت کار اون چند تا زخم زبونه....»




مرد درشت هیکل  که حالا پا شده بود و زیر شعله ی چایی که خیلی وقت بود جوش اومده بود رو خاموش می کرد رو به همسرش گفت و مشغول آماده کردن چایی شد



« تو متوجه نیستی ...
از اون زن همه چی برمیاد ...

اصلا گیریم کوک‌خودش از قبل  انگیزه خودکشی داشته  ...
چرا یهو از قضا تو تراس پنجره ی کاملیا باید این فکر به سرش بزنه ؟

شرط می بندم هر چی که هست مربوط به اون زنه !  »

ایزابلا بی حوصله لب زد 
و دوباره از شدت خشم و استرس به سبد لباسای گوشه ی آشپزخونه ی شلوغشون با نور اندک که هر از گاهیم صدای توفان بیرون می اومد ، هجوم برد


«قسم می خورم اگه تا دو روز دیگه خبری نشه ،
خودم می رم پیش پلیس و اون جادوگر رو میندازم گوشه زندان .»

ایزابلا که از شدت نگرانی و اضطراب سرعت دستش بیشتر شده بود ، در حال تا زدن مجدد ملافه ادامه داد





مایکل که دو فنجون چایی برا خودش و همسرش ریخته بود ،
ترجیح داد مثل همیشه به این بحثا ادامه نده چون دست آخر به گریه و داد و بیداد زن احساساتیش ختم میشد ....
هر چند قلبا خودش هم نگران اون جوون چشم درشت و مهربون بود

Atonement / تاوانWhere stories live. Discover now