دماغ سرخ شدشو بالا کشید و اشکاشو سریع و ناشیانه با دست خالی از اسلحش پاک کرد و در حالی که با دست دیگش کلت رو از پشت به سر مرد چسبونده بود لب زد ؛


« همین الان ، پیاده میشی و تا حدی که من دیگه نبینمت تو همین جاده راهتو ادامه میدی و ناپدید مییشی ، سوییچ ماشین رو هم در بیار بده به من »

البته که سوییچ ماشین رو برا رانندگی نمیخواست ....

اون که جزو اندک قشر مرفه نبود که پول ماشین سوار شدن و رانندگی یاد گرفتن داشته باشه ، بلکه تصمیم داشت تا روشنایی صبح تو اون ماشین پناه بگیره ...


تمام این ها رو در حالی که صداش می لرزید لب می زد ....


آلفای سیاه پوش که حالا با رسیدن هوا به ریه هاش حرکاتش مثل قبل خونسردانه و ریلکس شده بود .....

آروم دستشو برد سمت سوییچ ماشین و انقدر حرکاتش کند بود و با خونسردی که این بیشتر جونگ کوک رو دچار استرس می کرد ....

آلفا سوییچ رو در آورد و آروم به سمت جونگ کوک در حالی که سرش همچنان به طرف رو به رو و به اندک روشنایی چراغای جلوی ماشین که روی جاده ی اصلی که تا کیلومتر ها نه خبری از روشنایی بود نه ماشین و نه خونه ای افتاده بود ، برد



جونگ کوک انگشتای یخ زده و قرمز شدشو ، دور کلت که یه لوگر پ ۰۸ بود و نسبتا بزرگ و سنگین بودنش گرفتنشو مقداری دشوار کرده بود ، فشار داد ...

و دست دیگشو به سمت دست مرد که سوییچ رو به سمتش آروم می آورد برد ....

ولی نگاهش همچنان به دست دیگه ی مرد که بالا نگه داشته بود ، بود ....

و مردمکاش همش بین اون دو در حال حرکت بودن....

که ناگهان تنها چیزی که حس کرد درد عمیقی بود ...

درد عمیق تا مغز استخونش که توی رونش حس کرد ....
آلفای مشکی پوش سوییچ رو تو لحظه ی آخر از تشویش و بی قراری جونگ کوک استفاده کرده بود و تو رونش فرو کرده بود ...

و حالا این فریاد های امگا بود که تو ماشینی که دورتا دورش سفید شده بود و تو سکوت و تاریکی ترسناک جنگل کاج فرو رفته بود ، شنیده می شد ...

جونگ کوک که خون گرم به شدت از رونش جاری بود و درد کشنده تمام بدنشو خیس عرق کرده بود ....

همچنان اون لوگر پ رو تو دستاش داشت و در حالی که لب پایینشو داشت گاز می گرفت و با وجود اون دردها اون لحظه مغز هشیارش آگاه بود که حرکت بعدی آلفای سیاهپوش استفاده از این موقعیت و پس گرفتن اسلحه هست ...

پس بدون معطلی ماشه رو کشید و به زانوی آلفا که تنها منطقه کم خطر بدنش که احتمال کشته شدنش باهاش کمتر بود و تو دیدرس امگا بود شلیک کرد ....

Atonement / تاوانKde žijí příběhy. Začni objevovat