"چپتر چهل و سوم"

Start from the beginning
                                    

چه اتفاق شومی برای خانوادشون افتاده بود؟ چی شد که یهو همه چیز داغون شد؟ کی اینجوری طلسمشون کرده بود؟ کی باهاشون پدر کشتگی داشت؟ هر اتفاقی که افتاده بود، آیا بچه‌های بی‌گناه سزاوار این بلاها بودن؟ اونها هیچ کار اشتباهی انجام نداده بودن پس حقشون نبود تقاص کاری که نکردن رو پس بدن. این ناعادلانه و غیر قابل تحمل بود. نباید این شکلی پیش میرفت. اونها همین الانشم زیادی درد عزاداری برای مادرشون رو به دوش کشیده بودن، نباید بیشتر از این غم وارد زندگیشون میشد. این بچه‌ها مادرشون رو به دست‌های سرد مرگ سپرده بودن، و همینطور شیائو جان رو به لطف پدرشون و معشوقه‌ی شارلاتان از دست دادن. حالا اون‌ها مونده بودن و یک عوضی به اسم سونگیون.

″اینا همش تقصیر منه. نباید دخالت میکردم. نباید بین جان و برایت قرار میگرفتم وگرنه اون الان اینجا بود و بغلتون میکرد. هرگز نباید رابطشون رو خراب‌ میکردم. همش تقصیر منه فسقلی، لطفا عمو رو ببخش″ وین درحالی که بچه‌ای که غرق خواب بود رو بغل کرده بود به تلخی گریه کرد ″حالا باید‌ چه غلطی کنم؟ نه میتونم اینجا بمونم، نه میتونم بدون جان شما رو اینجا تنها بذارم. کاش منو ببخشین بچه‌ها، عمو یه احمق به تمام معناست، یه حسود، یه کور و درمونده توی عشق.. رفتارای احمقانه‌ی من باعث شد شما دوتا ضربه بخورید، متاسفم، خیلی متاسفم، منو ببخشین″ وین با غم زیادی ابراز پشیمونی کرد. بچه‌ رو خوابیده روی سینه‌ش نگه داشت. به آیوان نگاه کرد که اونقدر گریه کرده بود تا اینکه خوابش برد.

با ملایمت پیشونی لیلی رو بوسید و خوابوندش تا بخوابه. هردوشون رو خوابونده بود. دوباره اشک توی چشم‌هاش جمع شد و از روی گونه‌هاش پایین چکید. از جا بلند شد و به بچه‌ها خیره شد. یکی از دست‌هاش روی شکمش بود و دست دیگه‌ش رو روی دهنش فشرد تا صدای گریه‌ش بلند نشه تا مبادا بچه‌ها رو از خواب بیدار کنه. همونطور که بی‌صدا اشک می‌ریخت احساس غم و پشیمونی ذره ذره وجودش رو توی خودش غرق میکرد. این درحالی بود که حتی نمیدونست الان با این وضعیت یا با خودش باید چیکار کنه.

میخواست برادرش رو سرزنش کنه ولی وجدانش بهش میگفت که خودشم بیشتر از برادرش گناهکار نباشه، کمتر هم نیست. از همون اولش جفتشون مسئول همه‌ی خرابکاریا بودن. نقشه هارو باهم کشیدن. خودش بود که برادرش رو وادار کرد چنین تصمیم احمقانه‌ای بگیره. اگه وین بخواد صادق باشه، باید میگفت که مغز متفکر تمام این‌ها از اول خودش بوده‌، نه برادرش.

وانگ ییبو فقط کورکورانه و نا امیدانه از این نظرات پیروی کرد. با استفاده از کلام مادر پدر مرحومش سعی میکرد روش تاثیر بذاره. میدونست که هروقت بحث پدر و مادرشون وسط بیاد، برادرش ضعیف میشه‌.

وانگ ییبو توی دنیا بیشتر از هر چیزی عاشق شیائو جان بود ولی هرگز پیشش شل و ول نشد، درست همونطور که وین پیش برایت میشد. اون به جان فرصت داد تا از عشقش دست بکشه اما وین میخواست به زور با برایت باشه. هرکاری که از دستش برمی‌اومد کرد. حتی با برادرش صحبت کرد و مجبورش کرد دوتایی باهم خودشونو به دو نفر دیگه قالب کنن. وین فقط کاری که قلبش میخواست رو انجام داد بدون اینکه به عواقب کارهاش فکر کنه و حالا،... حالا همه چیز داغون شده بود و کاری از دستش برنمی‌اومد جز گریه کردن و پشیمونی.

My Sister's Husband Where stories live. Discover now