هان میدونست اون پسر ترسو موقع عصبانیت هیچی حالیش نیست و از هیچی هم نمیترسه پس ازش بعید نبود پاشه تنها تا کمپانی بره.ولی میدونست تو این شرایط بیرون رفتن بزرگتربن اشتباهه

☆نگفتم نمیام. گفتم الان نه. تو آپدیت جدید پیج لیا رو دیدی؟ کل گانگنام آدم استخدام کرده واسه پیدا کردنت.
_اگر باهام کاری نداشته باشه چی...

صدای فلیکس به شکل عجیبی آروم شده بود

☆چ...چی؟
_اونم فقط یه فنه مثل بقیه. شاید ابراز علاقش فقط یکم متفاوته
☆آها.باشه فقط بدون تو پروندش قتل عمد داشته. نپرس چه شکلی الان زندان نیست که منم نمیدونم

بدن فلیکس رنگ گچ شد انگار که هیچ احساس توش نباشه اما هان خوب میدونست این رفتار فلیکس نشونه ترس یا بی احساسی نیست.اون فقط شوکه شده بود

_ق...قتل عمدد؟؟
☆بهت نگفتم که اینشکلی مثل گچ نشی.میگن یکی از اعضای خانوادش عضو مافیاست واسه همین هیچکاریش نداشتن
_تو الان اینا رو به من میگی؟؟

hyunjin pov:

بعد از ۵ ساعت تاخیر و ۱۴ ساعت پرواز باورم نمیشد بالاخره رسیدیم سئول.خیلی دوست داشتم مثل شخصیت های فیلم ها و کتابا الان بگم وای از آخرین باری که اینجا بودم خیلی میگذره،چقدر همه چیز عوض شده. ولی خب متاسفانه آخرین بار دو سال پیش اینجا بودم و همه چیز هنوز همون گوهیه که بوده

×میخوای اول بری پیش یجی یا بریم خونه؟ شایدم هتل؟
+میخوام برم پیش یجی. ولی تو برو خونه.اگر دوست داشتی بعدش بیا بیمارستان

دسته کلیدی رو از تو جیبم در میارم و به مینهو میدم

+اونی که سرش بنفشه.اون کلید در ورودیه.آدرسو برات میفرستم.وقتی رسیدی به نگهبان ها بگو از طرف منی چون برای رفتن به پنت هوس باید بهت کارت مخصوص بدن
×چمدونت رو بده ببرم با خودم پس.

چمدون ها و بقیه وسایل رو به مینهو میسپارم و از فرودگاه خارج میشم که یادم میوفته شماره بنگ چان رو از مینهو نگرفتم.دوباره به سالن فرودگاه برمیگردم که خب پیدا نکردن مینهو تو اون جمعیت کاملا منطقیه.میدونم اون هیچوقت جواب تلفن هاش رو نمیده پس بهش پیام میدم و امیدوارم تا برسم بیمارستان جوابم رو بده چون من فقط اسم اون بیمارستان رو میدونستم

han pov:

من داشتم همه تلاشم رو برای آروم کردن پسر رو به روم میکردم ولی انگار بی فایده بود.اون میخواست هرطور شده بره کمپانی و تکلیف همه این مشکلات رو روشن کنه.نفهمیدم چشکلی از خونه رفت بیرون فقط پشت سرش با تمام سرعت دوییدم ولی گمش کردم.هوا کم کم حالت گرگ و میش گرفته بود و داشت تاریک میشد
لعنت بهش اون با پله پایین رفته بود برای همین زودتر رسیده بود.واقعا دنسر بودنش تو این شرایط همه چیز رو بدتر میکنه
به خیابون اصلی که میرسم با صدای برخورد شدید دوتا ماشین به هم سرم ناخودآگاه به سمت چپ میچرخه اما.....
اون دوتا ماشین نبودن... اون فلیکس بود..
چشمام هیچ چیز جز بدن خونی فلیکس که کف آسفالت بود نمیدید.شلوغی مردم در کمتر از یک دقیقه انقدر زیاد شده بود که اگر همون لحظه بغلش نمیکردم قطعا هیچ راهی برای گرفتنش نداشتم.
اشکام از چشمام پایین میریخت و جیغ میزدم یکی به آمبولانس زنگ بزنه ولی مردم جز عکس گرفتن از اون صحنه هیچکاری نمیکردن
بالاخره بعد از یک ربع ماشین آمبولانس میاد و فلیکس رو میبرن و منم همراهشون میرم

I hate loving youWhere stories live. Discover now