چند دقیقهای بود که خانم ایم، مسئول پرورشگاه به چانیول پیام داده بود که به خونه نزدیکن و همین باعث شد اهالی خونه به تکاپو بیفتن. بکهیون خیلی سریع کیک رو از توی یخچال بیرون آورد و شمعهای فانتزیای که خودش با کلی وسواس ساخته بود رو روی کیک قرار داد. شمعهایی که به شکل سه آدمک بامزه ساخته شده بودن. خودش، چانیول و دختر دوستداشتنیشون.
جونمیون و یوری مشغول سرگرمکردن مونگریونگ بودن تا از شیطنتهای احتمالیش جلوگیری کنن و بکهیون بینهایت ازشون ممنون بود. سگ پاکوتاهشون بهشدت امشب شیطون شده بود و امگای مضطرب تحمل بهمخوردن برنامههایی که برای امشب ریخته بود رو نداشت.
برقهای خونه با همکاری چانیول و پدرش خاموش شده بودن و همگی با هیجان خاصی منتظر بهصدادراومدن زنگ خونه شدن. یورا، خانم بیون و آقای پارک هر کدوم چند بادکنک دستشون بود و چانیول درحالیکه پوپر رو توی دستش نگه داشته بود، کنار بکهیون ایستاد و شونهاش رو بغل کرد.
+بهنظرت بغلش کنم؟
امگای قدکوتاه آروم زمزمه کرد و سرش رو به شونهی پهن آلفاش تکیه داد.-نمیدونم... از اونجایی که خانم ایم میگفت توی برقراری ارتباط با بقیه یهکم خجالتیه بهتره الان بغلش نکنیم.
آلفا با احتیاط کلماتش رو انتخاب کرد و بوسهای کوتاهی روی موهای مرتب همسرش گذاشت.+بوس چی؟ بوسشم نکنم؟
-آم... شاید دستشو؟
+کاش دوستمون داشته باشه. همش میترسم بعد از دوماه باهامون احساس راحتی نکنه و مجبور شیم برگردونیمش پرورشگاه.
لحن بکهیون بیشازحد غمگین بود و قلب آلفا رو به درد آورد.-من حس ششم قویای دارم. مطمئنم هارا قراره برای همیشه پیشمون بمونه. انقد بهش فکر نکن بیبی.
مکالمهی کوتاهشون با صدای زنگ در متوقف شد. چانیول زمزمهوار از خواهرش خواست تا نزدیک یکی از کلیدهای برق بایسته و خودش بعد از گرفتن تایید همه، در رو براشون باز کرد.
فضای تاریک خونه در عرض چندثانیه کاملا روشن شد و همهی افراد حاضر تو خونه با پیچیدن صدایی نسبتا بلند و سقوط کاغذهای رنگی روی سرشون شروع به دستزدن کردن. خانم ایم با لبخند همیشگی روی لبش که بهشدت رو اعصاب بکهیون بود با همه سلام و احوالپرسی کرد اما موجود کوچولویی که قدش با ارفاق به کمر زن میرسید، درحالیکه با دستهای کوچولوش پارچهی شلوار خانم ایم رو گرفته بود، با یه چشم داشت کنجکاوی ذاتیش رو برطرف میکرد.
امگای قدکوتاه با وجود اضطرابی که داشت، شجاعت به خرج داد و چند قدمی جلو اومد و کمی خم شد تا همقد دخترک شه.
YOU ARE READING
Saving You In My Arms
Fanfiction❈Saving You In My Arms ❈Genre: Omegavers, Romance, Fluff, Smut ❈Couple: Chanbaek ❈Writer: HellishGirl ❗️این داستان فصل دوم فیکشن Saving you in colors هست❗️ پارک چانیول و همسر کیوتش بیون بکهیون، بعد از دستوپنجهنرمکردن با تروماها و مشکلات خودشون، ح...